شب شعر «شرح مشتاقی» در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد
شب شعر «شرح مشتاقی» همزمان با نهم ربیع الاول، سالروز آغاز ولایت و امامت امام زمان (عج) با حضور شاعران آیینی کشور در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.
به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، شب شعر «شرح مشتاقی» که اجرای آن را دو شاعر ادبیات آیینی «سعید بیانکی» و «محمود حبیبیکسبی» بر عهده داشتند، روز 17 آذر ماه، همزمان با شهادت امام حسن عسکری (ع) و آغاز ولایت امام زمان (عج) با شعرخوانی شاعران مطرح ادبیات آیینی برگزار شد.
قصیده نادر طراوتپور آغازگر این شب شعر بود:
ای نامده با نام تو پا پاشدم از جا
ای آمده دنیا به امید تو به دنیا
من آن دف دف دف دف افتاده از کف
من آن نی بی همدم افتاده از نا
من من منِ بی من شده در من شده مجنون
من من منِ در تن به تن تن شده تنها
از هر چه به غیر از تو به شوق تو برائت
ای صاحب منظومه دیوان تولی
ای بغض فروخفته صبح جبل النور
ای صیحه خونین شب شب مسجدالاقصی
افراشته قد شاخه نبات از تو در این شعر
گل کرده به عطر حرم سطر تو طوبی
ای هی علی المی که تجلای جلوس است
قد قامت این قوم به آن قامت زیبا
باد از تو به باد آمد و خاک از تو بلند است
آتش به تو آتش شد و دریا به تو دریا
از زلزله زلف تو بالا شده پایین
از سلسله زلف تو پایین شده بالا
خم کردن ابروی تو باران شب و روز
وا کردن پلک تو تکان خوردن دریا
در خلوت آغوش تو آرامش آهو
دنبال خرامیدن چشمان تو صحرا
چشم تو گشوده است گل از چهره باران
میم تو گره خوده به معنای معما
از روز ازل دشت به پای تو نشسته
تا روز ابد کوه به پای تو سرپا
شیرازه شوق تو پر از شور مردف
قاف قلمی، پشت سرت شعر مقفا
در زلف تو غوغای انالحق نسیم است
یا ناله نی پشت سر پای چلیپا
از زمزمه ذکر تو جاری شده زمزم
در بلبله نام تو بلوا شده بلوا
حق حق زدن حلقه رندان قلندر
هو هو زدن چلخ نشینان مصلی
تلمیحی از آن رایحه در رایحه پنهان
تصویری از این آینه در آینه پیدا
هفتاد غزل خفته به یک گوشه چشمت
هفتاد نعم خفته به خاموشی یک لا
بالای تو محتاج به یک قد قرینه است
باید که بسازد الفی تازه الفبا
**
علی داودی دیگر شاعر نامآشنا نیز دو غزل در رثای حضرت موعود خواند:
می خواهم آری خوب باشم خوب تر برگرد!
این را نمی خواهی تو خوب من مگر؟ برگرد!
امشب دعای ساقه هایم یاد سبز توست
می خشکم آخر زیر باران تبر، برگرد!
فصل تو شد گویا که نامت مثل نیلوفر
پیچیده امشب در دل کوه و کمر، برگرد!
شمشیرها در انحنای خشم پوسیدند
عصیان قومی تازه شد، مرد خطر، برگرد!
یک روز دیگر آمد اما بی غزل طی شد
دارم به پایان می رسم من، زودتر برگرد
*
خدا، نه! شکل انسان، نه! جدا از رنگ ها، بوها
تو را با خویش می سنجند، دنیای ترازوها
کتابی! سوره هایت، هر ورق، معنای خورشیدند
جهان آیینه ی کور است و تفسیر ارسطوها
نسیمی! بوی گندم زار در تو می دود هر دم
نه! سودای شرابی در تو می رقصند هندوها
قیامت در قیامت، رستخیز شاعران هستی
طرب در من ندارد رقص خلخال و النگوها
جهان، این چشم های سرمه کش در انتظار توست
که فانوسی بیاویزی، در این سوسوی گیسوها
نماز سبز گلدان های نومیدی، اجابت کن
بیاری گل، بریزی عطر در دستان شب بوها
تو راز غنچه های سر به مهری ای بهار تلخ!
