پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۱۴:۱۱
کد خبر: ۱۲۲۵۴۲
|
تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۵:۰۵
مؤسسه فرهنگی - هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کتاب «معمار محبت» نوشته عبدالقدوس الامین، نویسنده لبنانی که کتابش را انتشارات رسالات لبنان منتشر کرده، به فارسی ترجمه و نشر داده است.
انتشار چاپ جدید کتاب «معمار محبت» درباره زندگینامه شهید حسن شاطری
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ وهنر،  این کتاب به شخصیت شهید حسن شاطری با نام مستعار حسام خوشنویس پرداخته است. شهید شاطری از شخصیت‌های برجسته جهاد سازندگی و از فرماندهان شاخص دوران جنگ تحمیلی بود که در ادامه مسیر سازندگی در داخل کشور و در کشورهای دوست، به‌خصوص در ایامی که منطقه ما با دشمن تکفیری داعش درگیر شده بود، تجربیاتش را که در سال‌های انقلاب و جنگ تحمیلی اندوخته بود در اختیار جبهه مقاومت قرار داد.
به‌مناسبت سالگرد شهادت این شهید جبهه مقاومت اسلامی، چاپ دوم کتاب با ویرایش جدید و با انجام اصلاحات مد‌نظر خانواده شهید منتشر شده است.
 حسن شاطری که بود؟
شهید حسن شاطری با نام مستعار حسام خوشنویس در تیر ۱۳۴۱ در شهر سمنان به دنیا آمد. او اولین فرزند از شش فرزند خانواده‌اش بود. دوران تحصیلات متوسطه را در شهر سمنان گذراند و خیلی زود با وجود سن کم به صفوف انقلابیون پیوست و به یکی از مهم‌ترین عناصر فعال در زمینه هدایت فعالیت‌های ضد رژیم پهلوی تبدیل شد.
 پس از پیروزی انقلاب اسلامی و هنگامی که امام خمینی (ره) فرمان تشکیل جهاد سازندگی را صادر کرد، از‌جمله اولین داوطلبان و فعالان این عرصه بود و با آغاز جنگ تحمیلی، داوطلبانه به عضویت بسیج مستضعفین در آمد.
وی پس از پایان جنگ برای ادامه تحصیل وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی عمران به تحصیل پرداخت. پس از آن بود که به‌عنوان مسؤول اجرایی لشکر سیدالشهدا(ع) و لشکر خاتم‌الانبیا(ص) معروف به نیروی قدس انجام وظیفه کرد و به‌عنوان ناظر اجرایی چندین پروژه در کشور عراق حضور داشت.
شهید شاطری پس از جنگ ۳۳ روزه لبنان به‌عنوان رئیس هیأت ایرانی مشارکت در بازسازی لبنان به این کشور اعزام شد و در حضور شش ساله‌اش در لبنان، رساله دکترای خود را به‌عنوان «‌چگونگی هدایت جنگ ۳۳ روزه توسط حزب ا...» نوشت. چندین طرح اجرایی را به‌منظور حمایت و تامین رفاه مردم سوریه و با همکاری مردم آن کشور به انجام رسانید و سرانجام در ۲۴ بهمن ۱۳۹۱ و در راه بازگشت از دمشق به بیروت به شهادت رسید.
 شهید شاطری از زبان دیگران
مادر شهید عماد مغنیه: مهندس انسان معمولی نبود. او ویژه بود. به همه و به‌خصوص به خانواده‌های شهدا بسیار محبت می‌کرد و احترام می‌گذاشت. به یاد می‌آورم یک‌دفعه که به دیدار ما آمده بود، درباره شهید عماد، کارهایش و شخصیت او صحبت می‌کردیم. مهندس بسیار متأثر شد و اشک ریخت. در این هنگام از جایش برخاست و به وسط اتاق رفت. روی فرش گردی که در آنجا پهن بود، ایستاد و بعد از من خواست که مقابل او روی فرش بایستم. چون بسیار متأثر بود بدون آن‌که دلیل این کار را بپرسم از او اطاعت کردم و در کنارش روی فرش ایستادم. سپس از من خواست که به جایم برگردم. به او نگاه می‌کردم، خم شد و روی زمین افتاد و جای پایم را بو کشید و بوسید. سپس نگاهی به من کرد و گفت: اینجا مکان مقدسی است و شما مردمان مقدسی هستید.
 حسین شاطری (‌برادر شهید‌): او از اولین حامیان انقلاب در زمان آغاز آن بود و دیگران را هم به حمایت از انقلاب دعوت می‌کرد و در دفاع از آن به استقبال مرگ می‌رفت. او به امام و انقلاب این‌گونه نگاه می‌کرد و این‌گونه ما را در پس شور و شوق و ایمانش هدایت می‌کرد.
زمانی که انقلاب پیروز شد گمان کردم برای مدتی کوتاه آرام خواهد گرفت. به او می‌گفتم که وقت آن رسیده است کمی استراحت کنی اما تصورم در موردش صحیح نبود و زمانی که امام (‌ره‌) برای تامین آب و ساخت و ساز و کشاورزی با کمک مردم‌، دستور تشکیل جهاد سازندگی را داد، او نیز به‌صورتی دست به کار شد. مثل این‌که انقلاب جدیدی آغاز شده است.
استاد عباس قطایا‌(‌مسؤول تبلیغات هیأت ایرانی‌): در یکی از روزها، پدر مهندس برای اولین‌بار به لبنان آمد. به آب و هوای لبنان عادت نداشت، حالش دگرگون شد، بدنش نتوانست با آب و هوا سازگاری پیدا کند و به‌شدت بیمار شد. مهندس او را به بیمارستان برده بود و من هم به محض اطلاع به بیمارستان رفتم. در کنار پدرش در قسمت اورژانس در انتظار نشسته بود. خیلی خسته به‌نظر می‌رسید. از او سؤال کردم: از کی اینجا هستید؟ پاسخ داد: از حدود دو ساعت پیش. دوستانی که همراهم بودند از شنیدن این مطلب خیلی ناراحت شدند. به سمت دفتر بیمارستان رفتم تا با مدیریت صحبت کنم. اما هنگامی که مهندس مطلع شد به‌شدت مخالفت کرد و نپذیرفت. مرا سرزنش کرد و گفت: لزومی ندارد با آنها صحبت کنی... آنها مشغول انجام کار افرادی هستند که جلوتر از ما بوده‌اند. پدر مهندس تا ساعت ۱۱ شب در بیمارستان ماند اما مهندس قبول نکرد تا با کسی صحبت کنیم. طبیعتا او می‌توانست پدرش را به هر بیمارستانی که می‌خواست ببرد و این حق را هم داشت اما این کار را نکرد. دلش می‌خواست تا مثل همه مردم باشد و به اندازه مردم دیگر از امکانات بهره ببرد. رابطه او با پدرش همراه با عشق و احترام فوق‌العاده و بسیار درس‌آموز بود؛ به خاطر پدرش همه کارها را رها کرده بود و امور را تلفنی پیگیری می‌کرد. حتی برای لحظه‌ای خواب یا استراحت، حاضر نشد که بیمارستان را ترک کند.
نظر شما