به گزارش شهر و به نقل از فرارو؛ دوران نمايش آشکار تبعيض جنسيتي، که در زمانهاي گذشته در آمريکا مرسوم بود، ديگر در محلهاي کاري ايالات متحده سپري شده و متأسفانه چيزي که از آن باقي مانده مجموعه اي از تبعيضات شناختي پنهاني است که در ذهن انسانها باقي مانده و در گذشته تکاملي و فرهنگي مردم آمريکا ريشه دوانده است. خلاص شدن از اينها مستلزم يک حساب صادقانه با اين واقعيت مسلم است که انسانها در معرض انجام اشتباهات ضمني هستند و حتي انسانهاي خوب که در کار از تعصب و تبعيض اجتناب ميکنند، نا خودآگاه به کارهايي پناه ميبرند که همچنان مضر و کليشهاي است و خود از آن بي خبرند.
آيا ممکن است به دليل جنسيتتان اخراج شويد؟
در يکي از جديدترين مطالعات، آزمايشي روانشناسي که در مجموعه مقالات آکادمي ملي علوم، منتشر شد، به دانشکدههاي ارشد علوم در سراسر کشور رزومههاي کاري يکساني از متقاضيان شغل مدير آزمايشگاه داده شد- تنها تفاوت اين رزومهها در جنسيت متقاضيان فرضي بود.
کساني که رزومهها را ارزيابي مي کردند، به صورت آماري ترجيح ميدادند که امتياز بيشتري در شايستگي و استخدام پذيري به متقاضي مرد دهند، همراه با حقوق بالاتر و آموزش حرفه اي بيشتر. (در مقابل، رزومههاي متقاضيان فرضي زن را دوستداشتني تر ميدانستند ولي امتياز کمتري براي استخدام به آنها ميدادند.) دانشمندان زن هم درست مثل دانشمندان مرد به نفع متقاضيان مرد براي گرفتن شغل مورد نظر راي دادند.
مثالهاي بيشماري از اعمال تبعيض بر عليه زنان توسط هر دو جنس زن و مرد در زمينههاي غير علمي وجود دارد. از جمله معروفترين آنها، استخدام بيشتر زنان براي ارکسترهايي است که نوازندگانشان بايد در پشت صحنه بنوازند.
تصور اينکه، چگونه هنوز در قرن 21، چنين تبعيضها و تعصبهاي شناختي وجود دارد، بسيار سخت است. آن هم زماني که فاصلهها و شکافهاي موفقيت بين زن و مرد، به سرعت در حال از بين رفتن است و زنان در حال حاضر اکثريت دانشجويان و فارغ التحصيلان سراسر کشور را تشکيل مي دهند.
آيا اين براي مردان يک خاتمه محسوب مي شود؟
اما اين موضوع گيج کننده به نظر ميرسد، ما تمايل داريم اينگونه فکر کنيم که "تبعيض" يک کلمه بد است. چيزي که به صورت عمدي، برخي انسانها را کوچکتر و کمتر از آنچه که هستند، نشان مي دهد.
مطالعات نشان مي دهند که تعصب شناختي، در تمامي انسانها به صورت ناخودآگاه، وجود دارد، چيزي که استاد دانشگاه هاروارد، پروفسور مهزرين بناجي، از آن به عنوان "حشرات ذهن" ياد ميکند. اين تبعيض ممکن است هزاران سال پيش، هنگامي که مردم در جوامع همگن زندگي مي کردند و هنگامي که طرفداري در گروه و قضاوتهاي ناگهاني، ممکن بود باعث زندگي و مرگ بشود، قابل تطابق و وفق دادن باشد، اما در جهان قرن 21 ما مشکل آفرين است.
اين ميانبر شناختي، اين امکان را به ما ميدهد تا تصميم گيريهاي سريع و بدون فکر انجام دهيم. براي همين بعضي وقتها اين موضوع منطقي به نظر ميرسد که جوانان بيشتر مرتکب قتل ميشوند تا مسن ترها. مشکل اينجاست که ذهن ما تواناييي انجام اشتباهات عميق و بزرگتر را هم دارد، که ممکن است حتي به قيمت از بين رفتن جان يک انسان تمام شود.
چه چيزي باعث ميشود که انسانها به کوچکترين تحريکي، بيشترين واکنش را نشان دهند؟
همه گير بودن تبعيض شناختي، افسرده کننده و ناراحت کننده است. دلپذيرتر است اگر فکر کنيم، تبعيض جنسي و نژاد پرستي، مي تواند نشانهاي از چند سيب فاسد باشد تا يک خصوصيت اساسي انساني. اما اگر همگي ما اين کار را حتي با خودمان ميکنيم، چگونه مي توانيم حرکتي فراتر از اين کليشهها انجام دهيم؟ اين به اين معني است که اگر ما مي خواهيم اين تصور را از بين ببريم که زنان کمتر از مردان براي انجام کارهاي مشخصي که هر دو جنسيت مي توانند آنها راا انجام دهند، صلاحيت دارند، اين کافي نيست که زنان بيشتري را براي کارهاي که به صورت سنتي مردسالار است، استخدام کنيم.
دو راه براي واکنش نشان دادن به تبعيضات همه گير که اصولا هم ناخوداگاه هستند وجود دارد.اول اينکه ما ميتوانيم معيارهاي بهتري براي ارزيابي انسانها ايجاد کنيم که باعث کاهش خطاهاي انساني شود. بله، الگوريتم پيچيده براي تصميمگيري ميتواند مشکل ساز باشد. استفاده از اطلاعات فنّي براي تصميمگيري انسانها ممکن است هزينههاي اجتماعي و اخلاقي اي در بر داشته باشد که ارزش پرداخت اين هزينهها را ندارد.
درون ذهن نژاد پرستان چه ميگذرد؟
ما بايد در شناخت کليشههاي ناخودآگاه، عزم بيشتري از خود نشان دهيم. کساني که در تستهاي تبعيض شناختي نمرههاي بالاتري کسب مي کنند (مثلا اينکه کلمات منفي را سريعتر به سياهپوستان وصل ميکنند تا سفيد پوستان)، بيشتر مواقع در برابر نتيجه تستها خشمگين مي شوند و آنها را رد ميکند بخصوص وقتي نتيجه? تستها 180 درجه با اعتقاداتي که راجع به آن حرف مي زنند، اختلاف دارد. متأسفانه بعيد است که انسانها اين احساستشان را به خوبي نشان دهند و آنها را آشکار کنند، و اين موضوع ياد گرفتن از يافتهها را سختتر ميکند.
مشکل اصلي ديگر آن است که ريشه اين تبعيض شناختي نه تنها فقط در گذشته مان، بلکه در فرهنگ معاصرمان هم وجود دارد.
تبعيض خود به خود، ايجاد نميشود. در طول زمان مي تواند از تبعيض کاسته شود يا حتي از بين برود.
هيچ انسان فکوري ديگر فکر نميکند که مغز زنان از درک مفاهيم پيچيده عاجز است. به عبارت ديگر، اميد براي تغيير وجود دارد.
ممکن است ما نتوانيم "حشرات ذهن مان" را از بين ببريم، اما مي توانيم آنها را کنترل کنيم تا زماني که مثل سوسک حمام، با ديدن نور فرار کنند.