شنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۱۶:۴۶
کد خبر: ۱۲۱۵۲۸
|
تاریخ انتشار: ۱۵ دی ۱۴۰۰ - ۱۱:۲۶
دوازدهمین نمایشواره‌های کوچه‌های بنی‌هاشم این بار در میدان خراسان برپا شده است. جایی که مردم از سراسر تهران برای تماشای آن و شنیدن روایت شهادت فاطمه زهرا(س) می‌آیند.
غربت کوچه‌های بنی‌هاشمبه گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر،چند درخت نخل ما را از دل شلوغی و ترافیک خیابان 17 شهریور به کوچه‌ای کاهگلی می‌برد. کوچه بنی‌هاشم همان جایی است که تاریخ غربت خاندان پیامبر(ص) از همان جا آغاز می‌شود.

ایران نوشت: خشت خشت دیوارهای این کوچه آن روز شاهد ناله‌های دختر پیامبر(ص) بودند. نوای نوحه فضای کوچه را پر می‌کند: «دود بود و دود بود و دود بود/ گل میان آتش نمرود بود/ آن چه جان می‌داد بین ابر و دود/ عشق بود و عشق بود و عشق بود» صدای نوحه با ضجه و اشک‌های تماشاگران گره می‌خورد. 
همه با عبور از تونل زمان مقابل در چوبی که فاطمه(س) پشت آن برای دشمنان علی(ع) خطابه می‌خواند می‌ایستند. دشمنان امیرالمؤمنین برای گرفتن بیعت آمده‌اند. کسی به حرف‌های دختر پیامبر گوش نمی‌کند.
 مأموریت دارند علی(ع) را برای بیعت با خلیفه ببرند، اما مانع بزرگی سر راه آنها است؛ لحظه‌ای بعد در خانه علی(ع) به آتش کشیده می‌شود و شعله‌های آتش که زبانه می‌کشد صدای ناله‌ بلندتر می‌شود. انگار تاریخ این کوچه دوباره تکرار می‌شود. 

با دستور فرمانده مهاجمان در، شکسته می‌شود و دختر پیامبر به زمین می‌افتد. ضربات تازیانه مغیره و قنفذ بر بدن فاطمه زهرا(س) اشک را از چشمان همه سرازیر می‌کند. دو نفر از زنان تماشاچی سنگ ریزه به طرف هنروران که نقش بازی می‌کنند می‌اندازند. چند نفری هم آنها را نفرین می‌کنند. داغ دلشان را با سنگ‌ریزه خالی می‌کنند. 

سکانس کوچه تمام می‌شود. بازیگران گوشه‌ای می‌نشینند و آرام اشک می‌ریزند. یکی از آنها با صدای بلند می‌گوید چطور دلشان آمد پهلوی دختر پیامبر را بشکنند و به او تازیانه بزنند؟ با شنیدن این جمله صدای ناله بلندتر می‌شود. باید خیلی زود برای نمایش سکانس بعدی آماده شوند اما انگار دلشان هنوز در غربت کوچه بنی هاشم جا مانده است.

روایت این روزهای نمایشواره کوچه‌های بنی‌هاشم روایت غم و غربت است؛ جایی که شهادت حضرت زهرا(س) و ماجرای بستن دست‌های حضرت علی(ع) برای گرفتن بیعت به نمایش درمی‌آید.
 دوازدهمین نمایشواره‌های کوچه‌های بنی‌هاشم این بار در میدان خراسان برپا شده است. جایی که مردم از سراسر تهران برای تماشای آن و شنیدن روایت شهادت فاطمه زهرا(س) می‌آیند. 

هر لحظه به تعداد جمعیت اضافه می‌شود. 6 لوکیشن برای اجرای این نمایش آماده شده است. ماجرا از اسارت یک معلم به دست دو مزدور داعشی آغاز می‌شود. معلم شیعه در مقابل تهدیدهای دو مزدور داعشی که او را کافر می‌خوانند می‌خواهد یک بار دیگر کتب تاریخ اسلام را مطالعه کنند. 
دو مزدور داعشی که از حرف‌های معلم عصبانی هستند همراه او به تونل زمان می‌روند. انتهای تونل به کوچه‌ای ختم می‌شود که همه چیز آنجا اتفاق می‌افتد. تماشاگران همراه  و با عبور از تونل وارد کوچه می‌شوند. روزهای بعد از وفات پیامبر(ص) است. غم و اندوه مدینه را فرا گرفته. حضرت علی(ع) مشغول عمل به وصیت پیامبر(ص) است، اما گوشه‌ای از شهر دشمنان خاندان پیامبر(ص) جانشین او را انتخاب می‌کنند و از همه می‌خواهند با او بیعت کنند. 

برخی از سر ترس و برخی هم با وعده پول دست بیعت می‌دهند، اما این پایان ماجرا نیست. بیعت حضرت علی(ع) از همه مهمتر است اما وقتی به در خانه هجوم می‌برند این بار فاطمه(س) مدافع ولایت می‌شود. صدای او از پشت در برای مهاجمان که سخنان پیامبر را بازگو می‌کند لرزه بر اندام آنها می‌اندازد. اوج نمایش وقتی است که مهاجمان برای بردن علی(ع) در خانه را آتش می‌زنند و با لگد آن را می‌شکنند. صدای ناله فاطمه(س) از پشت در بلند می‌شود.

