عباس خامهیارl رایزن فرهنگی ایران در لبنان:
«گلآقا» و هشتادمین سالگرد تولدش
امروز هفتم شهریور ماه، مصادف با هشتادمین سالگرد تولد زندهیاد کیومرث صابری فومنی، ادیب، نویسنده و طنزپرداز مشهور و معاصر کشورمان، مشهور به «گلآقا» است که شخصیت و پدیدهای نو و منحصر به فرد پس از پیروزی انقلاب اسلامی محسوب میشد.

به گزارش پایگاه تحلیلی خبری فرهنگ و هنر،هفتم شهریورماه ۱۳۲۰ و مصادف با روزهای حضور ارتش متفقین در زمان جنگ دوم جهانی در ایران بود که گلآقا در صومعهسرا، یکی از شهرهای استان گیلان دنیا آمد و من هشتادمین سال تولداش را بهانهای قرار دادم تا یادی از این دوست فرهیخته وادیب هموطن داشته باشم و زندگى پُر فراز و نشيب اورا سرمشقى براى نسل جوان امروزمان يادآور شوم.
- با صابری قبل از اینکه به قامت پُر شکوه «گلآقا»ییاش درآید در معاونت بینالملل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در اوایل دهه شصت همکار و همسایه دفتری دیوار به دیوار طبقه سوم ساختمان معاونت در خیابان ولیعصر، نبش خیابان فاطمی بودم و از اینرو با سجایای انسانی و اخلاقی وی از نزدیک آشنایی و معاشرت داشتم. گلآقا با معاونت امور بینالملل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سمت مشاور افتخاری از سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۹ همکاری میکرد؛ جایی که نخستین مسئولیت رسمیام را در نظام اداری کشور آغاز کردم.
صابری مردی با اخلاقی والا، خوشمشرب و بسیار دوستداشتنی بود. در نخستین برخورد، انسانها را با هر سن و موقعیتی که داشتند، به شدت جذب خود میکرد. او در عین حال فردی روشنفکر، انقلابی و متعهد بود.
انتقادهای طنزآمیز سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و گعدههای گلآقاییاش با همکاران و دوستان در عین جدی بودن در انجام کارها، پس از گذشت حدود چهار دهه همچنان برايم خاطره انگیز و زیبا در ذهنم نقش بسته است.
با این حال از نگاه همه همکاران، شخصیت معنوی و جدی کیومرث صابری بیش و پیش از شخصیت طنز او قابل احترام و ستایش بود.
گویند انسانها هنگام سفر، خُلق و خوی یکدیگر را بهتر میشناسند و روابطشان را محکمتر میسازند، حال اگر این سفرها، سفرهای معنوی و روحانی بیت الله الحرام باشد، نورٌ علی نور است.
با صابری سه بار همسفر حج بودم. او نخستین بار در سال ۱۳۶۳ به حج مشرف شد و من آن سال، نوبت دوم تشرفم به خانه خدا بود.
در بعثه امام خمینی - رضوانالله تعالی علیه ـ روزانه خبرنامهای به نام زائر برای صد و پنجاه هزار حاجی ایرانی منتشر میشد که شامل بیان مناسک و اخبار ایران، جهان، مکه و مدینه بود.
صابری دستاندرکار این نشریه بود و برای خواندنیتر کردنش، ابتدا در مدینه و سپس در مکه، هر روز ستونی به طنز با عنوان «داستانهای جعفرآقا» در خبرنامه مینوشت و در قالب طنز به کالبدشکافی ناهنجارهای حجاج ایرانی میپرداخت و این خود در میان حجاج کشورمان هوادارانی بسیار پیدا کرده بود و نُقل مجالسشان بود؛ بهگونهای که تجمع حجاج برای خواندن خبرنامه از روی تابلوی اعلاناتِ محل استقرار کاروانها، حقیقتاً دیدنی بود.
گفتنى آنكه پنهان ماندن نام حقيقى نويسنده ، لُغزى بود كه همگان را سخت كنجكاو كرده بود و همواره در معرض پرسش دوستان بوده ايم كه : جعفر آقا كيست ؟!
باید متذکر شوم که سفر حجِ نخست و دو حج بعدی بر صابری و مسیر نوشتاریاش تأثیر فوقالعادهاي داشت.
