پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۱۷:۲۶
کد خبر: ۱۰۶۰۲۴
|
تاریخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۶:۰۴
جنگ خندق و پیروزی سپاهیان اسلام در برابر سپاهیان مکه بهترین تعبیر برای یادآوری روزی است که به نام «روز پهلوانی» نامگذاری شده است. بزرگی و جوانمردی مولای متقیان امام علی(ع) در این جنگ به معنای واقعی نمادی از رفتار و منش آیین پهلوانی است؛ آیینی که تحت تاثیر دیگر رشته های ورزشی در میان مردم و مسولان کمرنگ شده است.
پایگاه خبری-تحلیلی فرهنگ و هنر؛
پهلوانی؛ فرهنگی که در دست فراموشی استامروز سه شنبه 20 خرداد 1399  برابر با 17 شوال 1441 است. بهانه این روز در تقویم که به روز پهلوانی هم شناخته شده است سبب شد تا بار دیگر خاستگاه فرهنگ پهلوانی را مروری کنیم؛ فرهنگی که در تاریخ اسلام و در جنگ خندق نشان داد کشتن نفس اماره و تلاش برای رضای خدا در راه دین، از سوی امیرمومنان (ع) بهترین درس راه و رسم پهلوانی است.


  1436 سال قبل برابر با سال ۶۲۷ میلادی در چنین روزی نبرد احزاب یا غزوه خندق در یثرب میان سپاهیان مسلمان و سپاهیان مکه تحت رهبری ابوسفیان درگرفت. این نبرد سومین رویارویی مسلمانان مدینه و مکیان و از نبردهای مهم تاریخ اسلام است. در این نبرد حفر خندق اطراف شهر به پیشنهاد سلمان فارسی انجام گرفت. 
یکی از پیکارهای مهم در این جنگ، نبرد امام علی (علیه السلام) با عمرو بن عبدود بود؛ عمرو بن عبدود قهرمانی از قبیله قریش و از شجاعان عرب بود. گفته می‌شود که او ارزشی بیش از هزار سرباز داشته‌است. عمرو کسی بود که عمر گفت: «من با او همسفر شام بودم و هزار نفر، دزد بر قافله ما تاختند، عمرو به تنهایی آنها را متفرق ساخت و دست و پای شتری را به جای سپری دست گرفت و آنها را تعقیب کرد».
وقتی در جنگ خندق علی (علیه ‏السلام) دروازه خندق را بر دشمن مسدود کرد تا وارد شهر مدینه نشوند، عمروبن عبدود وارد شد بر وسط میدان و فریاد برآورد: کیست به جنگ من آید؟ هیچ کس از ترس، جوابی نداد؛ عمرو گفت: مسلمین کجا هستند که به دستم کشته شوند تا به بهشت روند؛ چرا به سوی بهشت نمی ‏شتابید؟ چرا نزدیک من نمی‏ آیید؟ هیچ کس پاسخی نداد.
در این وقت علی (علیه‏ السلام) برخاست واز پیامبر اجازه خواست؛ پیامبر فرمود: بنشین؛ چند مرتبه دیگر عمرو مبارز طلبید و حماسه خواند، فقط علی (علیه ‏السلام) بلند می شد و می گفت: یا رسول‏ الله! اگر او عمرو است، من علی بن ابیطالبم!
تا اینکه پیامبر اجازه دادند و فرمودند: از خداوند مسألت دارم که تو را بر عمرو، نصرت دهد بعد سر را بلند کرد و عرض کرد: پروردگارا! برادر من و پسر عم مرا تنها مگذار! و با چشمی پر از عاطفه و اشک فرمود: برو که خدا یار و مددکار توست.
امیرالمؤمنین (علیه‏ السلام) به میدان آمد و این رجز را خواند:
«ای عمرو! در کار جنگ شتاب مکن، آن کس که تو را جواب گوید، عاجز نیست، او دارای حسن نیت و بصیرت و راستی می‏باشد و این صفات، اساس هر رستگاریست.
