به گزارش «شهر» و به نقل از ايسنا، اساسا اينکه بشنويد سه بدلکار جوان ايراني در جديدترين پروژه جيمز باند کار کردهاند، جذاب است! به همين دليل همزمان با اکران فيلم در انگلستان و يکي دو روز مانده به اکرانش در سينماهاي آمريکا، با سه جوان «گروه بدلکاران 13» پاي سکوي «بانجي جامپينگ» در بوستان «ولايت» تهران ديدار کرد و آنها از چگونگي حضورشان در پروژهي جديد «جيمز باند» گفتند.
قبل از شروع صحبتمان، حضور پاي سکو «بانجي جامپينگ» استرسِ جالبي داشت و آن هم اينکه «اگر تو رودربايستي گير کني و مجبور بشي بري از رو سکو بپري چي؟!» اما قرار دو ساعته خبرنگار ايسنا با اين چند جوان انقدر به گفتن خاطرات جالب از پروژه «سقوط آسماني» و حرفهاي دوستانه درباره بدلکاري و خطر کردن ميگذرد و چنان جوي به جمع ميدهد که احتمالا با دو سه پيشنهاد همانجا حاضر بوديم از سکو برويم بالا و ... !
تمام مطالب زير که ميخوانيد، از زبان عرشا اقدسي مسئول گروه بدلکاران 13 است. او آدم خوش صحبتي است؛ البته شايد هم به دليل اينکه يک مقداري دوستانش کم صحبت هستند!
«گروه بدلکاران 13» چه کساني هستند؟
عرشا اول صحبتش را به معرفي گروه اختصاص داد و گفت: «تيم ما از 13 ديماه سال 86 آغاز به کار کرد. با چند نفر از بچههايي که شور و شوق داشتند شروع کرديم و پس از مدتي به دوستان فعلي رسيديم. از آن تيم اول همه پسرها کم آوردند و فقط مهسا احمدي ماند که در نسخه جديد «جيمز باند» که با نام «سقوط آسماني» شناخته ميشود، هم کار کرد. الان تيممان شامل: مهسا احمدي، اميررضا بدري، ناصر حسيني، محسن خداپرست، امير يدملت، امير ميرآخوري، محمدکلانتر و فرزاد شاهرخي و عرشا اقدسي است.
استارت کار ما از بانجي جامپينگ توچال بود و آقاي هويتدوست که مدير بانجي توچال هستند، حمايت معنوي زيادي از ما کردند. چون معمولا کسي از کارهاي جديد حمايت نميکند اما ايشان براي ما وقت گذاشتند.
کار حرفهاي بدلکاري را هم از سريال رامبد جوان به نام «نشاني» شروع کرديم و پس از آن مداوم مشغول کار بوديم تا اينکه در «دره گرگها» که يک فيلم ترکيهاي است و اتفاقا در ايران هم خيلي معروف شد، کار کرديم. ترکها آنها هم مثل ما معضل سينماي اکشن را دارند اما با اين پروژه ميخواستند در اين مسير گام بردارند.
ترکها ما را براي صحنه پرش ماشين دعوت کرده بودند. وقتي کارمان را ديدند برايشان از تيراندازي و کار با طناب گرفته تا همان پرش با ماشين را انجام داديم!
تيم توليد جيمز باند چگونه استعدادهاي ايراني را پيدا کرد؟ فکر ميکرديم سرِکارِمان گذاشتهاند، بخندند!
او در ادامه سخنانش درباره اينکه چگونه وارد تيم جيمز باند شدند، توضيح داد: «ما تا قبل از اکران فيلم نميتوانستم عکسهاي پشت صحنه آن فيلم اکشن ترکيهاي را منتشر کنيم، اما يک روز کارگردان فيلم عکسهايي را در صفحه شبکه اجتماعي من تَگ کرد و ما هم اسم بچهها را نوشتيم و توضيح داديم که کارمان چيست و ايراني هستيم و از اين حرفها. هماهنگ کننده «007» از آن عکس خوشش آمده بود و «لايک»ش کرد. ما باورمان نميشد و ميگفتيم احتمالا سرکاري است! چون آن عکس در مقابل کارهاي بدلکاران خارجي خيلي کار معمولي بود.
