به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر،فریبا عنابستانی در نشست مثنویخوانی که در کتابخانه فرهنگسرای اشراق برگزار شده بود حکایتی از دفتر ششم مثنوی معنوی با عنوان «صیادی که خود را در گیاه پیچید و دسته گل بر سر نهاد» را انتخاب و به شرح و تفسیر آن پرداخت. عنابستانی درباره داستان آن گفت: پرندهای به سوی لالهزاری پرواز کرد در حالی که دامی در آنجا گسترده شده بود و دانههایی نیز در آن. در کنار دام صیادی به کمین نشسته بود و برای اغفالِ پرندگان، خود را با شاخهها و برگها و گلها استتار کرده بود. پرنده در فضای اطراف چرخی زد و به دام نزدیک شد و صیاد را دید. به صیاد گفت ای سبزپوش تو کیستی که در وسط این صحرا تنها نشستهای؟ صیاد گفت مردی راهب هستم و از مردم بُریدهام و به برگ گیاهان صحرا قناعت کردهام. پرنده گفت رُهبانیّت در دین اسلام جایز نیست. از خلوت به در آی و با مردم حشر و نشر کن.
وی ادامه داد: صیاد گفت اینکه تو میگویی حکم مطلق نیست. زیرا انزوا اگر هم مذموم باشد از آمیزش با بَدان که بَدتر نیست . آیا تا به حال دیدهای که سنگ و کلوخ صحرا کسی را گمراه کند ؟ ولی از مردم جفاکار دنیا گمراهیهای بسیار سر بر زند. پرنده گفت اشتباه میکنی. اگر در جامعه به سر بردی و گمراه نشدی هنر کردهای وگرنه از ترس گناه به بیغولهها رفتن شرط هدایت نیست.
این کارشناس ادبی افزود: صیاد گفت بله ، به شرط آنکه بر عوامل شرّ آفرینِ جامعه غالب آیی ولی اگر چنین قدرتی را در خود سراغ نداشته باشی همان بهتر که به کُنجِ انزوا پناه بری و بعلاوه برای آنکه راه را از چاه تمییز دهی نیازمند رفیق صادقی. حال بگو ببینم در این زمانه کو رفیق صادق ؟ پرنده گفت اساس سلوک صِدق قلب است نه رفیق طریق. تو صادق باش، رفیقان صادق تو را مییابند.
او ادامه داد: بحث میان آن دو بالا گرفت. پرنده چون گرسنه بود دانهها را زیر نظر داشت و ناچار از صیاد پرسید این دانههای گندم از آن توست ؟ صیاد گفت نه، از آنِ طفلی یتیم است و چون قیّم ندارد آنها را موقتاََ به منِ زاهد سپرده است و میدانی که خوردن مال یتیم هم حرام است. پرنده چون از گرسنگی بیطاقت شده بود گفت ولی من در حال حاضر در اضطرار به سر میبرم و شرعاً به قدرِ رفع گرسنگی جایز است از آن بخورم.
عنابستانی اضافه کرد: صیاد گفت حتی شخص مضطر هم اگر خویشتن داری کند بهتر است و حال که میخواهی از آن بخوری باید تعهد کنی که بهای آن را بپردازی. بدین ترتیب صیاد آن پرنده را فریب داد. پرنده که صبر و قرار نداشت قبول کرد و همینکه آمد دانه ها را برچیند به دام افتاد و آه و نالهاش بلند شد.
این کارشناس ادبی درباره تفسیر این داستان اظهار کرد: حکایت پرنده و صیاد یکی از عمیقترین و جذابترین حکایات مثنوی است. محور اصلی این حکایت مسئلۀ خلوت و صحبت است. آیا سالک برای تکمیل نَفس و تهذیب قلب باید به کُنجِ انزوا رود و از حشر و نشر با مردم تن زند یا باید داخل جمع شود و با عوامل تحریکِ نَفس که لازم زندگی اجتماعی است دست و پنجه نرم کند و با مقهور کردن آنها به تکمیل نَفس رسد.
او عنوان کرد: کدامیک از دو مورد مذکور ارجح است؟ مولانا بقدر زیبا دلایل رجحان خلوت بر صحبت و صحبت بر خلوت را بیان داشته است که خواننده دچار اعجاب و حیرت میگردد . لطف مطلب در این است که هم دلایل صیّاد محکم و قانع کننده است و هم دلایل پرنده متقن و ایمان آور. خواننده با شنیدن دلایل هر یک از طرفین، بحث را خاتمه یافته میانگارد در حالی که مولانا با ذهن روشن خود همان دلایل مقبول را رد میکند و بحث اوجی دیگر میگیرد.
فریبا عنابستانی بیان کرد: صیاد نمادِ سالک اهل خلوت است و پرنده نماد سالک اهل صحبت. شیوه قصهگویی مولانا به گونهای است که شخصیتهای داستان در نقش منفی و مثبت ثابت نمیمانند بلکه به اقتضای مقاصد معنوی مولانا پیوسته دگرگون میشوند. یعنی منفی، مثبت میشود و مثبت، منفی. از اینرو در بخشی از این حکایت، صیّاد نمادِ زاهدان ریایی است که برای نیل به اغراض نفسانی ، طالبان حقیقت را به دام میافکند.