به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر، نخستین جلسه از فصل جدید محفل شعر «قرار»در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد. مهمان ویژه این محفل شعری رشید کاکاوند شاعر، مجری و نویسنده نامآشنای کشور بود.
او در ابتدای سخنان خود از علاقهاش به محافل ادبی گفت: در محافل ادبی که به «شب شعر» مرسوم است، موهایم را سپید کردم، چرا که از سالهای نخستین جوانی با انجمنهای ادبی سرکار داشتم و یکی از تفریحات سالم من این بود که بنشینم تا جوانان شعر بخوانند و من لذت ببرم.
وی با اشاره به زادگاه خود گفت: خانواده ما دوبار در نسل پدر و پدربزرگم تبعید شدند؛ آخرین بار پدربزرگم به خراسان تبعید شد و چون در نیشابور به دنیا آمدهام، خراسانی محسوب میشوم. با این حال، اصلیت من از طرف پدری به غرب ایران برمیگردد و مادرم نیز کرمانج است. نیشابور خاک عجیب وغریبی دارد و انگار که در آنجا هوای فرهنگ و هنرتنفس میکنید. بدون شک قبر خیام، عطار و کمالالملک در این موضوع تاثیرگذار است، چرا که بخشی از خاطرات دوران کودکی من در محوطه آرامگاه خیام شکل گرفت.
این شاعر معاصر با اشاره به شناخته بودن خیام در جهان گفت: دقت داشته باشید که خیام به نوعی مشهورترین شاعر ما در خارج از ایران است. از زمانی که فیتز جرالد رباعیات خیام را به انگلیسی ترجمه کرد، او بسیار شناخته شد. تنها شاعری که بدون قید و شرط و وابستگی تاریخی و جغرافیایی در جایگاه انسان قرار گرفته و طبیعتا مخاطب آن انسان است، خیام است. او دغدغههای عمومی و اندیشههای انسانی را روایت میکند و حتما پذیرش عمومی هم پیدا میکند. به همین دلیل است که به هر زبانی ترجمه شود مورد استقبال قرار میگیرد.
کاکاوند در پاسخ به سوال عبدالله روا مجری برنامه درخصوص اینکه چه عواملی او را به ادبیات علاقهمند کرد، گفت: در خانه ما موسیقی بود اما اصلا کتاب نبود؛ در منطقه جنوب شهر زندگی میکردیم و طبیعتا امکانات کم بود. نمیدانم چه شد که به کتاب و ادبیات علاقهمند شدم اما فکر میکنم چیزی درونم جوشید که از همان 4-5 سالگی به کتاب علاقهمند شدم. از همان بازیهای کوچهای گریزی به کتابخانه نزدیک خانه میزدم که متعلق به کانون پرورش فکری بود. فضای کتابخانه و برنامههای فرهنگی هنری که در آنجا اجرا میشد برایم بسیار جذاب بود و واقعا از حضور در آنجا لذت میبردم. در همان سالها بود که برای اولین بار چارلی چاپلین را شناختم و هنوز هم در سن 50 و چند سالگی یکی از اسطورههای زندگی من چارلی چاپلین است.
وی اضافه کرد: اولین تلویزیون محل در خانه ما بود، خاطرم هست در آن روزها سریالی از تلویزیون به نام «سفرهای دور و دراز هامی و کامی» پخش میشد که نویسنده آن نادر ابراهیمی بود. برادر بزرگترم که مدرسه میرفت، نوشتههای فیلم را با شوق و ذوق میخواند و زمانی که به اسم نادر ابراهیمی میرسید کلی ذوق میکردم و در دلم میگفتم: «او برای من است و میشناسم»، چرا که در همان کتابخانه با او آشنا شده بودم. جالب است بدانید که تیتراژ همان سریال، آهنگ مشهور محمد نوری است که میخواند: «ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس....» شعر آن را نیز نادر ابراهیمی سروده بود اما روی آهنگسازی آن هنوز هم بین نادر ابراهیمی و فریدون شهبازیان دعوا است! اینگونه بود که لحظه به لحظه به آدمهای زندگی من که از عرصه هنر و ادبیات میآمدند افزوده میشد و آنان تبدیل به قهرمانان زندگی من میشدند.
