يکشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۳
ساعت : ۱۱:۳۳
کد خبر: ۶۱۱۵۳
|
تاریخ انتشار: ۰۴ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۱۰:۱۵
محمد باقر قاليباف از مواضع‌اش در سياست خارجي مي‌گويد
شهردار تهران معتقد است ميوه تلخ آرمان گرايي کاسبکارانه و وادادگي بي آرمان معضل سياست زدگي در سياست خارجي مان است.

به گزارش شهر، محمدباقر قاليباف در گفت و گويي مشروح با خبرگزاري تسنيم به بيان برنامه هاي انتخاباتي خود در حوزه سياست خارجي پرداخت.

 

بسيجي خواندن چاوز نتيجه آرمان‌گرايي کاسبکارانه است/تحريم‌ها کاغذ پاره نيستند

 

گزيده سخنان قاليباف به اين شرح است:

در ارتباط با بحث سياست خارجي اگر بخواهم اشاره کلي داشته باشم بايد بگوئيم که قدرت ملي هر کشور و حکومتي برايندي از توانايي ها و ظرفيت هاي اقتصادي، نظامي، فرهنگي و سياسي اعم از سياست داخلي و سياست خارجي است.سياست خارجي در معناي ساده آن تعاملات يک کشور و دولت آن به محيط بيروني خود است و اهميت اين تعاملات با محيط بيروني به آن واسطه است که هم مي تواند منبع افزايش قدرت ملي، احساس امنيت، ارتقاي موقعيت منطقه اي و جهاني ،نقش آفريني در معادلات مختلف،ايجاد ظرفيت هاي نوين اقتصادي و فرهنگي براي يک کشور باشد و هم منبع افول و کاهش قدرت، ايجاد تهديدات جديد،کاهش اعتبار و منزلت يک کشور در محيط جهاني.تفاوت يک سياست خارجي خوب و قدرتمند با يک سياست خارجي بد و ضعيف هم در توانايي يا عدم توانايي آن در تامين همين اهداف است.سياست خارجي قوي عامل قدرت کشورها و سياست خارجي ضعيف عامل ضعف کشورهاست.

 

بايد تفکيکي ميان «سياست خارجي» و«دستگاه ديپلماسي» قائل شد. بعضي وقت ها اين تفکيک را انجام نمي دهيم که باعث خلط مبحث مي شود. يعني به محض آنکه مي گوييم سياست خارجي، منظورمان مي شود همان وزارت خارجه و ديپلماسي.در حالي که دستگاه ديپلماسي يه نهاد مجري است و دسته اي از سياست هاي کلان را اجرا مي کند؛ اين نهاد و دستگاه طبيعتا در معرض تغيير و تحول است؛ حال آنکه سياست خارجي در معناي اصول و چارچوب هاي تعامل يک کشور با محيط پيراموني داراي سطح قابل ملاحظه اي از ثبات و تداوم است و با رفت و آمد دولت ها و مجريان دستگاه سياست خارجي تغيير اصولي نمي کند.دولتها مي توانند با شکل دادن به يک ديپلماسي عقلاني و کارامد مسير تحقق اهداف را همواره کنند و يا آنکه با ناتواني هاي خود به تحقق اهداف ضربه بزنند.

 

يک نکته ديگر اينکه بعضا مي شنويم که احساس مي کنند همه مشکلات کشور به سياست خارجي گره خورده است، اين هم يک نگاه غلطي است. سياست خارجي يکي از مهم ترين مولفه هايي است که ممکن است در اقتصاد ما و سياست داخلي ما هم تاثير داشته باشد؛ولي تقليل همه چيز به سياست خارجي و سرنوشت آن درست نيست. اين دو نکته اي بود که مي خواستم به آن اشاره کنم.