بیا بگذار شیرین بگذرد اوقات کندوها
طلسم دیر سال خاک شاید بشکند امشب
که بر خود حرز می بندند اینجا، سحر و جادوها
کمان در دست ابروها، جهان دست پری روها
خوشم با این تکاپوها، چه اشراقی است این سوها
پرستوها که برگردند، فال عشق می گیرم
پرستوها، پرستوها، پرستوها، پرستوها
**
دیگر شاعری که در این محفل به شعرخوانی پرداخت، سعید توفیقی بود که شعرخوانی او حال و هوای متفاوتی به این محفل بخشید.
درمان نداند هیچکس درد فراغم را
تغییر داد این عاشقی سبک و سیاقم را
پر کردم از عشق تو دیوار اتاقم را
آن قدر مشتاقم که شرح اشتیاقم را
توصیف نتوان کرد با شعر و غزل هرگز
در هر سه شنبه جمکران در جمعه ها ندبه
در عیدها هم ندبه می خوانیم با ندبه
مهدی بیا مهدی بیا مهدی بیا ندبه
هر هفته هی أین معز الانبیا ندبه
از هحرف لبریزیم اما از عمل هرگز
از منظر زهاد در عرفانمان شبه است
با چوب خط عشق در ایمانما شبه است
در کوچه و بازار و قبرستانمان شبه است
با دیده اغماض وقتی نانمان شبه است
پس تو کجا، یک دم عبور از این محل هرگز
در مجلس غیبت حضوری دائمی داریم
وقت سخن از تو زبان سائلی داریم
انگار نه انگار یار قائمی داریم
سمت ظهورت یک قدم هم بر نمیداریم
لختی تکان خوردیم در خط گسل، هرگز
دیدی خطا کردیم در ذل امانت باز
پرواز دادی یادمان در آسمانت باز
از نو عطوفت داشتی با نوکرانت باز
ونظر الینا با نگاهت مهربانت باز
امید جز بر تو نداریم از ازل هرگز
آقای خوبی ها بدی کردیم اگر بگذر
یا نه گناه ممتدی کردیم اگر بگذر
با قیر رفت و آمدی کردیم اگر بگذر
این رفت و آمدها ندارد ماحصل هرگز
پای قرارش گرچه سائل دیر خواهد کرد
خواب فراغت را کسی تعبیر خواهد کرد
روز تو را روزی خدا تحریر خواهد کرد
گرچه مرا این درد دوری چیر خواهد کرد
دست مرا نسپار در دست عجل هرگز
تا کی تمام بغضهامان در گلو باشد
عشاق تو سرگشته های کو به کو باشند
یک روز می آید که می ها در سبو باشند
شاه و گدا در یک ضیافت رو به رو باشند
شه تا تویی تغییر این ضرب المثل هرگز
یک روز می آیی و با تو نور می آید
در کرتهای باغمان انگور می آید
از سمت کعبه کعبه منطور می آید
آن روز را که فاطمه مسرور میآید
توصیف نتوان کرد با شعر و غزل هرگز
*
تبریک میگویم طلوع فردیت را
این سبزی مایل به رنگ زدی ت
هر چند آغاز امات کردن توست
تبریک میگویم بیابان گردیت را
**
هادی جانفدا نیز غزل تازهای را تقدیم به ساحت قدسی امام عصر کرد:
مثنوی گفت بگو عاشق پابست غزل
آن قدر هست که راحت شوم از دست غزل
چه کسی گفته قرار است که فردا باشم
بگذارید که با آینه تنها باشم
در ببندید که توحید مزاحم نشود
تا که یک مرتبه خورشید مزاحم نشود
چون که امشب به سرم حال و هوایی دگر است
مهر و سجاده من رو به خدایی دگر است
این یقینی ست که بی شک به وجودم افتاد
اتفاقی ست که در حال سجودم افتاد
هله ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
قبل هر چیز بگو اینکه ز یارم چه خبر؟
وه که از فاصله با او کله دارم، چه خبر؟
منتظر باشم از این راه بیاید یا نه؟
آن سفرکرده به ناگاه بیاید یا نه
همه با هم به همین جاده اگر خیره شویم