این شاعر و نویسنده در پاسخ به سوال دیگری مبنی بر اینکه آیا شعرخوانی قاعده خاصی دارد یا خیر، گفت: قطعا قاعدهمند است، اما یک موضوع زیربنایی وجود دارد که قبل از همه مهارتها باید سراغش رفت. خوبشعرخواندن و تاثیرگذاشتن بر دیگران ساده است، به این شرط که شما با آن متن ارتباط برقرار کنید و دریافتهای متنوعی از آن داشته باشید. شما باید دریافتهای خود را به صورت روایت بیدخالت به شنونده منتقل کنید. اگر برخیها شعر میخوانند و بد از آب درمیآید به این دلیل است که در آن دخالت میکنند و احساس اضافه به آن میدهند.
وی تاکید کرد: برای مثال تا زمانی که حرف میزنند، راحت نشستهاند اما وقتی نوبت به شعرخوانی میرسد، میایستند، لباسشان را صاف میکنند و با لحنی خاص شعرخوانی را آغاز میکنند. جالب اینجاست که این حالت در همه مدل شعرخوانیها هم تکرار میشود و فرقی ندارد شاهنامه میخواند یا شعر نیما! وقتی شعر میخوانم لحنم عوض نمیشود یعنی حتی میتوانم در بین سخنانم شعر بخوانم، بدون آنکه صورت یا لحنم دچار تغییر شود. این موضوع به این دلیل است که من ارتباطی با شعر برقرار کردهام که وقتی بدون مزاحمت آن را روایت کنم، تبدیل به یک شعرخوانی خوب میشود. یکی از آسیبهای انجمنهای ادبی لحنهای ثابت و از پیشتعیین شده برای شعرخوانی است که در محافل ادبی رایج شده است. زمانی که با چنین لحنی روبهرو میشوم، اصلا انگار شعر را نمیشنوم!
او شعرخوانی هر شاعر را مشخصه ای از فردیت او دانست و بیان داشت: بنده معتقدم همان قدر که در نوشتن فردیت داریم باید در شعرخوانی هم فردیت داشته باشیم. در حقیقت، جدای از اینکه لحن هر کس متعلق به خود اوست، لحن هر کس برای هر متن هم خاص بوده و نسبت به دیگر متنها متفاوت است.
کاکاوند درباره اینکه چه کتابهایی را بیش از بقیه دوست دارد، پاسخ داد: واقعا نمیتوانم آن را در چند کتاب محدود، منحصر کنم و البته از دست دادن کتابی که دوستش دارم نیز خیلی برایم مهم نیست. اما اگر بخواهم چند کتاب را انتخاب کنم، حتما حافظ را نگه میدارم اما خیام را نگه نمیدارم چرا که تمام رباعیات او را در حافظه دارم. از شاعران معاصر، حتما مجموعه آثار احمد شاملو را نگه میدارم اما اخوان را با این که بسیار دوست دارم نگه نمیدارم چرا که اشعار مهم و بزرگ او را در حافظه دارم. کتاب دیگری که نگه میدارم، «شازده کوچولو» اگزوپری است. خدا میداند که چندین بار شازده کوچولو را بلند بلند خواندم و هربار که میخوانم عبارتهایش برایم جذاب است.
وی بیان داشت: دقت داشته باشید که اگزوپری خلبان نبوده است، بلکه نویسندهای است که مجبور میشود خلبانی کند. جالب است که در خلبانیاش هم شاعر بوده است، چرا که در آخرین پروازم ناپدید شد، نه اثری از هواپیمایش پیدا شد و نه از خودش. خیلیها گفتند که شازده کوچولو خودش بوده است؛ به آسمان رفت و دیگر برنگشت.
او در این محفل شعر تفألی هم به حافظ داشت و گفت: یکی از فضلیتهای حافظ رایجبودن ان در بین ایرانیان است. من از تفأل به حافظ استقبال میکنم با اینکه اعتقاد چندانی به این ماجرا ندارم. بهانه خوبی برای این است که مردم با دقت حافظ گوش کنند. به غیر از این بهانه، چیز دیگری نمیتواند ذهن مردم ما را به متون ادبی غنی ما جلب کند.