 

من نگاهم اين است که ارائه چارچوبي که دربردارنده همزمان آرمانهاي برآمده از انقلاب اسلامي و واقعيات برآمده از موقعيت ژئوپلتيکي باشد همواره يکي از مهم ترين مسائل سياست خارجي ايران بوده و هست.در حالي که دستگاه سياست خارجي ايران در برخي مقاطع ميل به سوي تقويت آرمانگرايي بدون توجه به ملاحظات و محدويت هاي ژئوپلتيکي داشته است و به دام شعارگرايي و اصالت دادن به تخاصم شده است؛ در برخي دوره ها نيز گرايش به سوي بي توجهي به آرمانها و اصول کلان جهت دهنده به سياست خارجي و به نام عقلانيت و واقع بيني بوده است.نتيجه طبيعي هر دو گرايش تلاطم هايي در سياست خارجي ما بوده است که به واسطه آنها تامين اهداف نظام و منافع ملي دچار مشکل شده است..پيش فرض اين دوگانه نيز قرار دادن آرمانگرايي در مقابل واقع گرايي و باور به اصول در مقابل عقلانيت بوده است.

 

در موقعيت کنوني هم اين دوگانگي ديده مي شود. من معتقدم برخي رويکرد ها صرفا آرمانگرايي است که مدعيان آن بيشتر شعاري هستند و شعار مي دهند؛ بدون اينکه به اقتضائات عملي سياست خارجي موفق توجه داشته باشند.عده اي هم در دستگاه هاي ديپلماسي ما از گذشته تا امروز معتقد بوده و هستند که ما براي داشتن يک سياست خارجي موفق بايد واقع گرا باشيم و از سياست خارجي مان آرمان زدايي کنيم. تاسفانه تعبيرشان از واقع گرايي هم تسليم شدن بود به واقعيت هاي عرصه جهاني.مرعوب شدن در برابر غرب و بيگانگان و وادادگي سياسي و ارزشي نتيجه مستقيم واقع گرايي بي آرمان است.

 

ما معتقديم آن چيزي که انقلاب اسلامي به آن نياز دارد، يک سياست خارجي بر مبناي آرمانگرايي واقع بينانه است. ما در عين اينکه بايد واقع بين باشيم و مقدورات و محذوراتمان را بشناسيم، ولي حرکتمان و مسيرمان مبتني بر آرمان هايمان بايد باشد. آرمان گرايي واقع بينانه به معناي آرمان گرايي عقلاني است.

بايد به سمت يک سياست خارجي هوشمند برويم که به جاي اصالت دادن به تخاصم صرف و يا وادادگي و تسليم،بر اساس اصول و ارزشهايمان و با در نظر گرفتن امکانات و محدوديت هايمان،رقابت را با هدف تحقق اهدافمان محور فعاليت هايمان قرار دهيم. مقام معظم رهبري هم ضمن آنکه بارها وادادگي را تقبيح کرده اند؛ اساسا آرمانگرايي بدون توجه به واقعيات و بدون بکارگيري ساز و کارهاي منطقي و معقول را خيال پردازي مي دانند.

 

پرونده هسته اي

اولين موضوعي که بايد توجه کنيم اين است که سياست خارجي قرار است منافع ملي، امنيت ملي و عزت ما را تامين کند و بايد متضمن پيشرفت در کشور ما شود. البته وقتي مي گويم پيشرفت، غرضم اين است که تا پيشرفت اتفاق نيفتد عدالت اتفاق نخواهد افتاد. اگر کسي آمد و گفت من عدالت را پياده مي کنم و از پيشرفت حرفي نبود، دارد توزيع، فقر و نکبت را در کشور با شعار عدالت به صورت ناعادلانه دنبال مي کند.

 

 

پرونده هسته اي يک پرونده ملي و کلان است که طبعا همه دولت ها در چارچوب کلان نظام حرکت مي کنند. در موضوع هسته اي بايد تمايزي ميان سطح استراتژي و سطح تاکتيک بگذاريم. استراتژي حرکتي نظام در موضوع هسته اي مشخص است: مقاومت با هدف تامين منافع در چارچوب حقوق قانوني. دستگاه سياست خارجي در مقام مجري اين چارچوب از طريق مجموعه اي از رفتارها و اقدامات بايد در مسير تحقق اين اهداف حرکت کند.