می توانیم به این فاصلهها چیره شویم
**
غزل خوانی عارفه دهقانی نیز یکی دیگر بخشهای متفاوت شب شعر «شرح مشتاقی» بود:
ای آخرین ستاره چشم انتظارها
حلقه زدند دور نگاهت، مدارها
خورشیدی و تبلور نور زلال تو
سرسبز کرده وسعت آیینهزارها
ما شبنمیم و مِهر تو، مُهر قبول ماست
یک جرعه نور ریز به گوشه کنارها
تا شعله شعله عشق تو عیوقمان کند
ما ذره ذره دور تو گردیم بارها
ما را عصای دست کلیمانهات ببین
تا بشکند طلسم همه شبه مارها
یک جمعه در طراوت باران ظهور کن
یک جمعه محو کن همه گرد و غبارها
ازاین بعد، خیمه آرام چشمتان
باشد قرارگاه دل بیقرارها
باید همه به سمت نگاهت سفر کنند
باید عوض شوند مسیر قطارها
*
مولوی دیگر شاعری بود که روی سن برای شعرخوانی آمد و دو غزل با حال و هوای انتطار خواند:
در چشم عشق برق نگاهی هنوز هست
در پشت ابر چهره ماهی هنوز هست
سنگینی فراغ همانند کوه شد
امید وصل در حد کاهی هنوز هست
چنگال گرگ و یوسف و چاهی اگر که نیست
خیز پلنگ و چهره ماهی هنوز هست
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
درمان من همین که نگاهی هنوز هست
آتش گرفته صاحت عشق از دم هوس
در فصل توبه شرم گناهی هنوز هست
این دم فقط ممد حیات است و باز شکر
در بازدم که فرصت آهی هنوز هست
شکر خدا به میمنت بوی و روی دوست
روز و شب سپید و سیاهی هنوز هست
*
عشق شیرازه فتوانی کسی هست که نیست
گوهری در دل دریای کسی هست که نیست
گرچه بیدار دلی شرح ره منتظر است
خواب دلبسته رویای کسی هست که نیست
چشم آلوده نشد لایق دیدار ولی
چشم دل محو تماشای کسی هست که نیست
چون که بر خاک ندارد حرم و بارگهی
آسمان گنبد مینای کسی هست که نیست
هرچه گشتیم ندیدیم، نگردید که عشق
هست، در سینه سینای کسی هست که نیست
خلوت انس ندارد سر آشفته ما
خانه دل حرم و جای کسی هست که نیست
آن امانت که زمین ماند و به عهدش نرسید
دوخته بر تن و بالای کسی هست که نیست
مولوی چون تو ندیدی نگو نیست که هست
جان بی عشق تو معنای کسی هست که نیست
**
قاسم صرافان شاعر نامآشنای ادبیات آیینی آخرین شاعری بود که به شعرخوانی پرداخت. او در این مجلس سه غزل خواند. در ابتدا غزلی بر اساس «آل یاسین» و بعد غزل تازهای که در رثای امام حسن عسکری (ع) به تازگی سروده بود و در انتها نیز یکی از بهترین غزلهایش با موضوع انتظار:
سلامٌ عَلي آسمان در نگاهت
سلامٌ عَلي نور در سجده گاهت
سلامٌ عَلي چشم آن حوض خوشبخت
که يک بار افتاده بر روی ماهت
سلامٌ عَلي آل ياسين، سلامی
به روی درخشان و خال سیاهت
سلامٌ عَلي جاده و گرد و ميدان
بر آن سيصد و سيزده مردِ راهت
سلامٌ عَلي پيچ و تاب نسیمی
که افتاده در پرچم لا الهَت
*
سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم نرگس به جمالت نگران است هنوز
دل شهزاده روم آینه دلبریت
تاکها مست تو و این لقب عسکریت
پسر حضرت هادی به فدایت پدرم
پدر حضرت مهدی به فدایت پسرم
حج نرفتی تو ولی قبله حاجات شدی
تو خودت عین صفا، مشعر و میقات شدی
کعبه یک چهاردهم بی تو صفا کم دارد
بی تو یک چهاردهم عطر خدا کم دارد
ماه زیبا حسن دوم زهرا برخیز
