به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر،انسان موجودی چند بعدی است و به لحاظ هویتی دارای لایههای مختلف فکری؛ روانی و معنوی است. دین اگر برنامه جامع تربیت و رشد انسان است که هست قطعاً به این لایههای چندگانه نظر دارد.
از این منظر اهمیت تربیت عواطف، تمایلات و احساسات بشر (تربیت گرایشات) از تربیت عقلی و فکری او (تربیت بینشی) کمتر نیست. به عبارت دیگر دین به دنبال این نیست که انسانها فقط چیزهایی را بفهمند و بدانند بلکه میخواهد انسانها برخی چیزها را عمیقاً بخواهند.
در این میان «عمل» نیز با ایجاد اتصال میان فکر و قلب؛ هم گرایشات و بینشها را به منصه ظهور خارجی میرساند و هم آن دو را در وجود انسان تثبیت و تعمیق میکند. ارزش دانستهها و بینشها در هماهنگی با واقعیت و حقیقت است و ارزش تمایلات و خواسته در هماهنگی با فطرت و غایات واقعی زندگی بشر.
در واقع دین میخواهد در یک «فرایند تربیتی» تمامی ساحات وجود انسان را با «حقیقت» و «فطرت» همراه کند و موانعی که موجب «غفلت»؛ «جهل» یا «ضعف» او در این مسیر است را با انتخاب خود او مرتفع کند. مدیریت و تربیت «بینش ها»؛ «گرایش ها» و «رفتارها» کاملاً در هم تنیده و به هم پیوسته است و همان طور که تغییر اندیشهها به تغییر رفتار و تمایل منتهی میشود تغییر تمایل و گرایش هم میتواند به تغییر اندیشهها و بینشها ختم شود چه بسیارند اندیشههای معوجی که برای توجیه یک تمایل نابجا تولید شده اند و کان عاقبه الذین اساء سو
به طور کلی هر اندیشه یا گرایش یا رفتاری که در انسان متولد و تثبیت میشود زمینه شکل گیری طیفی از اندیشهها و رفتارها و تمایلات همسنخ خود را نیز ایجاد میکند ان لم تکن حلیما فتلحم.
عدم توجه به پیوستگی عمیق این سه ساحت، بسیاری از کارهای فرهنگی ما را تک بعدی و کم ثمر میکند. ما در عصر دستکاری تمایلات و بازتولید ذائقهها زندگی میکنیم ما در جنگ تولّی و تبرّی به سر می بریم، دوران ما دوران استعمار احساس و تمایل است، زمانه فتح قلب هاست. عصر تئوریزه کرده «رهایی» است. گویی تنها قاعده زندگی بشر پست مدرن این است که قاعدهای وجود ندارد همه چیز سیال؛ برساخت بشر و سلیقهای است همه چیز همه چیز!
هم اندیشهها هم تمایلات هم رفتارها. واقعیت مهلک نیز همینجاست که این رهایی افراطی (لیبرالیسم) در حوزه اندیشه، تمایل و رفتار به جایی رسیده که انسان امروز هویت جنسیتی و حتی جنسی خود را هم در گردباد یک سیالیت موهوم و احمقانه گم کرده و میپندارد میتواند به راحتی سلیقههای موقت فانتزی و آرزوهای مجازی خود را بر قواعد طبیعت؛ غریزه و فطرت که او آنها را موهوم می پندار غلبه دهد و شاد و رها در عالم ماده بچرخد!. این فاجعه هویتی و جنسیتی و جنسی شاید بیش از آنکه محصول نسبیت در اندیشه باشد محصول رهایی و هرزگی احساس و تمایل است.
اسلام در تنظیم و مدیریت تمایلات و احساسات طبیعی؛ غریزی و فطری انسان یک منطق روشن و متناسب با آن یک نظام رفتاری منسجم دارد. کارکرد بسیاری از احکام دین را دقیقاً میتوان از همین منظر یعنی مدیریت تمایل در انسان تحلیل کرد. شاید بتوان مدعی شدن دال مرکزی حجاب به مثابه یک منطق کلی، نه صرفاً یک پوشش (جلباب یا…) «مدیریت تمایل و احساس در زن و مرد نسبت به هم و حتی به لحاظ فردی است».