وی هنگام نقل خاطرات حج خود، میگوید: «در مکه به کعبه رفتم و در جوار کعبه، قلمم را درآوردم و رو به کعبه کردم و گفتم: من این قلم را در خانه خدا با خدا معامله کردم. خدایا! تو شاهد باش که من در راه اعتلای دین تو و کشورم گام برمیدارم. مرا از لغزشها مصون بدار و قلمم را از انحرافات حفظ کن».

مكه مكرمه 1364
از چپ به راست:
کیومرث صایری، ابوالقاسم خشرو، عباس خامه یار، علی مراد خانی
- صابری در خانوادهای بسیار فقیر رشد کرد و تربیت شد و پدرش کارمند ساده وزارت دارایی بود که در سال ۱۳۲۱ درگذشت.
مادر صابری فرزند یک سید روحانی و مورد احترام مردم بود؛ اما این احترام که سادات عمدتاً از آن برخوردار بودند، جنبه معنوی داشت و آنها همچنان در فقر و ناداری به سرمیبردند. مادر صابری که از معدود زنان باسواد شهر بود، در مکتبخانه قرآن تدریس میکرد و اینکه تنها ممر معاش خانواده پس از مرگ پدر بود. تکافوی زندگیشان را نمیداد. لذا برادرش که در آن زمان ۱۵ ساله بود، تحصیل را رها کرد تا با کار خود، به معیشت خانواده کمک کند.
صابری تحصیلات دبستانی خود را در شهر فومن گذراند. برادر بزرگ او هم به سختی میتوانست مخارج خانواده را تأمین کند. به همین جهت، ادامه تحصیل برای صابری دشوار شد؛ لذا پس از پایان تحصیلات ابتدایی، به شاگردی در یک مغازه خیاطی پرداخت ولی در اواخر مهرماه همان سال، به اصرارِ مادر و دوستانش، تحصیل در دبیرستان را آغاز کرد. به دلیل همان فقرِ مادی، بعد از اتمام دوره اول دبیرستان (۹ سال تحصیل)، مجدداً به مغازه خیاطی رفت و آنطور که خودش میگفت، پیشرفتهایی هم در این رشته داشت.
او در طول تحصیلات ابتدایی و متوسطه نیز در مغازه برادرش که تعمیرکار دوچرخه بود، شاگردی میکرد.
در شانزده سالگی (١٣٣٦) در امتحان ورودی دانشسرای کشاورزی ساری که از شهرستان فومن فقط یک نفر را میپذیرفت، قبول شد. دو سال در آنجا ـ که شبانهروزی هم بود ـ تحصیل کرد و پس از قبولی در امتحانات، در سن هجده سالگی (۱۳۳۸) به عنوان معلم یک دبستان روستایی، به «کَسما» از توابع صومعهسرا رفت و یک سال در آنجا معلم بود. سال بعد از آن (۱۳۳۹) به روستایی به نام «کوچه چال» از توابع «ماکلوان» در نزدیکی فومن منتقل شد. او مدت یک سال، مدرسه چهار کلاسه آنجا را به تنهایی اداره میکرد.
در بیست سالگی (۱۳۴۰) در رشته ادبی، به طور متفرقه امتحان داد و دیپلم گرفت. همان سال، در کنکور رشته سیاسی دانشکده حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شد و همزمان با تدریس در دبستان و دبیرستان، به تحصیل پرداخت. او جز چند ماهی در سال اول تحصیل که با دستگیری او در تظاهرات ضد ستمشاهی دانشگاه تهران مقارن بود، در کلاس درس حاضر نشد و فقط موقع امتحانات به دانشگاه میرفت. با این حال پس از چهار سال (۱۳۴۴) توانست مدرک کارشناسی حقوق سیاسی خود را از دانشکده مذکور دریافت کند و این در شرایطی بود که در سال ۱۳۴۱ پس از یک دوره برکناری از کار معلمی، مجدداً و پس از محاکمه اداری، به کار معلمی برگشت و در دبستانی در شهرستان فومن به تدریس پرداخت. او هر ماه یک بار به مدت دو روز به دانشکده میآمد تا جزوههای درسی را از دانشجویان دیگر بگیرد و از روی آن نسخه بردارد.
