دوشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۰۷:۵۶
کد خبر: ۵۸۰۶۵
|
تاریخ انتشار: ۱۳ آذر ۱۳۹۱ - ۰۸:۵۰
رئيس نهاد رهبري در دانشگاه‌ها گفت:‌ شکم‌هاي پر شده از حرام، عامل ايستادن مقابل ولايت بوده است.

به گزارش گروه فرهنگي شهر، حجت الاسلام محمد محمديان، رئيس نهاد رهبري در دانشگاه‌ها در مراسم عزاداري امام حسين (ع) حسينيه هنر به سخنراني پرداخت. خلاصه اين سخنراني را در ادامه مي‌خوانيد:

 

در مورد جريان کربلا و اين حادثه ي بزرگ از ابعاد مختلفي مي شود صحبت کرد. يکي از آن ابعاد توجه به مردمي است که در آن زمان به نوعي مخاطب اباعبدالله عليه السلام بودند و در ايجاد اين حادثه هم نقش داشتند که يکي از آن مهم ترين شان اهل کوفه هستند. اهل کوفه يک جمله يي از اين ها نقل شده است که در کربلا خيلي تکرار شده است. آن هم اين جمله هست که وقتي مي خواستند اهل کوفه را توصيف کنند مي گفتند :«قلوبهم معکم سيوفهم عليکم».

 

اين عبارت در اسناد تاريخي مکرر آمده که اهل کوفه را اين طور توصيف کرده‌اند که اين‌ها دل‌هاي شان با اهل بيت است؛ اما شمشيرشان عليه اهل بيت است. فرزدق با امام در ميانه‌ي راه ملاقات کرد. حضرت سوال کردند که مردم کوفه را چطور ديدي؟ او هم چون شاعر بود و با زبان هنر سخن مي‌گفت، همين را گفت: مردم کوفه همين گونه‌اند دل‌هاي‌شان با شماست يعني شما را دوست دارند؛ اما شمشيرهاي شان عليه شماست. من هفت هشت مورد ديگر هم در تاريخ اسلام اين را ديده‌ام که بيان‌هاي مختلف گفته‌اند. از خود حضرت اباعبدالله عليه‌السلام يک جمله نقل شده اين را تاييد مي‌کند. «اين شمشيرهايي که در دست شماست، اين شمشيرها مال ما بود». يعني ارتباط اين‌ها را حضرت قبول کرد که با اهل بيت ارتباط داشتند يا اين عبارت که «قد خذلتنا شيعتنا» معلوم است که حضرت قبول داشتند که اين‌ها شيعيان‌شان بوده‌اند. حقيقتش هم همين طور است که آن موقع از اهل کوفه آشناتر به اهل بيت سراغ نداريم. به عنوان يک اجتماع بيشترين معرفت را داشتند بالاتر از معرفت پيش گام شدند براي دعوت.

 

در منابع تاريخي نوشته‌اند گروه‌هايي که از کوفه حرکت مي‌کردند به کربلا در جمع‌هاي دويست سيصد نفره به کربلا مي‌رفت ??-?? نفر بيشتر نمي‌ماند. آن بيست سي هزار نفري که ماند حداقل از دويست سيصد هزار نفر مانده بود. اين که کربلا اين قدر طول کشيد به همين برمي‌گشت. خيلي‌هاي‌شان نمي‌خواستند در خون امام حسين شريک باشند؛ گرچه آمدن شريک‌شان کرد. آن‌ها مي‌شناختند. اين را شنيديد که مسلم به عمربن سعد وصيت کرد. نگاهي کرد در آن جا عمر سعد را نزديک‌تر از همه يافت. اين‌ها اهل بيت را مي‌شناختند. از اين بحث‌ها فراوان است.