روشن است که در یک مدیریت صحیح، هیچ تمایل طبیعی یا غریزی یا فطری نباید نادیده گرفته شده یا حتی ناقص به جوابش برسد اما هنر این است که تمایلات و گرایشات به گونهای تنظیم شوند که نتیجه اش حداکثر «رشد» شخصیتی؛ جنسیتی و معنوی بشر باشد چه در زیست جمعی؛ چه خانوادگی و چه فردی.
از این منظر حجاب، یک کلان پروژه است یک «رویکرد» است؛ اتخاذ یک «وضعیت» است نه صرفاً یک فعل یا یک پوشش خاص. موضوع پوشش و پوشیدگی مردان و زنان تنها یکی از قطعات پازل بزرگ «منطق حجاب» به مثابه یک رویکرد و وضعیت است. یعنی دین هم آنجا که مرزهای پوشیدگی را برای زن و مرد تعیین میکند از حجاب میگوید و هم آنجا که به زن توصیه به خودآرایی، خودنمایی و عرضه جنسی در محیط زناشویی خانواده میکند؛ هم آنجا که نسبت به نازک گویی و پرهیز از تبرّج در رفتار و پنهان کردن صدای خلخال میگوید از حجاب سخن میگوید هم آنجا که به مرد و زن دستور غضّ بصر میدهد؛ هم آنجا که به دختران توصیه میکند خالی از زیور نمانند از حجاب میگوید هم آنجا که از لزوم جدا کردن بستر فرزندان و نیز دور بودن ایشان از بستر جنسی والدین میگوید؛
هم وقتی سخن از محبت ویژه مردان به زنان و دختران و مراقبت عاطفی از ایشان میگوید یا غیرت مرد را میستاید از منطق حجاب سخن گفته است هم آنجا که از استحباب پوشش سر در تنهایی یک خانم در منزل سخن گفته یا به حجاب زن در نماز دستور میدهد همه اینها «مدیریت تمایل و احساس است» که سعی شده در یک نظام رفتاری ارائه شود.
حجاب با تعریف ما علاوه بر مثالهایی که گذشت و بیشتر به حوزه رفتار مربوط بود یک وجه درونی و قلبی هم پیدا میکند در اینجاست که به مفاهیمی مانند «حیا» و «عفّت» که آنها هم باز به نوعی مدیریت کشش و کنش نفسانی بر میگردند نزدیک میشود به نظر میرسد در روایات؛ «عفت» عموماً ابزار مدیریت ورودیهای قلب و نفس است و «حیا» ابزار مدیریت خروجیهای قلب و نفس.
وقتی مراقبت میکنیم که زشتیها یا نبایدها وارد حیطه نفس نشوند عفّت به خرج دادهایم و وقتی از بروز یک کشش و تمایل نادرست در رفتار یا پوشش و امثال آن مراقبت میکنیم حیا به خرج دادهایم این دو صفت اخلاقی منحصر در عفت و حیای جنسی نیست و در کلیّتش بین زن و مرد مشترک است اگرچه در مصادیق جنسی حیاورزی و عفت مندی ممکن است تفاوتهایی بین زن مرد وجود داشته باشند اساساً در منطق حجاب به مثابه یک وضعیت کلی؛ زن و مرد وظایف کلی مشترک اما متفاوتی دارند و این تفاوت به تمایزات جنسیتی و جنسی آنها باز میگردد.
مثلاً در موضوع پوشش، نقش و مسئولیت زن پررنگتر است چون به لحاظ جنسیتی نشان و نمای زن در زینت و محبت است (ینشّا فی الحلیه) و به همین دلیل در مدیریت تمایل؛ غریزه و احساس معمولاً از این ناحیه ضربه پذیرتر باشد لذا پوشش، برای او فراگیر تر و زودتر مطرح میشود تا مدیریت تمایل و احساس در او بهتر و کاملتر شکل بگیرد و تمایلات ارزشمند زنانه و جنسیتی او در مسیری سالم به بلوغ برسد و هرز نشود همچنین ابزار حیای جنسی نیز در او قویتر است تا به این مهم کمک کند.
خلاصه آنکه؛ منطق کلان حجاب به مثابه یک «رویکرد» یا یک «وضعیت» مطلوب، فراتر از پوشش است و مجموعهای از دستورات رفتاری و نیز قلبی را در بر میگیرد تا در نهایت یک نظم ویژه را در تمایلات و احساسات زن و مرد رقم بزند محصول این تمایلات سامان یافته، بلوغ روانی و جنسیتی؛ طهارت نفس و هماهنگی طبیعت و غریزه با فطرت خواهد بود.