بعد از يک ماه براي ما ايميل آمد که اگر ميخواهيد در پروژه «جيمزباند» فعاليت کنيد اعضاي تيمتان را اعلام کنيد! باور کنيد قيافههايمان مثل علامت سوال شده بود و فکر ميکرديم قضيه کلا شوخي است اما با خودم گفتم جواب دادن يک ايميل که کاري ندارد. يک هفته بعد از ارسال ايميل، خانمي تماس گرفت که هفته بعد در فلان شهر ترکيه باشيد؛ من چند بار پرسيدم براي چه کاري بايد بياييم ميگفت «جيمزباند سقوط آسماني»؛ يکطوري هم ميگفت که مگر شما نميفهميد من چه ميگويم! واقعا نميخواستيم برويم چون فکر کرديم سرِکارِمان گذاشتهاند ولي بازهم گفتيم نهايتا يک بليت هواپيما از دست ميدهيم و رفتيم.
وقتي به شهر کوچکي که گفته بودند رسيديم، ديديم چهار، پنج موتور ، پانزده، شانزده لندرور، چند آئودي و چند کاميون و... آنجاست. کمي خيالمان راحت شد که اگر دعوتمان براي «007» سرکاري هم باشد حداقل آن وسط پروژهاي هست که بخواهيم در آن کار کنيم و پول هواپيمايمان سوخت نشود. اما هرچه جلوتر ميرفتيم داستان برايمان جالب تر ميشد. مثلا همان اول ديديم که گردن همه افرادي که آنجا حضور داشتند کارت شناسايي بود که لوگوي پروژه «007» روي آن حک شده بود؛ ما هم همه چيز را يک طوري تعبير ميکرديم که «نه، اينجا خبري از ساخت 007 نيست».
سرتان را درد نياورم! بالاخره وارد لوکيشن شديم و شروع کردند از ما تست گرفتن؛ از تستهاي خيلي آساني مثل ماشين سواري و ترمز کردن و... کارمان شروع شد.
بعد که امتحان اول را داديم يک نفر پرسيد «کسي که امتحان گرفت را ميشناختيد؟»، گفتيم نه! گفت: «بن کالينز بود». بنده خدا فکر ميکرد الان ما بايد بن کالينز را بشناسيم، ما هم نااميدش کرديم همان اول کاري! اما خودش يکم نشاني داد و وقتي فهميديم که او که بود ميخواستم بروم کنارش بايستم که بچهها از من عکس بگيرند! يعني در اين حد فکر نميکرديم که قرار است در «007» کار کنيم.
(بن کالينز کسي است که در برنامه تلويزيوني TOP Gear جزو بهترين رانندههاست. مطمئن بودم اگر او را ميشناختيم از استرس در امتحان رانندگي ساده هم رد ميشديم).
مهمترين صحنه جيمزباند 2012 مخلوطي از هنرنمايي ايراني انگليسي
در بخش بعدي، مدير گروه بدلکاران 13 با هيجان شروع کارشان را در پروژه جيمزباند 2012 توضيح ميدهد. او در اين بخش با لذت خاصي پشت سر گذاشتن تک تک رقيبان را تعريف ميکند؛ جايي که آنها از ميان ليست «بدلکاران ترک» به ليست «بدلکاران انگليسي» که همان حرفهايها هستند راه پيدا ميکنند...
«تستهايي که ميگرفتند از کارهاي خيلي ابتدايي شروع شد. ضمن اينکه تعداد بدلکاران هم خيلي زياد بود و مدام بعد از هر تست، عدهاي را رد ميکردند اما هر سه نفر ما قبول شديم و رسيديم به فيلمبرداري. از آنجايي که ما توسط يک شرکت ترکيهاي به پروژه دعوت شده بوديم، آن اوايل اسممان در ليست «بدلکاران ترک» بود. کم کم اسممان آمد بالاي اسم ليست ترکها و پس از آن اسممان را بردند در ليست «بدلکاران انگليسي»، تا اينکه ديگر آن اواخر ما را به اسم بدلکاران ايراني ميشناختند و اين براي ما آن هم در چنان پروژهاي خيلي خوشحال کننده بود.