نزد تو نیامدم جز بر آن امید که زن نوحه گر را بر جنازه تو بنشانم و اثر ضربت شمشیری که پس از دورانی از طول زمان، نام آن بماند باقی گذارم)).
عمرو از روی تکبر، پاسخی نداد؛ امام فرمود: شنیدم تو پیمان بستی که اگر مردی از قریش یکی از سه چیز را از تو بخواهد بپذیری؟ گفت: آری، فرمود: اول، من تو را دعوت به توحید و اسلام و رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم می‏کنم؛ عمرو گفت: قبول نمی‏کنم؛ فرمود: دوم آنکه، از این راهی که آمدی برگرد و از جنگ با پیامبر درگذر؛ گفت: اگر این کار را کنم زنان قریش مرا سرزنش کنند، زیرا من در جنگ بدر، زخمی برداشتم و نذر کردم تا محمد صلی الله علیه و آله و سلم را نکشم روغن بر موی سرم نمالم؛ حضرت فرمود: سوم آنکه، تو را به مبارزه با خود می‏خوانم؛ عمرو خندید و گفت: عرب این خواهش را از من نمی‏ کند؛ من دوست ندارم تو را بکشم زیرا با پدرت ابوطالب دوست بودم و در عموهای تو کسانی هستند که از تو زورمندتر هستند؛ تو جوانی و میل ندارم به دست من کشته شوی، تو هم کفو من نیستی.
فرمود: اما من دوست دارم تو را در راه خدا بکشم! عمرو گفت: چه گفتی؟ فرمود: میل دارم با تو جنگ کنم و تو را بکشم! عمرو گفت: چه گفتی؟
فرمود: میل دارم با تو جنگ کنم و تو را بکشم و برای این کار پیاده شو با هم بجنگیم. عمرو در حالی که غضبناک بود از اسب پیاده شد، بر صورت اسب بکوفت و شمشیری به پای اسب زد و اسب روی زمین بیفتاد، شمشیر دیگری به طرف علی (علیه ‏السلام) فرود آورد که حضرت با سپر آن را رها کرد در حالیکه سپر دو نیم شد و فرقش را شکافت، حضرت خود را به گوشه میدان رسانید و با عمامه سر خود را بست و به میدان آمد .
حضرت شمشیری بی‏درنگ بر پای او فرود آورد و او را بر زمین انداخت. دو لشکر، منظره را می‏دیدند، و غالب شدن علی (علیه‏ السلام) بر عمرو موجب شد که صدای تکبیر و تهلیل بلند شود؛مشرکین رو به فرار گذاشتند و مسلمین با شادی، مشرکین را تعقیب می‏کردند تا جایی که همه مشرکین فرار کردند.
امام، بعد از چند لحظه آمد که سر عمرو را جدا کند، عمرو گفت: مرا فریب دادی!فرمود: معنی جنگ همین است عمرو (به قولی) آب دهان بر صورت امام انداخت و غضبناک شد. امام از روی سینه عمرو برخاست و چند قدمی بزد و آنگاه بازگشت تا سر عمرو را از تن جدا کند.
عمرو گفت: چرا منصرف شدی و اکنون باز آمدی؟ فرمود: تو آب دهان به صورت من انداختی، در آن حال من خشمناک شدم، نخواستم با آن حال غضب، سر تو را جدا کنم، بلکه با حال انبساط، برای رضای خدا سرت را از تنت جدا می‏کنم. امام سر عمرو را جدا کرد و به نزد پیامبر آورد و از کلمات پیامبر در جنگ خندق این است که «ضرب زدن علی (علیه‏ السلام) در جنگ خندق از عبادت جن و انس افضل است».

پهلوانی؛ فرهنگی که در دست فراموشی است

پی نوشت ها:
زندگانی امیرالمؤمنین علیه‏السلام- بحارالأنوار- تاریخ طبری- ناسخ التواریخ- داستانهایی از زندگانی حضرت علی علیه‏السلام،ص59
برچسب ها: خندق ، احزاب
نظر شما