جمعه ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۰۵:۴۰
کد خبر: ۱۰۴۹۳۶
|
تاریخ انتشار: ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۱:۳۹
محسن سلیمانی فاخر
کرونا و قرنطینه یک رهاورد فرهنگی و یک اتفاق خوش‌یمن داشت، اینکه همه را به «مصرف‌کننده فرهنگی» تبدیل کرد. در هر محفلی چه تحصیل‌کرده و چه کم‌سواد همه جا سخن از این است که فیلم خوب و کتاب خوب چیست تا ببینیم و بخوانیم. تصور قشر توده و نخبگان این است حالا که نمی‌توانیم هیچ کاری انجام دهیم، حداقل کار فرهنگی کنیم.
اما امیدوار بودن به مصرف فرهنگی در چنین جامعه‌ای شرایط پویا و مستمری ندارد، چرا که یک پشتوانه «مصرف فرهنگی» بومی شده وجود ندارد و توده خود را در یک شرایط آنی و گذرا می‌بیند و قرار است از این شرایط عبور کند و خود را در مقام یک پرسشگر خلاق و انتقادی نمی‌بیند. نتیجه آنکه حتی با خواندن کتاب یا دیدن فیلم احساس می‌کند چیزی در وجودش رسوب و ثبت نشده است.
به بیانی ساده‌تر این سبک از کتاب خواندن یا فیلم دیدن چیزی به دانش و دیدگاه و سبک زندگی او اضافه نکرده است. اگر در مقام پاسخ بر آید که چرا این مصرف فرهنگ از تو انسانی صاحب‌فکر و تأمل نساخته، می‌گوید احتمالاً آن فیلم و کتاب کیفیت خوبی ندارد، اما در مقام انصاف باید به او گفت هر چند که میزان تولیدات فرهنگی باکیفیت، با شیب نزولی در کشور و حتی جهان وجود دارد، اما شما به عنوان یک مصرف‌کننده فرهنگی نوپا در قوه ادراک و انتخاب خود غوری نمی‌کنید.
اما همین پاسخ هم یک نگاه سطحی است و پاسخ را باید در مکانیسم‌های دیگری جز ظاهر دید. ذهن اصولاً در مقابل داده‌های خام، حالتی منفعل دارد و تا در مقابل داده به تحلیل و آنالیز نرسد، عالی‌ترین محتوا هم ابتر می‌ماند و ذهن را به چالش نمی‌کشاند که به دانش و دیدگاه تبدیل شود.
پاسخ برخی پرسش‌ها و تحلیل بسیاری از داده‌ها، ساده و در دسترس است، اما «دردهای پوستی کجا، درد دوستی کجا»؟ مرهم دردهای پوستی کجا و مرهم درد دوستی کجا؟ افراد تا به درد دیرین دست نیابند، همان دردی که نمی‌دانند چیست، پاسخی برای تجلی خود ندارند. باید همچون سهراب به حداقل آگاهی رسید. آن دردها و تاملات است که ژرف است و انسان‌ساز!
«چیزهایی هست
که نمی‌دانم
می‌دانم سبزه‌ای را بکنم خواهم مرد»
به بیانی دقیق‌تر و ملموس‌تر، در موتور محرکه ذهن، استنباط است که به آن جهت می‌دهد. این موتور تنها با تفکر انتقادی و خلاق روشن می‌شود و آن را تحریک به فعالیت می‌کند و جرقه آن «پرسش و برانگیختگی» است.
کنشگر بدون پرسش، دارای ذهن و اندیشه‌ای ایستاست. حتی اگر ماه‌ها و سال‌ها کتاب بخواند و فیلم ببیند تنها برای او یک نفع دارد و آن گذران اوقات فراغت با محصولات فرهنگی است. ذهن انسان تنها با پرسش است که می‌داند چه می‌خواهد و کجا می‌تواند برود. آدمی به اندازه پرسش‌هایش بزرگ است، هر چقدر پرسش‌ها بزرگ‌تر باشد شخصیت والاتر است. آدم‌هایی که پرسشی ندارند باید به مسیر بازگردند و گر نه زندگی خواب و خور و خشم و شهوت است.
ذهن پرسشگر در جست‌وجوی پاسخ از کتاب، فیلم و... است. وقتی به قدرتی به نام تفکر مجهز باشید، آن وقت است که مصرف فرهنگی در هر شرایطی چه «کرونا» و چه «پسا کرونا»، طالب را به چیستی و چگونگی رهنمون می‌کند.
کرونا و فراغت منتج از آن موعد مناسبی برای پروش و بارور ساختن این قدرت انسانی است که با طرح پرسش‌های بنیادی و تحول‌گرا در باب علم و هستی، سالک را از حیات معمول بی‌اندیشه دور کند. انسان‌های خودشکوفا مسئله مدارند، یعنی دردی و تمنایی دارند. یک گمشده و پرسشی والا دارند که هر میزان که پرسش بزرگ‌تر باشد پاسخش نیز سخت‌تر و غیرممکن می‌شود. «آب کم جو تشنگی آور به دست/ تا بجوشد آب از بالا و پست»
ختم کلام آنکه یک چرا و چگونه می‌تواند راهگشا باشد. چگونگی و چرایی است که ذهن را جهت می‌دهد و بارور می‌کند. برای درک بهتر واقعیت، صرف خواندن و دیدن نجات‌بخش نیست. آنچه زندگی را معنادار می‌کند، پرسشگری و خواستن و واکاویدن در لابه‌لای داده‌هایی است که ما کتاب و فیلم می‌نامیم. 

مطالب مرتبط
نظر شما