مهدی ات دلنگرانت شده بابا برخیز
باز هم جان جهان را تو در آغوش بگیر
صاحب عصر و زمان را تو در آغوش بگیر
روی زانو بنشان آینه طاها را
تو ببوس از طرف ما پسر زهرا را
غم پرپر شدن چون تو کریمی سخت است
به رقیه قسم آقا که یتیمی سخت است
*
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
چشم انتظارت شهرهامان کوچه در کوچه
هر شب چراغان قدمهایت خیابانها
غرق شب گیسوی تو چشم سحرخیزان
در آرزوی دیدن صبحت شبستانها
در غبطهی مهدیههایت حوض مسجدها
در حسرت حسّ «ولی عصرِ» تو میدان ها
پل میزند دست دعاشان، عهد میخوانند
با چشم گریان در مسیرت «سیْد خندان» ها
پر میشود شهر از نوای «آیه الکرسی»
تا رد شوی از زیر این دروازه قرآنها
حال غریبی دارد این غمشادی پنهان
در اشکخندِ شمعهای نیمه شعبانها
هر جمعه در شهری دعای ندبه میخوانیم
تا یوسف گمگشته! باز آیی به کنعانها
در خواب، چشمان تو را دیدند نرگسها
شوق گل روی تو را دارند گلدانها
ای در صدای مهربانت حجتی کامل
ای در نگاه روشنت اثبات برهانها
هم نکتهدان خلسه خال تو هندوها
هم در هلال ابرویت حیران مسلمانها
تا از لب لیلای ما شیرین شود دنیا
فرهاد در کوه است و مجنون در بیابانها
بیرون میآیی آخرش از پشت ابر اما
باید کمی بارنده تر باشند بارانها
رونق از آن توست، حسنت در فزون، هر چند
بازار را پر کردهاند این یوسف ارزانها
دنیای با تو با صفاتر میشود، حتی
ضرب المثلها میشوند آرامش جانها
نه باورش سخت است با یک گل بهار آید
نه روسیاهی میرسد بعد از زمستانها
برخیز ای شاعر قلم را بر زمین بگذار
در شادیش دستی بزن پایی بکوبان... هاااا !
لبیک یا حسین (ع) ما باید لبیک یا مهدی (عج) را در پی داشته باشد
سخنرانی حجت الاسلام عباسیان، رییس بنیاد حضرت مهدی (عج) از بخشهای پایانی شب شعر «شرح مشتاقی» بود. وی با اشاره به لزوم گسترش ادبیات انتظار گفت: ادبیات انتظار یکی از مهمترین گونههای ادبی است که متاسفانه مورد بی مهری قرار گرفته است. در این میان وضعیت شعر البته بهتر از داستان است اما به طور کلی ما از زبان هنر برای بیان مفهوم مهدویت و انتظار هیچ استفاده ای نکردهایم.
وی افزود: این اتفاق وقتی شکل جدیتری به خود میگیرد که جریان مقابل با مهدویت با همه ابزارها که یکی از مهمترین آنها هنر است، قصد در تخریب این فرهنگ دارد و ما در مقابل بعد از بیش از 30 سال یک انیمیشن «شاهزاده روم» ساخته ایم.
وی با بیان حدیث قدسی پیامبر گفت: «هرکس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد در مرگ جاهلی مرده است» یعنی کافر از دنیا رفته و این بدان معناست که ایمان ما به میزان ادراکمان از امام زمانهمان بستگی دارد.
حجتالاسلام عباسیان در ادامه به بیان سه گام برای درک بهتر امام زمان اشاره کرد و گفت: معرفت و شناخت امام، تبعیت از امام و اطاعت از امام سه راه شناخت دقیق امام زمان است. امام حسین (ع) امام شهید ما، این همه یاور دارد، 20 میلیون نفر برای حضور در اربعین صف میکشند، اما امام حاضر ما تنهاست. لبیک یا حسین (ع) ما باید لبیک یا مهدی (ع) را در پی داشته باشد.