 

چرا آن اتفاق افتاد؟ 

مهم اين است که چه اتفاقي مي‌افتد که انسان با اين که کسي را مي‌شناسد، حقانيتش را مي‌داند و بالاتر از شناخت، محبت هم دارد؛ اما در مقام عمل مقابل‌ش مي‌ايستد؟ چه عاملي در وجود انسان اين حالت را ايجاد مي‌کند؟ فکر کنيد اگر اهل شام در کربلا بودند، حتماً متفاوت مي‌شد. اين همه شقاوت ايجاد نمي‌شد چون اين‌ها نمي‌شناختند. جمعي از کساني که نامه مي‌نوشتند به حضرت آنجا بودند. نامه را افراد عادي که نمي‌نوشتند. صاحب منصبان و متنفذين مي‌نوشتند. اين سوال هست که چه اتفاقي مي‌افتد در شخصيت آدمي که با اين که دل‌داده‌ي کسي هستند؛ اما عليه‌ش مي‌ايستند تا جايي که به کشتنش هم يا راضي مي‌شوند يا اقدام مي‌کنند. اين سوالي است که براي امروز ما هم خيلي مفيد است. اين ويژگي اهل کوفه چه بود که آن اتفاق افتاد؟

 

جمله‌اي را اباعبدالله (ع) به مردم کوفه گفته‌اند. نقل کرده‌اند روز عاشورا دو لشکر جمع شدند. آنها همهمه مي‌کردند و نمي‌گذاشتند صحبت کنند. در همان جا حضرت توبيخ کردند «ويلکم ما عليکم أن تنصتوا إلى فتسمعوا قولي‏ و إنّما أدعوکم إلى سبيل الرشاد فمن أطاعني کان من المرشدين و من عصاني کان من المهلکين‏» واي بر شما! چرا سکوت نمي‌کنيد تا به سخنان من گوش کنيد؟ من دارم شما را به راه درستي هدايت مي‌کنم. اگر گوش کنيد راه را پيدا مي‌کنيد؛ اگر هم گوش نکنيد هلاک مي‌شويد «و کلکم عاص لامرى غير مستمع قولي»‏ شما دنبال گوش کردن به حرف من نيستيد.

 

شکم‌هاي پر شده از حرام

 «قد انخذلت عطياتکم» آن چه شما را به اين روز درآورده، عطايايي است که گرفتيد و شکم‌هاي شما پر از حرام شد. «فطبع الله علي قلوبکم» نتيجه اين شد که خدا دل‌هاي شما را مهر کرد. نمي‌خواهيد گوش کنيد. بعد آرام شدند حضرت سخنراني‌شان را ايراد کردند.

 

من نمي‌خواهم بگويم همه‌ي عوامل اين است. شکم‌هاي تان از حرام پر شده است و اين هدايايي که به شما دادند و شما را خريدند باعث شده مقابل ما بايستيد؛ اما حقيقتش اين است که اين مشکل بزرگ کوفي‌ها بوده است. در محبت اهل بيت خيلي مشکلي نداشتند. اميرالمومنين (عليه السلام) را ديده بودند. ? سال حضرت را ديده‌اند؛ آن هم حکومت اميرالمومنين با همه‌ي راهکارهايش. امام حسن را ديده بودند و بعد سراغ امام حسين رفته بودند. علاقه هم داشتند. علاقه‌ هم دروغين نبوده است. واقعا دوست داشتند. کوفي‌ها غرق در ناز و نعمت بودند. خيلي بر اين‌ها اشرافي‌گري غلبه کرده بود. زندگي و چرب و شيرين دنيا براي شان معلوم بود. در نامه‌ها هم غالباً به نعمت‌ها اشاره کرده‌اند يا اباعبدالله بيا ميوه‌ها اين‌جا رسيده است. به حضرت هم اشاره مي‌کنند بيا ميوه‌ها رسيده و نعمت فراوان است. غائم جنگي خيلي رسيده و عيش و نوش‌شان فضاي زيادي ايجاد کرده بود.

 

شکم‌هاي پر از بيت المال عامل قتل امام

 در شام، وقتي اوضاع شام با سخنراني‌هايي که اسرا داشتند تغيير کرد، يزيد مي‌خواست جشن بگيرد؛ اما نتوانست. اوضاع در شام عوض شد. جوري شد که يزيد تبري کرد که من دستور قتل امام حسين (عليه السلام) را دادم. دنبال گشتند که کي کشته است. در يک جلسه‌اي خيلي قيل و قال شد. گفتند شمر بود که سر را جدا کرد. شمر هم در جلسه بود. يزيد خطاب کرد، چرا حسين را کشتي؟ شمر گفت: «حسين را کسي کشت که سر خزانه را و در بيت المال گشود. خزانه را باز کرد بين همه‌ي لشکريان تفسيم کرد». دل‌بستگي به پول و خريدن آدم‌ها با اموال و پر شدن شکم‌هاي‌شان از بيت‌المال اين را اشاره کرد که شما همه‌ي اين‌ها را خريديد.