در نهايت 110 بدلکار براي پروژه «سقوط آسماني» انتخاب شدند. شايد بگوييد 110 نفر؟! اما واقعا در آن پروژه اين تعداد بدلکار لازم است. ضمن آنکه آن اواخر «هماهنگکننده» ما ميگفت من انقدر با لباسهاي مختلف از شما ايرانيها در پروژه استفاده کردهام که نميدانم ديگر چه کار کنم!
خلاصه، دستههاي مختلف از اين 110 نفر در روز مخصوصشان آفيش ميشدند و کارشان را ميکردند. اين روند ادامه داشت تا سه روز آخر. اواخر کار يک صحنه خيلي مهم داشتيم که جيمز باند روي قطار تير ميخورد و از يک پل 70 متري پرت ميشود پايين. براي آن صحنه کلا 8 بدلکار آفيش شده بودند يعني من، مهسا و امير (عرشا اقدسي، مهسا احمدي و اميررضا بدري) و پنج بدلکار انگليسي. خب! شما تصور کنيد اين موضوع چقدر ميتواند مهم و باعث خوشحالي باشد. خيلي براي ما مهم بود که اجازه دادند در آن صحنه آن هم از بين 110 بدلکار در کنار «دنيل کرگ» کار کنيم. دنيل کرگ آدمي است که با چهار محافظ سرصحنه ميآمد و وقتي از اين لوکيشن به لوکيشن ديگري ميرفت، دو سگ ردياب ميآوردند که مطمئن شوند بمبي آنجا کار نگذاشته شده باشد، چون بالاخره اين فيلم براي انگليسيها خيلي مهم است و 120 ميليون دلار براي پروژه سرمايهگذاري کرده بودند.
ترکها مدام زيرآب تيم ايرانيها را ميزند تاجايي که ...
بخش بعدي صحبتهاي عرشا اقدسي درباره حسادت بدلکاران ترک به اين سه جوان ايراني است که چگونه سعي ميکنند آنها را از ميدان به در کنند و ... . بيشتر صحبتهاي اين بخش توسط عرشا به شکل بصري و با ايما و اشاره بيان ميشود...
«ببينيد، يک چيزي را بايد اينجا بگويم. ما از همان اول که به پروژه وارد شديم مدام سعي ميکرديم تواناييهايمان را به نشان دهيم اما زمينهاش نبود چون آن اوايل فقط کارهاي ساده ميخواستند و همش ميترسيديم که نکند فکر کنند از اين آسياييهايي هستيم که کاري بلد نيستيم. چون واقعا بدلکاران ترک که با ما بودند، بدلکاران معمولي بودند. آن وسط تصور کنيد که روي کارت شناساييمان هم «بدلکار ترکيهاي» حک شده بود چون از طرف آنها به پروژه دعوت شده بوديم.
نکته مهمي که آن وسط خيلي به کمکمان آمد اين بود که هر سه نفر ميتوانستيم به راحتي به زبان انگليسي صحبت کنيم اما اکثر ترکها نميتوانستند. اين توانايي ما براي تيم سازنده خيلي مهم بود، چون آنجا هر نفر يک بيسيم داشت که دستورات را از طريق آن ميگرفت. تصور کنيد آن وسط اگر متوجه نشوي که چه چيزي از تو ميخواهند، نميتواني کاري کني.
خلاصه از کارهاي خيلي ابتدايي بدلکاري شروع کرديم و آنقدر از ما کار خواستند که احساس کردند «نه انگار ايرانيهاي گروه چيزهايي بلدند». بعد از تستهاي فيزيکي، تست اطلاعات گرفتند. برايشان جالب بود که ما هم اطلاعات روز دنيا را داريم و هم کار بلديم. همين باعث شد که بين ديگر بدلکاران شناخته شويم.
آنقدر از ما در لباسهاي مختلف استفاده کردند که ترکها ديگر حسوديشان ميشد. تا جايي که يک روز اسممان در ليست آفيش بود اما به ما نگفتند که مثلا جلوي «هماهنگ کننده» خرابمان کنند. حتي روز بعد اسممان را هم از ليست در آوردند که اصلا سرصحنه نرويم اما ما رفتيم و دور ايستاديم.
