به گزارش پایگاه خبری ـ تحلیلی فرهنگ وهنر، لیلا مهدیزاده در نشست شاهنامهخوانی داستان به دنیا آمدن زال را روایت و نقالی کرده و در ابتدای صحبتهای خود گفت: نقالی یا افسانه گویی ایرانی و شاهنامهخوانی از دیرباز در فرهنگ ما حضور داشته است. نقال با استفاده از حرکات دست، چهره و اشاره به پرده نقاشی شده، داستانی حماسی را تعریف میکند. هنر نقالی در فرهنگ ایرانی ریشه دارد و قدیمیترین شکل بازگو کردن قصهها و داستانهای اکثراً حماسی و یا مذهبی است.
او سپس عنوان کرد: سام که پهلوان بزرگی در ایران زمین بود و آوازه بسیار داشت، گرفتار بازی روزگار شد. سام هیچ فرزندی نداشت ولی همسری زیبا داشت که از او باردار بود. سرانجام فرزند تنومند سام به دنیا آمد. چهرهای زیبا داشت اما مویی سفید. یک هفته از زاده شدنش گذشت ولی کسی به سام چیزی نگفت تا اینکه دایهای شیر زن نزد پهلوان رفت و همه چیز را برایش بازگفت و از او خواست تا ناسپاسی نکند و غمگین نباشد.
وی ادامه داد: اما سام که بسیار ناراحت شده بود سر به آسمان برداشت و فریاد کشید و از خدا شکایت کرد که اگر من گناه بزرگی کردهام مرا مجازات کن. این چه کودکی است. چشمان سیاه و موی سپید، همچون اهریمن به من دادهای. در برابر بزرگان چگونه او را نشان دهم این چه ننگی بود که بر دامنم گذاشتی. این بچه دیو است یا پلنگ دو رنگ. همه بزرگان به من خواهند خندید.
این کارشناس ادبی افزود: سام که بسیار خشمگین بود فرمان داد آن بچه را از آنجا دور کنند و او را به کوه البرز ببرند تا از آدمیان به دور باشد. آنجا لانه سیمرغ بود و کسی به آنجا نزدیک نمیشد. بچه را به کوه بردند و بازگشتند. مدتی از این ماجرا گذشت. پروردگار پاک از این کار سام خشمگین شد که آن کودکی که از رنگ موی خود هم خبر نداشت چرا باید از مهر پدر دور باشد و چنین ستمی بر کودک شیرخوار روا نبود.
استاد مدرسه تابستانه تهران ادامه داد: سام به دردی در دلش گرفتار گشت که پزشکان گیتی از درمان او ناتوان گشتند و کسی نتوانست او را درمان کند. سام نریمان فهمید که پروردگار برای گناهی که مرتکب شده است مجازاتش میکند. از سویی دیگر، آن نوزاد مدتی در کوه مانده بود. از گرسنگی گریه میکرد و گاهی انگشتانش را میمکید تا این که بچههای سیمرغ گرسنه شدند و او برای پیدا کردن غذا از کوه به سمت پایین پرواز کرد و گهواره زال را دید. به آن سمت رفت ولی خداوند مهربان مهر آن طفل را در دلش نهاد. با چنگالهای قدرتمندش کودک را بلند کرد و به سمت لانه پرواز کرد. سیمرغ زال را در کنار فرزندانش گذاشت.
او در ادامه داستان به دنیا آمدن زال عنوان کرد: در این هنگام سیمرغ صدایی شنید که میگفت: از این کودک شیرخوار نگهداری کن که او فرزندی خواهد داشت که پهلوان جهان خواهد شد. او را در این کوهستان به تو میسپاریم. سیمرغ آن طفل را با خون و گوشت حیواناتی که شکار میکرد پرورش داد و از او مانند فرزندان خودش نگهداری میکرد. روزگار گذشت تا آن کودک شیرخوار به مردی سرو قامت بدل شده بود و کاروانهایی که از آن اطراف میگذشتند او را میدیدند تا اینکه خبرش به سام نریمان رسید و سام تا این خبر را شنید همه درد و سختیهای خود را فراموش کرد.
لیلا مهدیزاده اضافه کرد: روزگار گذشت تا آن کودک شیرخوار به مردی سرو قامت بدل شده بود و کاروانهایی که از آن اطراف میگذشتند او را میدیدند تا اینکه خبرش به سام نریمان رسید و سام تا این خبر را شنید همه درد و سختیهای خود را فراموش کرد.