 

از زبير حداقل هزار اسب مانده بود، (به پول امروزي حساب کنيد شبيه هزار ماشين است) اين‌ها که کار نکرده بودند. اينها نرفته بودند کشاورزي و… زحمت کشيده باشند. غنائم جنگي زياد مانده بود. اين که امام حسين(عليه السلام) مي‌گفت شکم‌هاي شما از حرام پر شده بود. اين‌ها هم با اين که حقيقت را مي‌دانستند؛ اما شکم‌هاي پر از بيت المال که حرام هم بود مشکل درست کرد.

 

شکم‌هاي پر از بيت المال عامل فاصله گيري با نظام

 اين خطر بيشتر از آن روز ما را تهديد مي‌کند. فکر نکنيم فقط مخصوص کوفي‌ها بوده است. هر کسي که از نظام فاصله گرفته، برويم ببينيم يک گيري از بيت المال دارد؛ يک منافعي ايجاد شده، بعد شکم که پر از حرام شده است، نمي‌تواند با آن همراهي کند. خدا اجازه نمي‌دهد آدم‌هايي بياند پشت حق که شکم‌هايش پر از حرام است. خدا براي صيانت از حق و ارزشمندي حق مي تواند کاري کند که جدا شده باشند. چطور مي‌شود افرادي که يک روزي پاي انقلاب ايستاده‌اند، يک روزي جدا مي‌شوند؟

 

مقابله با دنياگرايي مهم ترين سر خط نهج البلاغه

 چرا اميرالمومنين (عليه السلام) که ميان مردم کوفه آمد، اين همه از زهد و از خطر اشرافي‌گري صحبت مي‌کرد؟ حضرت مي‌ديد که اين مردم کوفه در چه خطري هستند. (کوفه را يک شهر نظامي ساختند، لذا آن‌هايي که آمدند کوفه، همه نيروهايي بودند که کار سياسي و نظامي مي‌کردند و آدم‌هاي خيلي عادي هم نبودند. همه دنبال اين بودند که از جنگ و اين مسائل به جايي برسند بعدها به تدريج حالت شهري پيدا کرد) نهج‌البلاغه را ببينيد نمي‌توانيد موضوعي مهم‌تر از تقوا، آن هم دوري از دنيا پيدا کنيد. مردم کوفه گيرشان اين‌جا بود. گير بحث معرفت اهل‌بيت را نداشتند. بعد از آمدن اميرالمؤمنين خيلي بحث‌هاي ولايت را شناختند. بارها اميرالمومنين (عليه السلام) غدير را نقل کرده شاهد گرفته، آشنا شده‌اند. آن هم کسي علي (عليه السلام) را ببيند مي شود محبتش جا نگيرد؟ مگر مي شود آدم گريه کند بدون محبت، کل کوفه اشک شد. مشکل اين ها دنيا زدگي بود، اشرافي گري بود، دل بستگي به عيش و نوش دنيا بود، به همين دليل بود که اميرالمومنين از کوفه شروع کرد. در کوفه زندگي اميرالمومنين حداقل بود. اميرالمومنين خيلي به خودش در کوفه سختي مي داد چون درد کوفي ها گرفتاري دنيا بود، دنيا زدگي بود، تا کسي طمع نکند. لباس و غذاي حصرت حداقل بود، حضرت براي هيچ کس امتيازي قائل نشد تا همه حسابش را ببرند. بارها مي شد که حضرت مي گفتند حق ما را بده به اين بزرگان که شکم هايشان را که قدري آرام بشوند حضرت مي گفت مال شخصي ام را نمي دادم بيت المال را بدهم؟

 

فردي به نام سويد نقل مي کند که رفتم داخل خانه ي حضرت، ديدم کاسه ي ماستي جلوي حضرت بود که اين قدر ترشيده بود که بوي ترشي اش به مشامم مي رسيد. بعد ديدم حضرت زورش نمي رسيد از زانويش استفاده مي کرد براي شکستن. بعد مي ريخت توي ماست تا نرم شود، فضه که خادم حضرت بود ايستاده بود. رو کردم به فضه که واقعا از خدا نمي ترسيد، اين پيرمرد است، از خدا نمي ترسيد به خاطر او لا اقل نان مي پزيد آردش را الک کنيد معلوم است الک نکرده ايد سبوس ها ديده مي شود. فضه مي گفت ما خوشمان نمي آيد هم خدمت کنيم و هم ملامت بشويم. حضرت از وقتي پيشش آمده ايم از ما عهد گرفته هيچ آردي را برايمان صاف نکنيم. حضرت نمي شنيد چه مي گويد. من خودم گفتم به فضه گفتم خوب بود آرد اين نان را صاف مي کرديد. اميرالمؤمنين اشک در جشمش آمد و گفت پدر و مادرم به قداي کسي باشد که نشد که سه روز پياپي از آرد گندم بخورد و هرگز آردي که مي خورد صاف نکرد، يعني پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم).

 

ماجراي پيراهن حضرت امير و قنبر

در کوفه خيلي معمولي بود ولي حضرت صاف نکرد. حضرت رفتند در مغازه‌اي طرف شناخت حضرت نخريد. رفتند در مغازه اي گفت دو پيراهن يکي سه درهمي يکي دو درهمي دارم. حضرت به قنبر گفت تو آن سه درهمي را بپوش. حضرت فرمود تو جوان هستي. من از خدا حيا مي کنم که در لباس برتر از تو باشم. از رسول خدا شنيدم که فرمود از خدمت کارانتان همان بپوشانيد که خود بر تن مي کيند. حضرت لباس خوب را داد به او. آن يکي را خودش پوشيد. آستين لياس قدري بلند بود گفت آن را ببريد. بعد نوجوان خواست بدوزد حضرت گفت کار ساده تر از آن است و نگذاشت. بعد پدر آمد و حضرت را شناخت عذرخواهي کرد و گفت ما دو درهم سود گرفته ايم نمي خواهيم. حضرت گفت معامله با رضايت طرفين انجام شد و قضيه را خاتمه دادند.

 

حضرت کسي را فرستاده بود فرماندار بشود،.آن موقع فرماندار با اختيارات مطلق مي رفت. حضرت بهش گفت فردا قبل از نماز ظهر بيا پيش من. فرماندار هم گفت من رفتم ديدم اميرالمومنين نشسته و گفت بيا بنشين. خدمتکاري آن جا بود و بسته اي را برايم بياور. فکر کردم حضرت مي خواهد امانتي يا هديه اي به من بدهد و گفتم حتماً مي خواهد عنايتي بکند. بسته سرش محکم بسته بود، حضرت در را باز کرد و ديدم که سويق که ظاهرا آرد سبوس دار گندم و جو بوده است استفاده مي کردند و مي ريختند در آب مي شد يک غذايي. من حيرت زده شدم اين جا کوفه است، اين جا که گندم و غذا عادي است. شما در بسته اي مي کني که کسي ندزدد. در کوفه که کسي نگاه نمي کند به اين، چيز ارزشمندي نيست. حضرت فرمود أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَخْتِمُ عَلَيْهِ بُخْلًا بِهِ من به خاطر بخل نيست که درش را بسته ام وَ لَکِنِّي أَبْتَاعُ قَدْرَ مَا يَکْفِينِي‏ فَأَخَافُ أَنْ يَنْقُصَ فَيُوضَعُ فِيهِ مِنْ غَيْرِهِ وَ أَنَا أَکْرَهُ أَنْ أُدْخِلَ بَطْنِي إِلَّا طَيِّبا نگراني من اين است که چيزي از بيرون درش بريزند. آرد بهتر بريزند تويش. خوشم نمي آيد در شکم خوردم غذايي وارد کنم که طيب و پاکيزه نباشد. فَإِيَّاکَ وَ تَنَاوُلَ مَا لَا تَعْلَمُ حِلَّه‏ مبادا چيزي که حلال بودن آن را نمي داني مصرفش کني. حضرت فرمانداري را دعوت کرده مي خواهد بگويد آنجا که مي روي خيلي ها تو را دعوت خواهند کرد و سفره ها باز خواهند کرد. مبادا آن چيزي که طيب وحلال نيست نخوري.

 

عقمان بن خنيف آدم خوبي است؛ ولي حضرت کاري کرد که تا ابد رويش ماند. حضرت مي گويد مهماني جايي رفتي که فقرا را راه نمي دهند. تو را دعوت مي کنند تو هم رفتي. مهماني هم هتل لاله نبوده اما باور نمي کرد استاندارش در يک مهماني اين طوري برود. يک شاعري چند ماه پيش از هند آمده بود در حوزه هنري سخنراني کرد. پدر من از نزديکان گاندي بود روزي که مرد ثروتي که داشت اندکي بود به خاطر اين که علي ابن ابي طالب رفت چيز اندک شبيه علي از او مانده بود پدرم هر چه داشت داد تا موقع مردن شبيه علي باشد. يک بودايي بود. مسلمان هم نبود. خيلي چيزهاي عجيبي نقل کرد که گاندي هر چه دارد از امام حسين (عليه السلام) دارد. حضرت در اين نامه دارد که اگر مي خواستم مي توانستم از عسل مصفي و مغز گندم نان بخورم و از راه حلالش بهترين غذاها و لباس ها را بپوشم اما هيهات که هواي و هوس بر علي غلبه کند و حرص و طمع علي را وادار کند که طعام هاي لذيذ را حستجو کند؛ اما در حجاز يا يمامه کساني باشند که هرگز شکم سير غذا نخورده باشند. آيا مي توانم با شکم سير بخوابم در حالي که در اطرافم شکم هاي گرسنه وجود داشته باشد؟ مي توانم قناعت کنم که به من بگويند اميرالمومنين اما در تلخي هاي زندگي همراه مؤمنين نباشم؟ خدا مرا نيافريده که خوردن خوراکي هاي لذيد مرا به خودش مشغول کند. اين خوراکي ها راهي مي دهند تا پروار بشوند. حيوان پرواري که تمام همش علفش است. فقط دنبال چريدن هستند و پر کردن شکم، از سرنوشتش خبرندارند که پروارش مي کنند که روزي ببرند قصّابي. شنيده ام مي گوييد اگر غذاي علي اين است چگونه مي تواند روز جنگ مقاومت کند. درختاني که دربيابان هستند پوست شان محکم تر است. درخت هايي که در بيابان هستند آتش شان پردوام تر است.

 

شکم‌هاي پر شده از حرام؛ عامل ايستادن مقابل ولايت

حضرت خيلي دقت مي کرد چون نقطه ي ضعف مردم را مي دانست که گرفتاري و دل بستگي به مسائل دنيوي بود. اين حرام هاي که شکم هاي شان پر مي شد. اگر به امول احساس مسئوليت نباشد که از کحا مي آيد و پر مي شود. انسان حق را هم مي شناسد نمي تواند همراهي کند. بهترين ماشين را که همه چيزش کار مي کند و دقيق، به جاي بنزين آب بريز. هر چه باشد کار نخواهد کرد. اما در اين بايد بنزين باشد ، آب بريند تويش کار نمي کند.

 

بصيرت در جاي خودش خيلي مهم است، علم و آگاهي. اما اگر علم باشد در اوجش بالا ترين علم و آگاهي اما دنيا زدگي هم باشد، نمي شود. بعضي از کساني که به امام حسين نامه نوشتند از نظر آگاهي کم نداشتند بعضي کساني که به اميرالمؤمنين (عليه السلام) نامه نوشتند هيچ چيزي کم نداشتند. خيلي ايشان را دوست داشتند؛ اما هر دو بال بايد باشد. محبت و معرفت که هر دو بال باشد به سوي کمالات.

 

اما يک مانعي به نام حرام خواري باشد، هر دو مي‌افتد نه معرفت مي‌تواند کار کند نه محبت، کوفي ها اين گرفتاري را داشتند. ين بلا هميشه مي‌تواند سر هر امتي هم باشد سر هر کسي هم مي‌آيد. شيطان گاهي از جهت محبت نمي‌تواند کاري را بکند.

 

خوردن حق الناس ساده تر از خوردن بيت المال

 در اين حرام خواري اينکه انسان مال يک فرد را بخورد، خيلي آسان تر مي شود حلش کرد که آدم مال چند ميليون نفر ار بخورد که اين قدر راحت تراست.

 

يکي از خوانين آمده بود توبه کند پيش آقاي قاضي. آقاي قاضي رفته بود گفته بود بايد بروي همه را راضي کني. اينهايي که مالشان را خوردي. همه را راضي کرده بود؛ همه را يکي را که در عصبانيت زده بود دستش را قطع کرده بود و اين گفته بود من هر چه قدر پول بخواهي مي کنم. اين مستاصل شده بود، مي خواست توبه کند. آمده بود پيش آقاي قاضي که من همه را حلاليت گرفتم اين يکي مانده گفت نمي پذيرد، گفته بود دستم را گذاشتم جلوش گفتم دستم را قطع کن از من بگذر. گفت بماند براي قيامت، که آقاي قاضي دخالت کرده بود و آن فرد را خواهش کرده بود و او گذشته بود. آدم بداند با کي طرف است هر طور شد خواهش مي کند تمنا مي کند. اما عموم را مگر مي شود چند ميليون آدم را يکي يک ببنيد راضي اش کند اين گرفتاري که در اموال عمومي وجود دارد و اين آرامش خاطري که وجود دارد که نه شب خوابش خراب مي شود نه شب دل شوره اي دارد خيلي راحت هر چه بيشتر بهتر. بالاخره يک باغچه اي باشد دو هزار متري باشد ما هم همه ي وجودمان وقف مردم است اين که کاري ندارد. اين نفس کشيدن ها از مال مردم، اين لغزشگاهي است که خيلي ها را تا حالا ساقط کرده است. انسان خيالش راحت است ما که شيعه ايم حالا شيعه نه که محب هستيم توحيدمان خوب، اعتقاد به انبيا هم داريم .عمل الحمدلله تا حالا نماز ترک نشده است روزه ها را گرفته ايم بعضي اوقات هم روزه ي مستحبي گرفتيم انفاق هم کرده ايم خمس هم که چيزي نداريم خمس بدهيم .بعد نگاه مي کند اعتقادات و علم مان خوب اما آن لغزشگاه اصلي آن جايي است که آدم به تدريج عادت مي کند به خوردن بيت المال چون به تدريج هم هست احساس حق هم مي کنيم حق مان است واقعا کوفي ها احساس مي کردند حق شان است هر چقدر بيشتر بدهند. ما هم وقف حکومت هستيم. قد انخذلت عطياتکم و ملئت بطونک من الحرام.

 

کوفي ها گفتنمد قلوبهم معک سيوفهم عليک. اين يکي از ويژگي هاي مهم کوفي ها بود دل هايشان با اهل بيت شمشيرهايشان عليه اهل بيت. نگفت چون ما را نمي شناسيد گفت شکم هاي تان پر از حرام شده است شما اين عشق و محبت تان از کارآيي افتاده است آن روزي که محبت بايد شما را نجات بدهد نجات نمي دهد چون شکم شما پر از حرام شده است. اين حرام بيت المال است. کوفي ها بيت المال را راحت مي خوردند و اگر شکم پر از حرام شد اين چنين مي شود. باور کنيد بسياري از دزدهايي که از خانه ي مردم بالا مي رود ظلمت و حجابش يک ميلاردم اين بيت المال خواري ها نيست خيلي هاي شان توبه مي کنند. ظلمتي که از خوردن بيت المال ايجاد مي شود. کساني که نامه نوشتند امام حسين را دعوت کردند مي آيند مقابلش مي جنگند. علم را بي خاصيت مي کند عشق و محبت را ز اثر مي اندازد. من فقط خواستم طرح بحث کنم. جمع ما هم کساني هستند که با اشاره متوجه مي شوند. به شدت هم مراقبت کنيم مبادا حرامي در ما وارد بشود خصوصا نسبت به بيت المال و اگر فرصتي شد از دقت هاي حضرت آقا بگوييم که چقدر رعايت مي کند. انشاء اله خودمان با اباعبدالله عهد ببنديم چون حرام اين قدر شيرين است که اگر انسان آلوده اش شدن نمي تواند به اين راحتي دست بردارد.

 

* جلسات عزاداري حسينيه هنر با سخنراني اساتيد حوزه و دانشگاه، روايتگري عاشورايي و شعرخواني آئيني از ? آبان آغاز شده تا ?? آبان هر شب پس از اقامه نماز مغرب و عشاء برگزار مي‌شود.

نظر شما