 

ديدگاه من اين است که راهبرد اصولي و معقول در برنامه هسته اي مقاومت با هدف تامين حقوق هسته اي مان است؛ ولي پيشبرد اين سياست و تحقق عملي آن بايد در چارچوبي معقول و هوشمندانه صورت گيرد، موفقيت راهبرد مقاومت هوشمندانه هم از سويي نيازمند اجماع و وحدت داخلي، تقويت اقتصادملي براي کاهش اثرپذيري از فشارها و از سوي ديگر توجه به ظرفيت هاي مغفول مانده در عرصه سياست خارجي، پرهيز از رفتارهاي هيجاني و سخنان پرطنين ولي کم بهره که به جاي ايجاد فرصت براي ما، به دشمن اجازه تبليغ و شانتاژ مي دهد، مي باشد.من از اين چارچوب به عنوان مقاومت هوشمندانه تعبير مي کنم. مقاومت هوشمندانه ايستادگي بر منافعمان به طريق عقلاني است. اين مقاومت هم زمينه داخلي دارد که مهم ترين آنها تحقق انسجام داخلي و تقويت قدرت اقتصادي مان است و هم بعد خارجي.در اين دومي ما نيازمند پرهيز از حرکت هاي هيجاني، حرکت هوشمندانه مطابق با قواعد بين المللي، ايجاد ائتلاف هاي منطقه اي و جهاني حول اهدافمان و نهايتا تداوم مذاکرات براي ايجاد توافق هاي معقول و تامين کننده منافعمان هستيم.

 

مسئله هسته اي و مسائل اقتصادي

اينکه بگوييم مشکلات اقتصادي تنها زماني حل مي شوند که موضوع تحريم ها حل شود، معناي ديگرش آن است که بپذيريم همه مشکلات اقتصادي فعلي ما ناشي از تحريم ها و مسائل سياست خارجي است. اين حرفي است که عده اي الان در داخل مطرح مي کنند تا نقش خود و سوء مديريت اقتصادي را در شکل گيري وضعيت کنوني اقتصادي پنهان کنند. در دوران بعد از اصلاحات مي ديديم که عده اي مي گفتند اگر مشکل ما با آمريکا حل شود؛ ساير مشکلات هم حل مي شود؛ در حال حاضر هم ديده مي شود برخي آشکار يا پنهان عنوان مي کنند که صرفا يک تعامل کامل با آمريکا مشکلات ما را حل مي کند. اين نگاه همان نگاه غلطي است که من در ابتدا به آن اشاره کردم.

 

عده اي مشکلات امروز را به تحريم ها ربط مي دهند تا نقش سوء مديريت اقتصادي خود را کمرنگ کنند.زماني تحريم ها را کاغذ پاره خواندند، ولي امروز منفعلانه پاي خود را از مشکلات بيرون مي کشند. حال آنکه با مروري بر روند سياست گذاري اقتصادي سالهاي گذشته مشخص مي شود که سلسله اي از سياست هاي غلط اقتصادي از جمله تزريق خودسرانه پول به جامعه، افزايش نقدينگي، رشد عجيب و غريب واردات و سياست هاي پولي و مالي نامتوازن، باعث تشديد آسيب پذيري اقتصاد ما شد که دشمن از آن استفاده کرد و تمرکز خود را بر روي تحريم ها برد تا ما را به زانو دربياورد. حال آنکه اگر ما هوشيار بوديم و به جاي تضعيف پايه هاي اقتصادمان آسيب پذيري هايمان را دفع مي کرديم؛دشمن ديگر نمي توانست از ضعف هاي ما بهره برداري کند.

 

رويه ديگر افرادي که مشکلات فعلي را به تحريم ها ربط مي دهند کساني هستند که با ساده سازي موضوع حل همه مسائل را به حل مسئله هسته اي گره مي زنند.اين يک نوع عوام فريبي است.حل مشکلات اقتصادي امروز از طريق اتخاذ مجموعه اي سياست هاي عقلاني و هوشمندانه اقتصادي ممکن است که در اين زنجيره سياست خارجي و موضوع هسته اي يکي از حلقه ها، البته يک حلقه بسيار مهم، است. من عرض کردم مذاکره نه تابو است و نه راه حل همه مشکلات. مذاکره يک ابزار براي تحقق اهداف است و موفقيت آن منوط به موقعيت طرفين است.اگر ما از موضع قوي وارد مذاکره نشويم آن وقت به رقيب براي تحقق اهدافش کمک کرده ايم.