- کیومرث صابری که به عنوان یکی از نامآورترین طنزپردازان سیاسی تاریخ معاصر ایران شناخته شده و سالیان درازی در عرصه مطبوعات به فعالیت و قلم زنی میپرداخت،
نخستین شعرش را در چهارده سالگی هنگامیکه کلاس هشتم دبیرستان بود، برای درج در روزنامه دیواری مدرسهاش سرود که یک غزل هشت بیتی با عنوان «یتیم» بود. علت این نامگذاری کاملاً مشخص بود. او میگفت: «از چهارده سالگی تا شانزده سالگی جمعاً 9 شعر سرودم که تمام آنها یا عنوان یتیم داشت یا درباره یتیم بود». اولین نوشته صابری، باز با عنوان يتيم بین سالهای ۱۳۳۹ـ۱۳۳۶ در مجله امید ایران چاپ شد.
در توضیح اینکه اولین بار چگونه به نوشتن طنز علاقهمند شده و اینکه چگونه بعد از آن پایش به مجله طنز توفیق باز شده، صابری در مصاحبهای با روزنامه ابرار در تاریخ ۱۳۷۰/۷/۵ که در کتاب «خاطرات کیومرث صابری (گلآقا) منتشر شده میگوید: «قبل از رفتن به «توفیق» واقعهای رخ داد که مرا به «طنز» علاقهمند کرد. ناشران تهران، آن زمان (سالهای ۳۸-۳۶) ماهنامهای منتشر میکردند به نام «کتابهای ماه» که مجانی برای خواستارانش فرستاده میشد.
کار بسیار پسندیده و خوبی بود. دریچهای به دنیای کتاب در برابر آدم میگشود. من که بضاعتی نداشتم و دانشآموز بی چیزی بودم، مشتاق شدم که این ماهنامه مجانی را بگیرم. هر شمارهاش را دهها بار میخواندم و کتابهایی را که معرفی میکرد. از این و آن به عاریه میگرفتم و میخواندم. در اولین سال معلمی، این نشریه به جهت تغییر نشانی از ساری به فومن مدتی نرسید. نامهای نوشتم و گلایه کردم. (در جواب) نامهای که با ماشین تحریر نوشته شده بود و امضای کسی را داشت. بعدا فهمیدم که آن امضاء متعلق به آقای حیدر صلصانی است. به دستم رسید که این جور شروع شده بود: «نامه شیرین و طنز آمیز شما رسید» و تمام شمارههای گذشته آن نشریه را یک جا برایم فرستادند. همین جمله «نامه شیرین و طنزآمیز شما رسید»، کارم را ساخت و مرا به دنیای طنزنویسی کشاند. یعنی همیشه در این فکر بودم که من، همان کسی هستم که با متنی ماشین شده، کسی طنزنویسی من را تأیید کرده است که علی الاصول باید با صلاحیت باشد».
صابری خاطرهاش را اینگونه ادامه میدهد:
«این نامه، هیچ وقت از من جدا نشد و هنوز هم باید در میان اوراق کتابخانهام باشد. اما من در تمرینات اولیه پس از دریافت این نامه، در راه طنزنویسی، هیچ موفقیتی به دست نیاوردم. تا سال ۱۳۴۰ که دانشجوی دانشگاه شدم و در همان سال اول (ماههای اول) در تظاهرات دانشجویی، کتک مفصلی خوردم و دستگیر شدم. گردنم از ضربات باتوم به شدت آسیب دید. من شعری به طنز و سیاسی سرودم و با نام مستعار (گردن شکسته فومنی) به روزنامه توفیق فرستادم. با تعجب مشاهده کردم که این شعر با اصلاح مختصری در شماره بعدی توفیق چاپ شده است. «حسین توفیق» من را که نشانیام را نیز نداشت، از طریقی پیدا کرد و تشویق به ادامه همکاری کرد. تا سال ۱۳۴۵ چیزهایی برای توفیق مینوشتم که بعضا چاپ میشد. همان سال، با کمک حسین توفیق از فومن به تهران منتقل شدم و در یکی از دبیرستانهای تهران، دبیر شدم و عصرها، همکار ثابت توفیق بودم. پس از مدتی کوتاه، تقریبا معاون حسین توفیق که سمت سردبیری روزنامه توفیق را داشت، شدم. صفحههای هفتهنامه توفیق را میبستم. مطالب وارده ـ و بعضا مطالب اعضای هیئت تحریریه را ـ اصلاح و آماده چاپ میکردم و خودم هم بعدها ستون ثابتی را با عنوان «هشت روز هفته!» مینوشتم و تا روزی که توفیق برای همیشه توقیف شد، همکار ثابت آن بودم».
امضاهای صابري در توفیق، عبارت بودند از: میرزاگل، عبدالفانوس، ریش سفید، لوده، گردن شکسته فومنی و...