یکی از میان تماشاگران فریاد می‌زند مادر برایت بمیرد کاش آنجا بودیم و اجازه نمی‌دادیم در را بشکنند. صدای فضه خدمتگزارخانه علی(ع) بلند می‌شود: «زهرا را کشتند». نگاه بازیگران به تماشاگرانی است که از ناراحتی به سر و صورت می‌زنند. همه اشک می‌ریزند. از مغیره و قنفذ تا زنان و مردانی که از شدت ناراحتی روی صندلی بند نمی‌شوند. میثم حسینی بازیگر نقش ابوبکر به دیوار انتهای کوچه تکیه داده و آرام اشک می‌ریزد. می‌گوید بیشتر از 100 بار این صحنه را دیده‌ام ولی این داغ همیشه تازه است: «اصل روضه شهادت فاطمه زهرا(س) در همین کوچه است. 

روز اول که نقش‌های نمایش بین بازیگرها تقسیم می‌شد از پذیرفتن نقش بازیگرانی که در حمله به خانه علی(ع) و هتک حرمت به بیت خاندان پیامبر(ص) حضور دارند شانه خالی کردم. طاقتش را ندارم. باور کنید هر بار وقتی ابوعبیده، مغیره و قنفذ از آتش زدن خانه زهرا(س) و بستن دستان علی(ع) برمی‌گردند خون گریه می‌کنند. 

همه ما بچه هیأتی هستیم و پای روضه بزرگ شده‌ایم. برای ما سخت است بخواهیم صحنه‌ای را بازی کنیم که فاطمه زهرا(س) به شهادت رسید. زیاد به روضه نزدیک نمی‌شوم و همیشه دورتر می‌ایستم. به اعتقاد من اجرای این‌گونه نمایشواره‌ها بیشتر از روضه اثر دارد. نوجوانان و جوانان بخشی از روایت تاریخ را می‌بینند و با حقایق آن آشنا می‌شوند. نمایش‌های آیینی باعث می‌شود درک بهتری از وقایع تاریخی پیدا کنیم.
کمی دورتر صدای همهمه مردان و زنانی که به انتظار ایستاده‌اند شنیده می‌شود. با پایان نمایش، گروه اول از تماشاگران از محوطه خارج می‌شوند تا گروه دوم وارد شوند. هر لحظه به جمعیت افزوده می‌شود.
حسن بزرا کارگردان نمایش کوچه‌های بنی‌هاشم کمی دورتر نظاره‌گر کار بازیگران است. می‌گوید هرچقدر برای ایام فاطمیه و نشان دادن واقعیت تاریخ کار کنیم کم است: «این دوازدهمین نمایشنامه کوچه‌های بنی هاشم است. سه سالی است این کار به شکل نمایش اجرا می‌شود و تا قبل از آن به شکل هنر تجسمی و ماکت انجام می‌شد. متأسفانه به دلیل شیوع کرونا در دو سال اخیر نتوانستیم این نمایشواره را برگزار کنیم.

 با تعدادی از اعضای گروه به سوریه رفتیم و با گروه ۴۰۰ نفره که بسیاری از آنها هنرمندان سوری بودند نمایش ارض الشمس با محوریت مقاومت را در زینبیه برگزار کردیم. این نمایش تلفیقی از خلقت حضرت آدم تا وقایع اخیر سوریه را به تصویر می‌کشد. قبل از شیوع کرونا هم نمایش تنهاتر از مسیح را در تهران به روی صحنه بردیم. مردم ما علاقه زیادی به نمایش‌های آیینی دارند. از اولین شب نمایش کوچه‌های بنی‌هاشم با استقبال پرشور مردم مواجه شدیم. 

سه گروه بازیگر با یک متن واحد نمایش را در پنج لوکیشن اجرا می‌کنند. کارهای نمایشی بسیاری برای محرم انجام می‌شود اما متأسفانه برای ایام فاطمیه کمتر است. نمایش کوچه‌های بنی‌هاشم در فضای سه هزار متر مربع توسط مؤسسه ریحانة النبی برگزار می‌شود که روایت روزهای بعد از رحلت پیامبر(ص) است؛ روزهایی که برای گرفتن بیعت از حضرت علی(ع) جهت خلافت ابوبکر اتفاق‌هایی افتاد که در ادامه به شهادت فاطمه زهرا(س) منجر شد.

 تماشاگران دقایقی خودشان را در کوچه‌های مدینه تصور می‌کنند. در سکانس پایانی نیز مقابل قبرستان بقیع می‌ایستند و راوی از وصیت حضرت زهرا(س) و خاکسپاری مخفیانه در دل شب می‌گوید. استقبال مردم آنقدر زیاد است که هر شب نزدیک به سه هزار نفر این نمایش را تماشا می‌کنند. گاهی اوقات مجبوریم تعداد اجراها را بیشتر کنیم. خیلی‌ها هم بعد از تماشای نمایش روز بعد دوباره همراه خانواده می‌آیند.»
انتهای کوچه بنی‌هاشم به خیمه‌ای ختم می‌شود که روی آن با عکس‌هایی از شهید سردار سلیمانی پر شده است. دو دختر نوجوان با گوشی موبایل مشغول عکس گرفتن می‌شوند. یکی از آنها با گوشه چادر، خاک روی یکی از قاب عکس‌ها را پاک می‌کند و می‌گوید: «ای کاش آن روز هم یکی مثل سردار سلیمانی مدافع ولایت می‌شد.»
نظر شما