 

نفي هولوکاست

من ميوه تلخ آرمان گرايي کاسبکارانه و وادادگي بي آرمان را معضل سياست زدگي در سياست خارجي مان مي دانم.سياست زدگي يعني اينکه سياست خارجي اي که قرار است امنيت ما را تامين کند و پيشرفت کشور را هموار کند را خرج مسايل گروهي، جناحي و سياسي، آن هم مسايل بسيار نازل و سطح پائين در کشور مي کنيم؛ اين هم نتيجه است. مثلا قضيه هولوکاست ما را به کجا رساند؟ ما هيچ گاه با يهود مخالف نبوديم، يک دين است؛ آنجايي که ما مخالفت کرديم با صهيونيست ها بوده است.

 

ما 30 سال حامي اصلي آرمان فلسطين بوده ايم ولي به واسطه هوشمندي امام و رهبري کسي نتوانست ما را متهم به ضد يهود بودن بکند.ولي يکباره بدون توجه به نتايج و پيامدها بحث هولوکاست مطح مي شود.اين چه نفعي براي انقلاب و فلسطيني ها داشت.ببنيد وقتي ما آن زمان به اسم آرمان گرايي؛ موضوع هولوکاست را مطرح کرديم و آن جنجال ايجاد شد؛ زماني ديگر سخن از بسيحي بودن و بازگشت و رجعت اقاي چاوز را مطرح کرديم.اين نتيجه و برآيند آرمان گرايي خامي است که در طي زمان استحاله شده است.

 

(شما به هولوکاست معتقديد؟) آن را از تاريخ دان ها سوال کنيد، آن اصلا موضوع بحث من نيست. من مي خواهم بگويم وقتي لازم نيست و تامين کننده منافع ما نيست، مي آئيم اين را مطرح مي کنيم. حتي يک ذهنيت درست مي شود و يک بهانه در دست دشمن ترين دشمن انقلاب اسلامي که صهيونيست ها هستند مي دهيم و آرمان هاي فلسطين را تحت تاثير قرار مي دهيم.

 

دفاع از آرمان فلسطين جزيي از اصول سياست خارجي ماست؛ نفي هولوکاست که جزيي از آن نيست و بنا به ماهيت جنجالي خود به جاي کمک به ما براي پيشبرد اهداف و آرمانهايمان،به دشمن فرصت مي دهد تا مظلوم نمايي کند، عليه ما اجماع درست کند و موضع برحق ما در موضوعي مانند موضوع هسته اي را تحت تاثير قرار دهد.

 

مذاکره با امريکا

مذاکره با هر کشوري(از جمله آمريکا) تنها ابزاري براي تامين منافع و تحقق آرمانها است، مذاکره اگر در قالبي متوازن و برابر صورت گيرد تامين کننده منافع و آرمانهاي ماست؛ در غير اين صورت ارزشي ندارد. آن موقع مثالي که زدم گفتم حوادثي در خاور ميانه اتفاق مي افتد و ظرفيت هاي انقلاب اسلامي در آنجا ايفاي نقش مي کنند. آيا مي توانيم در مقابل مسلمانان افغانستان، فلسطين و عراق بي تفاوت باشيم؟ آرمان ما اقتضاي دفاع از مظلوم را دارد.

 

تامين منافع ملي ما و پيگيري آرمان دفاع از مظلوم اقتضا مي کرد که ما در افغانستان و عراق وارد مذاکره با آمريکا شويم. من در آن مقاله عنوان کردم که عدم شرکت ما در مذاکرات بن که مربوط به تعيين سرنوشت افغانستان بود، اشتباه بود؛ چراکه باعث شد تا نقش کمي در تحقق آرمان هاي انقلاب اسلامي و دفاع از مردم مظلوم افغانستان ايفا کنيم. اما در عراق نشستيم و با آمريکايي ها مذاکره کرديم. آن موقعي که من اين مطلب را گفتم هنوز از سوي حضرت آقا اين بحث مطرح نشده بود که مذاکره کنيم. حدود 6-7  ماه پيش از آن بود که من اين نکته را گفتم و نظرم اين بود که اين کار انجام شود...