پس از تعطیلی توفیق، صابری به تدریس ادامه داد. او گهگاه اشعار جدی میسرود که جز به ندرت، چاپ نمیکرد. او بعدها مجموعه اشعار جدیاش را از بین برد چراکه معتقد بود شاعر متوسطی است، او متوسط بودن را دوست نداشت.
- او به مفهوم و به ادبیات سالهای اول انقلاب بسیار «ارزشی» به شمار میرفت. با انقلابیون از جمله حضرت آیتالله خامنهای و محمدعلی رجایی از دوران هنرستان صنعتی کارآموز تهران آشنا بود و پس پیروزی انقلاب اسلامی با نخستوزیر و ریاستجمهور شدنش، به دوستی صمیمانهای انجامید و تا زمان شهادت رجایی (هشتم شهریور ماه ۱۳۶۰) ادامه یافت و در دوران نخستوزیری شهید رجایی به مقام مشاورت فرهنگی و مطبوعاتی نخستوزیر و نیز در زمان ریاستجمهوری ایشان منصوب شد و تا زمان شهادت رجایی در این سمت باقی ماند و هنگام ریاستجمهوری حضرت آیتالله خامنهای در همان سمت ابقا شد.
صابری مشاغل متعددی را بعد از انقلاب عهدهدار بود. مشاغل سیاسی اما نمیتوانست وی را راضی کند، به همین علت به تدریج از اينگونه مشاغل کناره گرفت و بر بُعد فرهنگی و آموزشى فعالیتهای خود وسعت بخشید.
عضويت در هیئت مؤسس انجمن موسیقی، تدریس در کلاسهای حضوری دانشکده مکاتبهای، تدریس در دانشکده روابط بینالملل، تدریس در مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی، عضويت در كميته نامگذارى شورايعالى انقلاب فرهنگى، عضويت در هیئت ایرانی کنفرانس سران کشورهای غير متعهد (دهلی نو ۱۳۶۱) و مسئولیت مجله رشد ادب فارسی از فعاليتهاى فرهنگى و آموزشى وى است.
گهگاهى هم مطالبی برای روزنامه اطلاعات مینوشت. سفرنامه شوروی او که بعداً با عنوان «دیدار از شوروی» به صورت کتاب منتشر شد، از این دست مطالب بود.
او همچنین به كشورهاى هند، شوروى سابق، الجزاير، سوريه، ايتاليا، فرانسه، سوئيس، تايلند، تركيه، اتريش، مالزى، سنگاپور، كنيا، و آلمان سفر كرد و تجربيات ارزشمندى از اين سفرها بدست آورد.

- صابری پس از موفقیت چشمگير در ستون «جعفرآقا»ی نشریه حج و پس از بازگشت از بیتالله الحرام، مدتی روی طرح ستون طنز خود کار کرد و با برگزیدن عنوان «دو کلمه حرف حساب» و همچنین با انتخاب اسم مستعار «گلآقا» برای خود، اولین ستون طنز خود را با این نام در بیست و سوم دی ماه ۱۳۶۳ در روزنامه اطلاعات به چاپ رساند. طنز سیاسی که تقریباً از سال ۱۳۵۹ به این سو تعطیل شده بود، با شکلگیری این ستون طنز، دوباره به بار نشست و جان تازهای گرفت.
با گذشت مدت زمانی کوتاه از آغاز انتشار «دو کلمه حرف حساب» و با توجه به شرايط بعد از انقلاب و پيامدهاي سياسي و اجتماعي و معيشتي حاصل از جنگ تحميلي كه سبب كم توجهى به مسائل طنز شده بود، ظهور و بروز نام گلآقا، شادماني زايدالوصفي پديدآورد و خود پديدهاي نوين قلمداد ميشد كه شگفتآور بهنظر ميرسيد، لذا صابری به عنوان مهمترین منتقد حکومت از درون نظام، مطرح شد. قدرت قلم و جسارت او در نقد طنزآمیز و هنرمندانهاش از واقعیتهای سیاسی و اجتماعی، موجب شده بود که مخالفان نظام او را «سوپاپ»دولت به منظور آزاد کردن آرام نارضایتیهای متراکم قلمداد کنند؛ ولی صابری بدون توجه به اهداف منتقدان داخلی و خارجی او، از همین واژه به شکل هنرمندانه و طنزآمیز و بسیار ماهرانه بهرهبرداری کرد و خود را با استفاده از واژه بدل و عامی «سوفاف» نامید و به کار خود ادامه داد و ظرف مدت کوتاهی، توانست توجه افکار عمومی اعم از مقامات دولتی، ادبا، نویسندگان و رسانههای داخلی و خارجی و بویژه اقشار مختلف مردم را جلب کند ، تا جائيكه صابري را به شدت به ادامه راه تشویق کنند و طنزش را بستايند.
