دكتر مريم وليداد، روانشناس باليني در گفتوگو با خبرنگار "شهر" در علتيابي افزايش آمار طلاق، تصريح كرد: بايد از كودكي به فرزندانمان آموزش دهيم كه چگونه در مواجهه با بحرانهاي زندگي بهترين برخورد را داشته باشند، به آنها ياد دهيم كه اگر با انتقاد از سوي همسر خود مواجه شدند، بايد چه كنند، چون هميشه تنها بحث اقتصاد، چالشبرانگيز نيست، خانوادههاي زيادي هستند كه اقتصاد خوبي هم دارند، اما باز هم سرنوشتشان به جدايي ميانجامد! بطور قطع مشكل ايندسته از زوجها، نداشتن مهارتهاي زندگي و ارتباط مؤثر است كه بايد اقدام جدي در اين باره صورت گيرد.
*مسائل اقتصادي يك عامل مهم بروز اختلافات خانوادگي
وي با بيان اين كه «مسائل اقتصادي يك عامل مهم بروز اختلافات خانوادگي محسوب ميشود » گفت: اين در حالي است كه افزايش آمار طلاق به دنبال مشكلات اقتصادي از نظر بسياري از روانشناسان و جامعهشناسان در شرايط فعلي جامعه بسيار مورد تأكيد قرار دارد»،
اين مشاوره خانواده تصريح كرد: وقتي مردي از نظر اقتصادي، مشكل دارد و آنطور كه بايد و شايد نميتواند انتظارات همسرش را برآورده كند، قدرتش تلنگر ميخورد و غرورش جريحه دار ميشود.
اين روانشناس افزود: از سوي ديگر بسياري از زنان در جايگاه همسر حتي مهارتهاي اوليه زندگي مشترك و برخورد با شوهر را در عمل نميتوانند اجرا كنند، از اين رو آموزش مهارتهاي زندگي زناشويي امري ضروري بنظر ميرسد.
بر اين اساس، خانوادهها را ميتوان به دو دسته داراي اقتصاد خوب و وضعيت نامطلوب تقسيم كرد كه طلاق در هر دو گروه در حال حاضر در حال وقوع است؛ اگر چه در گروه دوم كه اقتصاد ضعيف دارند، ممكن است بحرانها بيشتر باشد، اما در مجموع اصل مطلب، وقوع طلاق است!
وليداد با تأكيد بر اين كه «بايد مشكلات را ريشهيابي كنيم و صرفا بر مبحث طلاق متمركز نشويم»، اظهار كرد: اگر ريشهها و عوامل بروز اختلافات منجر به جداييها را با نگاه آسيبشناسانه شناسايي و بررسي كنيم، بطور قطع از وقوع بسياري از طلاقهاي ديگر ميتوان پيشگيري كرد.
وي افزود: متأسفانه در حال حاضر افراد تحصيلكرده و شاغل در گروه زنان كمتر تمايل به ازدواج دارند؛ از آنسو دختر و پسرهاي خانوادههايي كه سطح فرهنگ و تحصيلات پايينتري دارند و اتفاقا از نظر اقتصادي نيز در شرايط خوبي بسر نميبرند، در سنين پايين با يكديگر ازدواج ميكنند و پس از مدتي بدليل نداشتن پختگي لازم و اين كه آمادگي لازم را از نظر عاطفي و عقلاني براي آغاز زندگي مشترك نداشتهاند، اختلافات سر باز ميزنند!
*مداخلات شديد و نابجاي خانوادهها در زندگي زوجها يك علت عمده جداييها
اين روانشناس، يك علت عمده ديگر اختلافات زناشويي منجر به جدايي را مداخلات شديد و نابجاي خانوادهها در زندگي زوجها دانست و در بيان ريشه آن اذعان كرد: والدين ايندسته از زوجها هنوز به اين باور نرسيدهاند كه فرزندانشان ديگر مستقل شدهاند؛ نميتوانند از آنها دل بكنند؛ همواره در موقعيتهاي تصميمگيري، آنها، خود را بهترين و شايستهترين مقام تصميمگيرنده براي زندگي فرزندشان تلقي ميكنند و اين گونه ميشود كه اگر اين مداخلات از سوي خانواده دختر باشد، داماد دچار مشكل ميشود و اگر از سوي خانواده پسر باشد، عروس با آنها دچار چالش ميشود!
وي ادامه داد: متأسفانه بايد اذعان كرد كه در حال حاضر اين قبيل مداخلات نابجا در سالهاي نخست زندگي زوجهاي جوان به شدت سايه انداخته است و همهچيز از پرسش و پاسخهاي غيرمنطقي و غيرعقلاني آغاز ميشود؛ براي نمونه مادر شوهري همواره به عروس و پسرش ميگويد:"چرا ديشب به خانه ما نيامديد؟!" كه ادامه اين روند بطور قطع روابط زناشويي زوجهاي جوان را با مخاطره مواجه ميكند.
در چنين شرايطي، عروس خانواده به اين باور ميرسد كه بايد همچون ربات خانواده همسرش عمل كند، ولاغير! بنابراين به مرور زمان از حوصله و دايره تحملش خارج ميشود و از سوي ديگر مشكلات اقتصادي نيز فشار ميآورد و ناسازگاريها آغاز ميشود!!