 

در مشهد سال 87 فرمودند که سفير ايران در عراق با سفير آمريکا در عراق با هم مذاکره کنند. ما از آن مذاکره ضرر کرديم و يا منفعت برديم؟ نتيجه آن مذاکره شده يک دولت اسلامي؛ اين مذاکره مي شود همان رقابت هوشمندانه در عين حفظ مواضع. مذاکره اي متوازن و برابر که طرفين به اهداف خود مي رسند. حالا ما بگوييم با آمريکايي ها حرف نمي زنيم، اين معلوم نيست که لزوما تامين کننده اهداف انقلابي ما باشد. يا از آن طرف بياييم بگوييم حل همه مشکلات کشور در گرو مذاکرات با آمريکا است؛ آن غلط است و اين هم درست نيست. ما در سياست خارجي صفر و صدي نداريم.

 

مذاکره به عنوان راهي براي تامين اهداف، آرمانها و منافع ملي همواره در دستور کار است، نه بايد آن را رد کرد و نه تقديس. موفقيت مذاکره هم منوط به اين است آمريکايي ها بپذيرند که با جمهوري اسلامي ايران به صورت برابر و متوازن گفتگو کنند؛ نه از موضع بالا.اينکه حضرت آقا مي فرمايند من خوشبين نيستيم، به واسطه آن است که آمريکايي روحيه خودبرتربيني دارند و همواره تلاش دارند تا بدون توجه به موقعيت و منافع و اولويت هاي طرف مقابل مذاکره کنند. اين چيزي که جمهوري اسلامي ايران نمي پذيرد.ولي ما با مذاکره اصولي، برابر و راهگشا مشکلي نداريم.

 

اولويت هاي سياست خارجي

بنده اولويت هاي سياست خارجي را در سه سطح مي دانم: انسجام داخلي، ائتلاف منطقه اي و رقابت جهاني. يعني ما براي شکل دادن به يک سياست خارجي موفق بايد به تقويت انسجام و توان داخلي مان بپردازيم،به جاي تخاصم در سطح منطقه اي به سوي شکل دادن به ائتلاف هاي منطقه اي حرکت کنيم و نهايتا اينکه در سطح بين المللي رويکرد مان را معطوف به رقابت با هدف تامين حداکثر منافعمان کنيم. به نظرم ما توجه نکرده ايم که بدون انسجام داخلي و اقتصاد قوي نمي توانيم در عرصه بين المللي حرفي براي گفتن داشته باشيم.منطقه گرايي راهبرد ما براي تحقق ائتلاف هاي منطقه اي است.

 

وقتي مي گويم منطقه گرايي منظورم جنوب غرب آسيا، شمال آفريقا، منطقه قفقاز و منطقه آُسياي ميانه است. اينجا حتما موثر و حضور کاملا سازنده خواهيم داشت و اين از ظرفيت هاي طلايي ما است. منطقه گرايي چارچوبي است که با استفاده از ظرفيت هاي آن مي توان از موضعي قوي تر وارد تعامل و رقابت با قدرتهاي بزرگ نيز شد.آمريکاي لاتين از منظري براي ما اهميت دارد،مانند تامين برخي نيازها و يا تقويت روابط جنوب-جنوب؛ ولي اما اولويت ما منطقه است که ظرفيت بزرگي است.

 

حرکت به سوي فعال کردن حداکثري ظرفيت هاي همکاري منطقه اي،ايجاد بلوک هاي جديد همکاري در منطقه از نظر من نقطه ثقل يک سياست خارجي موفق است.سطح بعدي مسئله نوع تعامل ما با قدرتهاي بزرگ به ويژه آمريکا و اتحاديه اروپا و نهايتا محور شرقي يعني روسيه، چين و هندوستان است.طبعا منطق مواجهه در هر حوزه و با هر بلوک بايد متفاوت باشد؛ چون نوع رويکرد و برخورد اين کشورها با ما متفاوت است.در جايي بايد رقابت کرد؛ در جايي مقاومت و نهايتا در جايي ائتلاف.ولي جوهر سياست خارجي ما بايد رقابت باشد.

نظر شما