يک نابينا در گفتوگو با شهر گفت: مشکلات نابينايان آنقدر زيادند که نميدانم از کجا بايد بگويم. واقعيت تلخي در مورد زندگي ما وجود دارد. ما به دليل معلوليتمان محکوم به نابودي هستيم. وقتي نه کاري داشته باشيد نه درآمدي نه خدمات درماني و رسيدگي، مدام احساس ميکنيد باري هستيد بر دوش ديگران و آرزوي مرگ ميکنيد. نه راهي براي کسب درآمد وجود دارد و نه امکان ازدواج براي ما فراهم است. من اکنون 30 ساله هستم و هيچ اميدي براي ادامه زندگي ندارم.
چکار بايد بکنيم؟ بايد بميريم؟
اين بانوي نابينا افزود: ما مشکلات فراواني براي ازدواج نابينايان داريم. هيچ فرد بينايي حاضر نيست با يک دختر نابينا ازدواج کند. من اين واقعيت را پذيرفتم. زندگي دو نابينا هم مشکلات فراواني دارد که نياز به حمايت دارد. اغلب نابينايان بيکار هستند. حال يک پسر نابينا چطور ميتواند زندگي مشترکي داشته باشد وقتي هيچ حقوق و درآمد و کاري ندارد. من اين پرسش را دارم با اين شرايط پس ما چکار بايد بکنيم؟ بايد بميريم؟
نابينايان خوشبخت استثنا هستند
وي با بيان اينکه نابيناياني که زندگي خوبي دارند استثنا هستند گفت: در ميان جمع دوستان نابينايم آقايي را ميشناسم که با توجه به شرايطي که دارد با يک دختر بينا ازدواج کرده است. بالاخره بعضيها امکانات بيشتري براي کار کردن دارند و در کل وضعيت مالي بهتري دارند. اما اغلب به حمايت بيشتري احتياج دارند. چيزي که عموميت دارد اين است که نبود شغل براي نابينايان و مشکلات مالي موجب شده تا اغلب نابينايان مجرد بمانند و امکان ازدواج نداشته باشند.
هيچ کس دردهاي ما را نميفهمد
اين نابينا اظهار داشت: شما فکر کنيد بيست سي سال ديگر من چه زندگي خواهم داشت؟ الان که تمام کارها و زحماتم بر دوش خانواده و مادرم است. بيست سال ديگر مادرم هم احتياج به مراقبت دارد. من هرچه از عمرم ميگذرد بيشتر نا اميد و سرخورده ميشوم. با بالا رفتن سن مشکلات ما دوچندان ميشود. ما هيچ راهي براي مبارزه با معلوليت خود نداريم و به نوعي محکوم به مرگ هستيم. هيچ کاري و چارهاي نداريم. کسي اينها را نميفهمد.
دراين باره بخوانيد: