به گزارش خبرنگار اجتماعي شهر، برخي شهروندان هنگامي که در خيابان با معلولي برخورد ميکنند، نگاهشان به سمت او ميچرخد و شايد از سر دلسوزي چهرهاي ترحم انگيز به خود ميگيرند. کنش اجتماعي غالب ما شهروندان درباره معلولان شهرمان که جزئي از ما هستند، به همين نگاه و شايد يک دلسوزي منفعلانه ختم ميشود.
12 درصد جمعيت ايران معلول هستند/ شهر تهران معلول است
واقعيت اين است که شهروندان معلول را کم ميبينيم و به همين دليل تصور ميکنيم تعداشان بسيار کم است و کاري از ما براي آنها ساخته نيست؛ اما آمارها ميگويند حـدود 12 درصـد جمعيـت ايـران را معلولان تشکيل ميدهند که از اين ميزان در حدود دو ميليون نفر داراي معلوليت شديد و شش و نيم ميليون نفر نيز کم توان هستند. پس واقعيت چيز ديگري است.
اين شهروندان آنچنان که ميپنداريم، تعدادشان کم نيست و اگر آنها را کم ميبينيم، تنها به دليل معلوليت شهرمان است و نه معلوليت آنها. ترانه ميلادي، دبيرکل کانونهاي معلولان محلات تهران که خود نيز از شهروندان معلول است معلوليت را تنها يک محدوديت ميداند که با مناسبسازي ميتوان آن را مرتفع کرد.
پس معلوليت اصلي در شهر ما است و نه برخي شهروندان.
شهر معلول، حق تردد را از شهروندان گرفته است
شهري بزرگ که حتي گاهي نفس کشيدن در آن براي همه سخت ميشود و ما شهروندان چند روزي را تعطيل ميکنيم تا شهرمان نفسي بکشد و از همه معترضيم که نفس کشيدن بهايي چنين سنگين در اين شهر دارد؛ اما در مقابل فراموش کردهايم در همين شهر شهرونداني به دلايل مختلف، گاه خودخواهي و گاه غفلت ما، در همهي روزهاي سال از تردد در شهر محروم هستند.
نه بوستانهاي زيباي پايتخت براي آنها معني دارد و نه ديگر تفرجگاهها. حتي در ساختمانهاي مجللي که با بيشترين هزينهها بنا شدهاند، هيچ فکري به حال آنها نشده است.
با ميلهها، مانعها و «پيادهروهاي معلولمان» حق تردد را از اين شهروندان گرفتهايم. اگر معدود جاي پارک خودرويي براي آنها در نظر گرفته شده است براي تصاحب آن از هم سبقت ميگيريم. اگر معمار و طراح ساختماني هستيم در هيچ کجاي ذهنمان به آنها نميانديشيم و در نهايت با گفتن جملهاي که «حالا معلول کجا بود»، وجدانمان را خلاص ميکنيم.
ما خودمان را از ما محروم کردهايم
اما واقعيت چيز ديگري است؛ ما به آنها نيازمنديم. آنها حتي اگر يک نفر هم باشند، بازهم شهروند اين شهر هستند. حال که آمارها خبر از جمعيت 12 درصدي آنها ميدهد و اين يعني ما حق حرکت را از بخش بزرگي از خودمان گرفتهايم. يعني اينکه ما خودمان را از ما محروم ميکنيم. توان و انگيزهاي را در خانهها حبس ميکنيم و به آنها بهايي نميدهيم.
شهر که معلول نباشد معلولان ديده نميشوند
در مقابل وقتي شهروندي (که معلوليت برايش محدوديتهايي ايجاد کرده است) وارد شهري ميشود که معلول نيست به راحتي در جامعه حضور پيدا ميکند.
در شهري که معلول نيست آنها به همان اندازه به ديگران نيازمندند که ديگر شهروندان به آنها.
آنها آنقدر عادي سوار مترو ميشوند و از اتوبوسها پياده ميشوند که کسي آنها را نميبيند. يعني ديگران با بيتفاوتي مانند يک شهروند عادي از کنار آنها عبور ميکنند. نه ترحمي در کار است و نه نگاهي دلسوزانه و نه دعايي به ظاهر خيرخواهانه.
بخشي از ما پشت پلهها متوقف ميشوند
براي اينکه اين شهر را از معلوليت نجات دهيم و به خودمان کمک کنيم. براي اينکه کامل شويم بهتر است به جاي اين تماشا کردنها خودمان را نگاه کنيم. سر به چرخانيم و حقي که از خودمان و از معلولاني که شهرونديشان با بيفکري ما به حاشيه رفته است را دريابيم.
بدانيم که اينها حاشيه نيست. اگر هر روز پلههاي اداره را دوتا يکي براي نشستن پشت ميز کار طي ميکنيد. اگر هنگام رفتن به بوستان به راحتي از موانع ايجاد شده عبور ميکنيد بدانيد بخشي از ما پشت اين پلهها و ميلهها باقي ميماند و تا ما نخواهيم و به مديران و مسئولان هشدار ندهيم کاري از پيش نميرود.
به اميد روزي که ...
يادداشت: کاميار ميرشاهي