مرثیهسرایی سعید توفیقی در رثای امام حسن عسکری (ع) بخش پایانی این مراسم بود.
قصیده نادر طراوتپور آغازگر این شب شعر بود:
ای نامده با نام تو پا پاشدم از جا
ای آمده دنیا به امید تو به دنیا
من آن دف دف دف دف افتاده از کف
من آن نی بی همدم افتاده از نا
من من منِ بی من شده در من شده مجنون
من من منِ در تن به تن تن شده تنها
از هر چه به غیر از تو به شوق تو برائت
ای صاحب منظومه دیوان تولی
ای بغض فروخفته صبح جبل النور
ای صیحه خونین شب شب مسجدالاقصی
افراشته قد شاخه نبات از تو در این شعر
گل کرده به عطر حرم سطر تو طوبی
ای هی علی المی که تجلای جلوس است
قد قامت این قوم به آن قامت زیبا
باد از تو به باد آمد و خاک از تو بلند است
آتش به تو آتش شد و دریا به تو دریا
از زلزله زلف تو بالا شده پایین
از سلسله زلف تو پایین شده بالا
خم کردن ابروی تو باران شب و روز
وا کردن پلک تو تکان خوردن دریا
در خلوت آغوش تو آرامش آهو
دنبال خرامیدن چشمان تو صحرا
چشم تو گشوده است گل از چهره باران
میم تو گره خوده به معنای معما
از روز ازل دشت به پای تو نشسته
تا روز ابد کوه به پای تو سرپا
شیرازه شوق تو پر از شور مردف
قاف قلمی، پشت سرت شعر مقفا
در زلف تو غوغای انالحق نسیم است
یا ناله نی پشت سر پای چلیپا
از زمزمه ذکر تو جاری شده زمزم
در بلبله نام تو بلوا شده بلوا
حق حق زدن حلقه رندان قلندر
هو هو زدن چلخ نشینان مصلی
تلمیحی از آن رایحه در رایحه پنهان
تصویری از این آینه در آینه پیدا
هفتاد غزل خفته به یک گوشه چشمت
هفتاد نعم خفته به خاموشی یک لا
بالای تو محتاج به یک قد قرینه است
باید که بسازد الفی تازه الفبا
**
علی داودی دیگر شاعر نامآشنا نیز دو غزل در رثای حضرت موعود خواند:
می خواهم آری خوب باشم خوب تر برگرد!
این را نمی خواهی تو خوب من مگر؟ برگرد!
امشب دعای ساقه هایم یاد سبز توست
می خشکم آخر زیر باران تبر، برگرد!
فصل تو شد گویا که نامت مثل نیلوفر
پیچیده امشب در دل کوه و کمر، برگرد!
شمشیرها در انحنای خشم پوسیدند
عصیان قومی تازه شد، مرد خطر، برگرد!
یک روز دیگر آمد اما بی غزل طی شد
دارم به پایان می رسم من، زودتر برگرد
*
خدا، نه! شکل انسان، نه! جدا از رنگ ها، بوها
تو را با خویش می سنجند، دنیای ترازوها
کتابی! سوره هایت، هر ورق، معنای خورشیدند
جهان آیینه ی کور است و تفسیر ارسطوها
نسیمی! بوی گندم زار در تو می دود هر دم
نه! سودای شرابی در تو می رقصند هندوها
قیامت در قیامت، رستخیز شاعران هستی
طرب در من ندارد رقص خلخال و النگوها
جهان، این چشم های سرمه کش در انتظار توست
که فانوسی بیاویزی، در این سوسوی گیسوها
نماز سبز گلدان های نومیدی، اجابت کن
بیاری گل، بریزی عطر در دستان شب بوها
تو راز غنچه های سر به مهری ای بهار تلخ!