کمي که گذشت هماهنگ کنندمان ناراحت جلو آمد و گفت: شما چرا لباس عوض نميکنيد؟ ما واقعا آنجا ميتوانستيم ترکها را خراب کنيم اما نکرديم و سريع لباس پوشيديم و سرصحنه رفتيم.
کار ترکها از حسودي به جايي رسيده بود که نميتوانستند جلوي خودشان را بگيرند. روزي که آنجا تولد من هم بود، چنان زيرآبي از ما ايرانيها زدند که نگو! طوري که صبح زود خوشحال و سرحال رفتيم با هماهنگ کننده سلام کنيم با حالت خيلي بدي گفت اگر نميخواهيد کار کنيد وسايلتان را جمع کنيد و برويد! تصور کنيد اين ها که آنقدر به ما اعتماد داشتند ناگهان کلا اخلاقشان برگشت. معلوم نبود ترکها چه چيزي پشت سرمان گفته بودند. با اين حال باز هم لباس پوشيديم رفتيم سرکارمان. واقعا خيلي به ما برخورد، چون از اول خيلي سعي کرديم که رفتارمان درست باشد که بگويند اين ايرانيها خيلي خوب هستند.
لباس پوشيديم و رفتيم سرکار اما دستمان به کار نميرفت و به اصطلاح قيافهمان آويزان بود! هماهنگ کننده اصليمان که خيلي آدم بزرگي بود وقتي ديد انگار حالمان خوب نيست موضوع را پرسيد اما باز هم گفتيم زير آب ترکها را نزنيم و فقط به او گفتيم کمي فکرمان مشغول است. خودش رفت و آن هماهنگ کننده ترک را صدا کرد و شروع کرد با او به صحبت کردن. بعد از چند دقيقه او را کنار ما آورد و گفت من فقط يک جمله ميگويم «اگر کسي قرار باشد اينجا بماند و کسي برود، آن که ميماند اينها هستند و آن که ميرود تويي». جفتمان هنگ کرده بوديم و دوباره گفت «اگر کسي قرار باشد اين جا بماند بدلکاران ايراني هستند» و به او اخطار داد که ايرانيها را ديگر ناراحت نکن! باور کنيد داشتيم از خوشحالي بال در ميآورديم.
يک نکتهاي را هم بگويم وقتي کارمان جا افتاده بود، «هماهنگ کننده اصلي» سر صحنههاي اصلي و حساس پشت بيسيم ميگفت الان فلان صحنه را چه کسي قرار است کار کند؟ وقتي پشت بيسيم به او ميگفتند که بدلکاران ايراني ميگفت «آهان، خوبه»! همين که در بيسيم چنين چيزي گفته ميشد کل عوامل پروژه که شايد به چند هزار نفر ميرسيدند اين احترام و اعتماد به کار بدلکار ايراني را ميشنيدند.
واقعا هر بار که پشت بيسيم ميگفتند «بدلکاران ايراني» ما انگار دو بسته «سي4» قورت داده باشيم و بخواهيم از خوشحالي بترکيم! در آن شرايط ترکها را در نظر بگيريد، به خصوص وقتي که يک دوبار پشت بيسيم ميگفتند فلان کار را به «بدلکاران ترک» ندهيد، بدهيد به «بدلکاران ايراني»!
همين شد که ترکها به نوعي دستمزد ما را ندادند! اما براي ما مهم اين بود که به اسم «بدلکار ايراني» شناخته شديم و همهشان ميگفتند که روي شما ميشود حساب کرد براي کارهاي بعدي. خب! ما طبيعتا براي اينکه کارمان گسترش پيدا کند و در پروژههاي بزرگ کار کنيم از اين صحبتها خوشحال ميشديم اما واقعا يک لذت خيلي بيشتري هم داشتيم؛ آن هم اين بود که شما را به اسم ترکيهاي وارد پروژهاي کنند، بعد ببرندتان در ليست انگليسيها اما در آخر آنقدر اعتماد آن تيم فيلمسازي که واقعا يکي از بهترين و حرفهايترين تيمهاي دنياست را جلب کرده بوديم که ما سه نفر را در بين آن 110 نفر به اسم «بدلکار ايراني» ميشناختند.