صابری خود در این رابطه میگوید:
«نخستین کسی که مرا به عنوان یک طنزنویس تحویل گرفت، در سطح وسیع، سید محمدعلی جمالزاده بود. بعدها که در ژنو به دیدارش رفتم، به من گفت که در همان روزهایی که نوشتههای کوتاه تو با عنوان دو کلمه حرف حساب در اطلاعات چاپ میشد، به خودم گفتم که طنزنویس شایستهای در ایران پیدا شده است! این را چند بار هم قبل و بعد از آن دیدار، برای خودم نوشت. هر وقت هم که به عللی، نمینوشتم، نامه میفرستاد و اظهار نگرانی میکرد».
صابري به اين موضوع صريحتر ميپردازد و ميگويد:
«…نمیدانم گفتن این نکته صحیح است یا نه، آیا حمل به چه چیز خواهد شد؟ ولی از جهت روشن شدن قضیه میگویم که در ایران، چند نفر، به طور خصوصی، مشوق من بودهاند: حضرت آیتالله خامنهای، حجتالاسلام سید محمود دعایی و دوستم آقای جلال رفیع».
دلسوزیهای صادقانه او نسبت به کشور و نظام نوپای اسلامی، علاوه بر حدت و شدت انتقادهایش و تيزي فوقالعاده قلماش هرگز او را از ادامه مسیر باز نداشت و گرچه پس از گذشت نزدیک به نُه سال از انتشار اولین دو کلمه حرف حساب، نهایتاً در سال ۱۳۷۲ به تعطیلی موقت ستوناش در روزنامه اطلاعات انجامید،اما صابرى که پیش از آن تقاضای انتشار یک هفتهنامه جدی به نام «فصل جدید» کرده و امتیازش را نیز گرفته بود و به دلایلی از انتشار آن منصرف شد ، تقاضای امتیاز هفتهنامه طنز با نام «گلآقا» را کرد و توانست در اول آبان ماه ۱۳۶۹ اولین شماره هفتهنامه طنز پس از انقلاب اسلامی، به نام «گلآقا » را با تیراژ یکصد هزار نسخه و به قیمت ۱۵ تومان با شعار: خندهرو هر كه نيست از ما نيست اخم در چنته گلآقا نيست منتشر کند.
استقبال مردم از این مجله، غیرقابل تصور بود. تمامی نسخههای اولین شماره هفتهنامه گلآقا، در سراسر تهران ظرف کمتر از نیمساعت به فروش رفت و مجدداً چاپ شد و حتي شمارههای سال اول گلآقا بعداً در تیراژ وسیع تجدید چاپ شد.
در حقيقت هفتهنامه گلآقا، سرآمد نشرياتي بود كه طي دهههاي 70 و 80 با زبان طنز و كاريكاتور به نقد فضاي سياسي و اجتماعي كشور ميپرداخت و همه مدیران ارشد دولتهای و قت را به عنوان سوژههایی همیشگی در طنزهای تصویری روی جلدش مد نظر داشت. طنزهایی که با زبانی ساده، نقدهایی جدی را به سیاستهای داخلی و خارجی دولت ها مطرح میکرد، آنچنان که به دل نقدشونده هم مینشست.
او اما در طنزپردازیهایش، معتقدانه و باورمندانه، روحانیت و زى طلبگى را خط قرمز خود مىدانست و تا آخرین فعالیتهای رسانه ای اش به این مهم وفادار ماند و هرگز اهانتی بدان نکرد.
- گلآقا در «دو کلمه حرف حساب» و بعنوان يك مدیر توانمند و جدي که همیشه حرف اول را میزد و گوشش به حرف هیچکس بدهکار نبود، با ابزار و ملزومات گلآقايياش از قبیل عینک و عصا و قلم، کابینهاش را بادرایت و هوشمندی زائد الوصفی چید و از دهان آنان زیرکانه و جسورانه، مشکلات و انتقادات مردم کشورش را بیان میکرد و دولتيان را ماهرانه كيسه ميكشيد.