بیا بگذار شیرین بگذرد اوقات کندوها
طلسم دیر سال خاک شاید بشکند امشب
که بر خود حرز می بندند اینجا، سحر و جادوها
کمان در دست ابروها، جهان دست پری روها
خوشم با این تکاپوها، چه اشراقی است این سوها
پرستوها که برگردند، فال عشق می گیرم
پرستوها، پرستوها، پرستوها، پرستوها
**
دیگر شاعری که در این محفل به شعرخوانی پرداخت، سعید توفیقی بود که شعرخوانی او حال و هوای متفاوتی به این محفل بخشید.
درمان نداند هیچکس درد فراغم را
تغییر داد این عاشقی سبک و سیاقم را
پر کردم از عشق تو دیوار اتاقم را
آن قدر مشتاقم که شرح اشتیاقم را
توصیف نتوان کرد با شعر و غزل هرگز
در هر سه شنبه جمکران در جمعه ها ندبه
در عیدها هم ندبه می خوانیم با ندبه
مهدی بیا مهدی بیا مهدی بیا ندبه
هر هفته هی أین معز الانبیا ندبه
از هحرف لبریزیم اما از عمل هرگز
از منظر زهاد در عرفانمان شبه است
با چوب خط عشق در ایمانما شبه است
در کوچه و بازار و قبرستانمان شبه است
با دیده اغماض وقتی نانمان شبه است
پس تو کجا، یک دم عبور از این محل هرگز
در مجلس غیبت حضوری دائمی داریم
وقت سخن از تو زبان سائلی داریم
انگار نه انگار یار قائمی داریم
سمت ظهورت یک قدم هم بر نمیداریم
لختی تکان خوردیم در خط گسل، هرگز
دیدی خطا کردیم در ذل امانت باز
پرواز دادی یادمان در آسمانت باز
از نو عطوفت داشتی با نوکرانت باز
ونظر الینا با نگاهت مهربانت باز
امید جز بر تو نداریم از ازل هرگز
آقای خوبی ها بدی کردیم اگر بگذر
یا نه گناه ممتدی کردیم اگر بگذر
با قیر رفت و آمدی کردیم اگر بگذر
این رفت و آمدها ندارد ماحصل هرگز
پای قرارش گرچه سائل دیر خواهد کرد
خواب فراغت را کسی تعبیر خواهد کرد
روز تو را روزی خدا تحریر خواهد کرد
گرچه مرا این درد دوری چیر خواهد کرد
دست مرا نسپار در دست عجل هرگز
تا کی تمام بغضهامان در گلو باشد
عشاق تو سرگشته های کو به کو باشند
یک روز می آید که می ها در سبو باشند
شاه و گدا در یک ضیافت رو به رو باشند
شه تا تویی تغییر این ضرب المثل هرگز
یک روز می آیی و با تو نور می آید
در کرتهای باغمان انگور می آید
از سمت کعبه کعبه منطور می آید
آن روز را که فاطمه مسرور میآید
توصیف نتوان کرد با شعر و غزل هرگز
*
تبریک میگویم طلوع فردیت را
این سبزی مایل به رنگ زدی ت
هر چند آغاز امات کردن توست
تبریک میگویم بیابان گردیت را
**
هادی جانفدا نیز غزل تازهای را تقدیم به ساحت قدسی امام عصر کرد:
مثنوی گفت بگو عاشق پابست غزل
آن قدر هست که راحت شوم از دست غزل
چه کسی گفته قرار است که فردا باشم
بگذارید که با آینه تنها باشم
در ببندید که توحید مزاحم نشود
تا که یک مرتبه خورشید مزاحم نشود
چون که امشب به سرم حال و هوایی دگر است
مهر و سجاده من رو به خدایی دگر است
این یقینی ست که بی شک به وجودم افتاد
اتفاقی ست که در حال سجودم افتاد
هله ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
قبل هر چیز بگو اینکه ز یارم چه خبر؟
وه که از فاصله با او کله دارم، چه خبر؟
منتظر باشم از این راه بیاید یا نه؟
آن سفرکرده به ناگاه بیاید یا نه
همه با هم به همین جاده اگر خیره شویم
