عطر نخلهای سربُریده
عباس مؤذن
به کودکان آموخته بودند، وقتی قصه به سر میرسد، باید چشم فرو بست و در خوابی خوش آرمید! اما صدایی از اعماق تاریخ بانگ زد: در سرزمینی به نام کربلا، قصه ای به «سر» رسیده است که تا ابدیت ادامه دارد. قصه ی نخل های سبز سربریده!
ما نفوس مُردهایم، مولا! با چندین میلیون «ابلوموف» سنگین و تنبلی که از روز خلقت همیشه مدعی بوده و ما را به دلیل عشق و دلدادگی به اهل بیت شما، در بی راهههای جهل و خودخواهی رها کردند و ما اما با امید به محبتتان، به انتظار نشستیم تا صدای کاروانِ کربلا به گوشمان رسد! تا سر نهیم بر آستانهی کسی که عطر امینِ خاتم(ص) و شمشیرِ علی(ع) و کتابی که میراث همهی پیامبران را در دست دارد.
ما نفوسِ نه مُرده و نه زندهایم که در برزخِ «خوف و رجاء» اسیر مانده و انتظار میکشیم، مرگ خویش را. دشمنان ایران، نه به طمع بهشت که به خاطر عشق به آل عبا(ع) و نه در بیرون مرزها، که درون آن، سند زدهاند میراث ما را به نام ناخلفانِ خویش! ای کاش دشمنی در روبهرو داشتیم و پاره سنگی در مشتهایمان!
آری گناه ما عشق به آل علی(ع) است، که در چشم اهل این سرزمین، از خانواده خود عزیزترند، خانواده ای که مظلومند در گستره تاریخ! تاریخِ فریبخوردگانِ ناجوانمردی که در مکتبخانههای خود، کتاب خدا را از برکرده و به اسم او تحقیر میکنند ناموس شیعه را. دشمنانی که شبه ذوالفقار از غلاف کشیده و جوشن و سپر رهبران صفین و نهروان و ابوسفیان در دست دارند.
ما نه از دوزخ، که از «خیانت» هراس داریم! که خیانتِ به عهد، خود جهنمی پرسوز وگدازتر دارد نزد مردمی که در دورانهای باشکوه خود، روزگاری کمر خدایان خم کرده بودند!
اما مگر نه ما از امیر مؤمنان(ع) عدالت آموختیم و از فرزند او حسین(ع) آزادگی! که آزادگی لذتی شیرینتر دارد از نشستن و بلعیدن تمساح وار بر سرِ سُفره ی مال اندوختگانِ بیت المال!
محرم، محرم، محرم...چه بوی خوشی دارد این تکرارها، که تازهتر از تولد هزاران بهار است! مثل گردش خورشید، زندگی نیز در تکراری نو و همیشگیست؟ مردم ما آموخته است که مرزهایش، به پهنای زبان و فرهنگ اوست ، نه خطالراسی که روزگاری «بریتانیای پیر» بر آن خطی کشید.
مرزهای ایران به پهنای هستیست و باور او، «نور» است و نور است و نور؛ نوری که در آسمان ها و زمین میزید و قدرتش هدیهایست بر اهل آسمان. ایرانیان، حرمت میهمان را خوب میدانند و به احترام، خواستههایش را اجابت کردهاند، تا آنجا که حتا بی حرمتی میهمانانِ بی هویت را بر بزرگواری میزبان بخشیده اند، اما هیچگاه نیاموختهاند تحقیر را.
ایرانی، خوش بین است، باور میکند وعده و وعیدها را و این صبوری را به ارث برده است از ذات پاک لایزال خویش! آنگاه سر بزنگاه بیرحم میشود وقتی که اعتمادش از بین می رود؛ ایرانیان، هم مهر را میفهمند و هم بیمهری را؛ مهربانند درحالیکه خشمگیناند! آنها حافظهای بسان حافظهی «زندگی» دارند.
و وای بر آن، «آن»! آنی که از ریشههای این سرزمین نشات میگیرد. هیهات از لحظهای که مردم روی برگردانند از آرزوهایشان و از دوستانی که به خدمت «سیاهی» درآمدهاند؛ چون او خوب میداند، کفارهی خون «فاسقان»، چه بهایی دارد...!
گزارش خطا
پسندها:
۰
ارسال نظر
آخرین اخبار