«شاغلام» ـ آبدارچی گلآقا ـ بعنوان نماینده عوام و قشر آسیبپذیر ، «ممصادق » بعنوان نماینده مردم کوچه و بازار كه هرازچندگاهی به گلآقا نامه مینوشت و با بیان مشکلات وانتقاداتش از گلآقا «رهنمود» میخواست «کمینه» ـ عیال ممصادق ـ سخنگوی زنان که با نامه نوشتن به گلآقا، از بعضی مسائل مربوط به زنان یا فراتر از آن انتقاد میکرد.
«مشرجب» پیرمردی دهاتی و کلاهنمدی و «شاغلام» و «غضنفر» بیسواد که مسئول روابط عمومی گلآقا بود، از اعضای فعال و مؤثر تیم منتخب گلآقا بودند؛ تيمى كه در اصل، رفتارها و شیوههای حکومت را هنرمندانه نقد میکردند.
آشنایی کیومرث صابری با سیاست و ادبیات، موجب شد که نوشتههای او، از همه وجوه تأثير فوقالعادهاي روي افكار عمومي جامعه ايران بگذارد و جوانان را نسبت به اين مقوله از روزنامهنگاري و طنزبرداري حساس كند و مكتبي متعهد، متخصص، هنرورز و منحصر بفرد به نام مكتب طنز گلآقايي پديد آورد.
صابری بعد از آن، امتیاز انتشار دو نشریه دیگر را هم گرفت. انتشار اولین شماره ماهنامه گلآقا در مردادماه ۱۳۷۰ و همچنین انتشار اولین سالنامه گلآقا در اواخر همان سال، نشان داد که صابری با پشتوانه علمي محكمي پا به عرصه مطبوعاتي و نويسندگي كشور گذاشته است.
وی همچنين آثار متعددى از خود به جاى گذاشت :
برداشتی از فرمان حضرت علی (ع) به مالک اشتر (۱۳۵۷)، تحلیل داستان ضحاک و کاوه آهنگر، مکاتبات شهید رجایی و بنیصدر، اولین استيضاح در جمهوری اسلامی ایران، دیدار از شوروی و گزیده دو کلمه حرف حساب (۴ جلد) از آثار منتشر شده او است.
نشریات گلآقا خیلی زود جایگاه خود را در جامعه ایران پیدا کردند و درخشش فوق العادهای یافتند تا جاییکه مقام اول را در نمایشگاهها و جشنوارههای کتاب و مطبوعات درو کردند و به عنوان نشریه برتر در زمینه درستنویسی و حراست از حریم زبان و ادب فارسی تأیید و برای احراز مقام و دریافت لوحها و تقدیرنامهها، پی در پی معرفی میشدند.
گل آقا در آبان ماه ۱۳۸۱ و همزمان با آغاز سیزدهمین سال انتشار همزمان با چاپ 548 اُمین شماره، با چاپ سرمقاله آن شماره که این بار در آن نه شاغلام و نه غضنفری بود و نه گلآقایی، با نام صابری از تصمیم خود برای پایان کار هفتهنامه خبر داد و ناگهان انتشار آن را متوقف ساخت و جامعه مطبوعاتی و مردم ایران را به حیرت فرو برد و علت این توقف ناگهانی را دلایل شخصی ذکر کرد و تا آخرین لحظه حیاتش، روزه سکوت خود را در اینباره نگشود.
- صابری كه در سال ۱۳۴۵ ازدواج كرد و صاحب دو فرزند دختر و پسر شد، سانحه رانندگی منجر به فوت تنها فرزندش «آرش » که سال دوم دانشگاه را میگذراند و در سال ۱۳۶۴ اتفاق افتاد، تأثیر فوق
العادهای بر وی گذاشت و کمر او را
خم کرد.
غم از دست دادن فرزند شدیداً بر جان و روان صابرى تاثیر گذاشت و به قول یکی از همشهری هایش ، غم فرزند باعث مرگ پدر شد .
کیومرث صابری فومنی ، کاریکاتوریست خوشنام و خوش سیرت ایران زمین ، پس از طى يك دوره بیماری سرانجام در صبح روز جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۳ خورشیدی در بیمارستان مهر تهران درگذشت. در حالی که به اصرار خودش جز چند فرد معدود، شخصی از بیماریاش خبر نداشت. گفته میشود به این دلیل که «دلی آزرده نشود و خاطری اندوهگین نگردد».
روحش شاد و قلمش پُر رهرو باد
گزارش خطا
پسندها:
۰
ارسال نظر
آخرین اخبار