می توانیم به این فاصلهها چیره شویم
**
غزل خوانی عارفه دهقانی نیز یکی دیگر بخشهای متفاوت شب شعر «شرح مشتاقی» بود:
ای آخرین ستاره چشم انتظارها
حلقه زدند دور نگاهت، مدارها
خورشیدی و تبلور نور زلال تو
سرسبز کرده وسعت آیینهزارها
ما شبنمیم و مِهر تو، مُهر قبول ماست
یک جرعه نور ریز به گوشه کنارها
تا شعله شعله عشق تو عیوقمان کند
ما ذره ذره دور تو گردیم بارها
ما را عصای دست کلیمانهات ببین
تا بشکند طلسم همه شبه مارها
یک جمعه در طراوت باران ظهور کن
یک جمعه محو کن همه گرد و غبارها
ازاین بعد، خیمه آرام چشمتان
باشد قرارگاه دل بیقرارها
باید همه به سمت نگاهت سفر کنند
باید عوض شوند مسیر قطارها
*
مولوی دیگر شاعری بود که روی سن برای شعرخوانی آمد و دو غزل با حال و هوای انتطار خواند:
در چشم عشق برق نگاهی هنوز هست
در پشت ابر چهره ماهی هنوز هست
سنگینی فراغ همانند کوه شد
امید وصل در حد کاهی هنوز هست
چنگال گرگ و یوسف و چاهی اگر که نیست
خیز پلنگ و چهره ماهی هنوز هست
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
درمان من همین که نگاهی هنوز هست
آتش گرفته صاحت عشق از دم هوس
در فصل توبه شرم گناهی هنوز هست
این دم فقط ممد حیات است و باز شکر
در بازدم که فرصت آهی هنوز هست
شکر خدا به میمنت بوی و روی دوست
روز و شب سپید و سیاهی هنوز هست
*
عشق شیرازه فتوانی کسی هست که نیست
گوهری در دل دریای کسی هست که نیست
گرچه بیدار دلی شرح ره منتظر است
خواب دلبسته رویای کسی هست که نیست
چشم آلوده نشد لایق دیدار ولی
چشم دل محو تماشای کسی هست که نیست
چون که بر خاک ندارد حرم و بارگهی
آسمان گنبد مینای کسی هست که نیست
هرچه گشتیم ندیدیم، نگردید که عشق
هست، در سینه سینای کسی هست که نیست
خلوت انس ندارد سر آشفته ما
خانه دل حرم و جای کسی هست که نیست
آن امانت که زمین ماند و به عهدش نرسید
دوخته بر تن و بالای کسی هست که نیست
مولوی چون تو ندیدی نگو نیست که هست
جان بی عشق تو معنای کسی هست که نیست
**
قاسم صرافان شاعر نامآشنای ادبیات آیینی آخرین شاعری بود که به شعرخوانی پرداخت. او در این مجلس سه غزل خواند. در ابتدا غزلی بر اساس «آل یاسین» و بعد غزل تازهای که در رثای امام حسن عسکری (ع) به تازگی سروده بود و در انتها نیز یکی از بهترین غزلهایش با موضوع انتظار:
سلامٌ عَلي آسمان در نگاهت
سلامٌ عَلي نور در سجده گاهت
سلامٌ عَلي چشم آن حوض خوشبخت
که يک بار افتاده بر روی ماهت
سلامٌ عَلي آل ياسين، سلامی
به روی درخشان و خال سیاهت
سلامٌ عَلي جاده و گرد و ميدان
بر آن سيصد و سيزده مردِ راهت
سلامٌ عَلي پيچ و تاب نسیمی
که افتاده در پرچم لا الهَت
*
سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم نرگس به جمالت نگران است هنوز
دل شهزاده روم آینه دلبریت
تاکها مست تو و این لقب عسکریت
پسر حضرت هادی به فدایت پدرم
پدر حضرت مهدی به فدایت پسرم
حج نرفتی تو ولی قبله حاجات شدی
تو خودت عین صفا، مشعر و میقات شدی
کعبه یک چهاردهم بی تو صفا کم دارد
بی تو یک چهاردهم عطر خدا کم دارد
ماه زیبا حسن دوم زهرا برخیز
مهدی ات دلنگرانت شده بابا برخیز
باز هم جان جهان را تو در آغوش بگیر