اين مشاوره خانواده تأكيد كرد: بايد والدين وابستگيهاي شديد خود را نسبت به فرزندانشان پس از ازدواج كنترل كنند، حتي اگر دختر يا پسرشان در سالهاي نخست زندگي از نظر اقتصاد به نوعي وابسته به كمك آنها باشد و در يك كلام، دلسوزيهاي ضربهزن به زندگي فرزندانشان نداشته باشند!، البته در شكل زندگيهاي سنتي جامعه ما هنوز براي پدر و مادر جانيفتاده كه فرزندشان به يكسري توانمنديها دست يافته كه تن به ازدواج داده و اكنون ديگر ميتواند خودش براي زندگي خودش تصميم بگيرد.
*خانوادهها بيشتر نيازمند آموزش هستند تا جوان در آستانه ازدواج
وي خاطرنشان كرد: در بحث گواهينامههاي ازدواج كه چندي پيش مورد نقد و بررسي قرار گرفت، معتقدم شايد در شرايط فعلي جامعه كه بيشتر جوانان تحصيلات آكادميك دارند، خانوادهها بيشتر نيازمند آموزش هستند تا جواني كه در آستانه ازدواج است؛ آنها بايد بياموزند كه از مداخلات بيجا در زندگي فرزندشان خودداري كنند و البته قرار نيست كه فرزندان هم، پدر و مادر را كنار بگذارند، چرا كه با كمي زيركي و هوشياري خيلي خوب ميتوان از تجربيات آنها در زمينههاي مختلف استفاده كرد، اما بستن مسير هرگونه مداخله بيجا براي پيشگيري از اختلافات الزامي است!
براي نمونه دختري پس از ازدواج، علاقمند به ادامه تحصيل است و شرايط آنهم مهياست، اما همسرش تحت مشاورهها و باورهاي غلط مادرش، از اين اقدام ممانعت ميكند. حال باور اين مادر آن است كه "اگر همسرت درس بخواند، ديگر تو را به مردي قبول ندارد و يا تو را در شأن خود و زندگيش نميبيند!"، اينجاست كه تعارضات رخ ميدهد و زندگي مشترك زوج به سمت بحران پيش ميرود كه آيا مادرت بايد تصميم بگيرد و يا «ما» بايد براي زندگي و آيندهمان تصميم بگيريم؟!
*بايد الگوهاي تربيتي خود را تغيير دهيم
وليداد اضافه كرد: در ريشهيابي اين موضوع بايد گفت كه در خانوادهاي كه مادر، هر لحظه پسرش را زير ذرهبين داشته، بطور قطع يك شخصيت كاملا وابسته تربيت شده است كه حتي مشاوره ازدواج هم ديگر براي او اثر ندارد، ما بايد الگوهاي تربيتي خود را تغيير دهيم.
وي گفت: متأسفانه شاهد آن هستيم كه برخي مادران همچنان براي مقطع فوقليسانس و يا دكتراي فرزندشان كه آيا ادامه دهد و يا ازدواج كند، خود را محق تصميمگيري براي آينده او ميدانند؛ حال چگونه ميتوان از اين پسر به عنوان مردي كه قرار است با بحرانهاي زندگي دست و پنجه نرم كند، ياد كنيم، چون تربيت او به گونهاي است كه "هميشه منتظر كمك است" و قدرت ريسكپذيري و مقابله با مشكلات را از دست داده است. هميشه گداي پدر و مادر است كه چه چيزي را برايش تصميم بگيرند!
به گفته اين روانشانس، سه فاكتور اقتصاد مشكلدار جامعه، نداشتن مهارتهاي ارتباط مؤثر و الگوهاي ناصحيح تربيتي مهمترين عوامل تأثيرگذار در روند صعودي آمار طلاق است.
وي درباره بيتعهدي پسران نسبت به گذشته نيز اظهار كرد: بنده شرايط جامعه را مؤثر نميدانم، بلكه ريشه را در همان الگوهاي ناصحيح تربيتي در خانوادهها ميبينم؛ وقتي مادري به عنوان سرپرست خانوار شب و روز كار ميكند و حتي وامهاي با بهره بالا ميگيرد كه پسرش در دانشگاه آزاد بيدغدغه درس بخواند، معلوم است كه عاقبت اين پسر چه ميشود؛ هميشه مادري بوده كه در بدترين و سختترين شرايط، همه امكانات را بيقيد و شرط و بدون كم و كاست در اختيار او قرار داده است، اما در چنين فضايي، او هيچگاه راه مقابله با مشكل را ياد نگرفته است!
وليداد گفت: اين كه خانوادهها سعي ميكنند براحتي همه امكانات را تحت هر شرايطي در اختيار فرزندانشان قرار دهند و فرزندان بدون كمترين تلاشي و تنها با يك "اشاره" به خواستههايشان ميرسند، موجب شده كه پسران پس از ازدواج هم آنطور كه بايد و شايد تعهد لازم را نداشته باشند و در مواجهه با كمترين مشكلي، خيلي راحت فرو پاشند!
وي تأكيد كرد: نبايد فرصت تلاش را از فرزندانمان دريغ كنيم؛ در گذشته در نهايت 7 روز دختري را كه تازه زايمان كرده بود، پرستاري ميكردند و از آن به بعد، او خود بايد ميآموخت كه در مواجهه با هر مسألهاي در ارتباط با كودكش راهحل پيدا كند،اما اكنون خانوادهها تا حداقل 40 روز دختر، پسر و نوهشان را مراقبت ميكنند و اين گونه ميشود كه آنها با اين كه خود ديگر پدر و مادر شدهاند، اما باز هم محتاج پدر و مادر خود هستند.
در يك كلام فراموش نكنيم كه: «وقتي ما همهچيز را براي فرزندانمان مهيا ميكنيم، از آنجا كه آنها هيچ تلاشي براي آن زندگي نكردهاند، خيلي راحت با كوچكترين تلنگري از آن بگذرند!!»