صاحب عصر و زمان را تو در آغوش بگیر
روی زانو بنشان آینه طاها را
تو ببوس از طرف ما پسر زهرا را
غم پرپر شدن چون تو کریمی سخت است
به رقیه قسم آقا که یتیمی سخت است
*
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
چشم انتظارت شهرهامان کوچه در کوچه
هر شب چراغان قدمهایت خیابانها
غرق شب گیسوی تو چشم سحرخیزان
در آرزوی دیدن صبحت شبستانها
در غبطهی مهدیههایت حوض مسجدها
در حسرت حسّ «ولی عصرِ» تو میدان ها
پل میزند دست دعاشان، عهد میخوانند
با چشم گریان در مسیرت «سیْد خندان» ها
پر میشود شهر از نوای «آیه الکرسی»
تا رد شوی از زیر این دروازه قرآنها
حال غریبی دارد این غمشادی پنهان
در اشکخندِ شمعهای نیمه شعبانها
هر جمعه در شهری دعای ندبه میخوانیم
تا یوسف گمگشته! باز آیی به کنعانها
در خواب، چشمان تو را دیدند نرگسها
شوق گل روی تو را دارند گلدانها
ای در صدای مهربانت حجتی کامل
ای در نگاه روشنت اثبات برهانها
هم نکتهدان خلسه خال تو هندوها
هم در هلال ابرویت حیران مسلمانها
تا از لب لیلای ما شیرین شود دنیا
فرهاد در کوه است و مجنون در بیابانها
بیرون میآیی آخرش از پشت ابر اما
باید کمی بارنده تر باشند بارانها
رونق از آن توست، حسنت در فزون، هر چند
بازار را پر کردهاند این یوسف ارزانها
دنیای با تو با صفاتر میشود، حتی
ضرب المثلها میشوند آرامش جانها
نه باورش سخت است با یک گل بهار آید
نه روسیاهی میرسد بعد از زمستانها
برخیز ای شاعر قلم را بر زمین بگذار
در شادیش دستی بزن پایی بکوبان... هاااا !
لبیک یا حسین (ع) ما باید لبیک یا مهدی (عج) را در پی داشته باشد
سخنرانی حجت الاسلام عباسیان، رییس بنیاد حضرت مهدی (عج) از بخشهای پایانی شب شعر «شرح مشتاقی» بود. وی با اشاره به لزوم گسترش ادبیات انتظار گفت: ادبیات انتظار یکی از مهمترین گونههای ادبی است که متاسفانه مورد بی مهری قرار گرفته است. در این میان وضعیت شعر البته بهتر از داستان است اما به طور کلی ما از زبان هنر برای بیان مفهوم مهدویت و انتظار هیچ استفاده ای نکردهایم.
وی افزود: این اتفاق وقتی شکل جدیتری به خود میگیرد که جریان مقابل با مهدویت با همه ابزارها که یکی از مهمترین آنها هنر است، قصد در تخریب این فرهنگ دارد و ما در مقابل بعد از بیش از 30 سال یک انیمیشن «شاهزاده روم» ساخته ایم.
وی با بیان حدیث قدسی پیامبر گفت: «هرکس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد در مرگ جاهلی مرده است» یعنی کافر از دنیا رفته و این بدان معناست که ایمان ما به میزان ادراکمان از امام زمانهمان بستگی دارد.
حجتالاسلام عباسیان در ادامه به بیان سه گام برای درک بهتر امام زمان اشاره کرد و گفت: معرفت و شناخت امام، تبعیت از امام و اطاعت از امام سه راه شناخت دقیق امام زمان است. امام حسین (ع) امام شهید ما، این همه یاور دارد، 20 میلیون نفر برای حضور در اربعین صف میکشند، اما امام حاضر ما تنهاست. لبیک یا حسین (ع) ما باید لبیک یا مهدی (ع) را در پی داشته باشد.
مرثیهسرایی سعید توفیقی در رثای امام حسن عسکری (ع) بخش پایانی این مراسم بود.
گزارش خطا
پسندها:
۰
ارسال نظر