سه‌شنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۱۴:۲۳
کد خبر: ۳۲۲
|
تاریخ انتشار: ۰۳ شهريور ۱۳۸۸ - ۱۱:۴۰
دكتر محمد‌باقر قاليباف /استاد‌يار جغرافياي سياسي دانشگاه تهران
مجموعه حاضر كه مباحث مطرح شده دكتر محمد باقر قاليباف در كلاس‌هاي درس مقطع دكتري و كارشناسي ارشد رشته جغرافياي سياسي دانشگاه تهران است، به يقين كمكي مؤثر براي پژوهندگاني خواهد بود كه وظيفه تحقيق و تتبع پيرامون مسائل مطرح شده در اين چارچوب را از اين پس به عهده خواهند گرفت.
در جهان سياست كسي وجود ندارد كه ترديد كند چالش‌هاي جديد خاورميانه نيازمند بررسي‌هاي همه جانبه و تحقيقات گسترده است. مباحث مطرح در خاورميانه از انرژي گرفته تا منازعات سياسي و ايدئولوژيك، قابليت اثرگذاري عميقي بر روند تحولات جهاني دارند و همين امر ضرورت ژرف‌نگري در مسائل ژئوپليتيك خاورميانه را بويژه براي ايران به عنوان يكي از قدرتمندترين كشورهاي منطقه، بيش از پيش گوشزد مي‌كند. مجموعه حاضر كه مباحث مطرح شده دكتر محمد باقر قاليباف در كلاس‌هاي درس مقطع دكتري و كارشناسي ارشد رشته جغرافياي سياسي دانشگاه تهران است، به يقين كمكي مؤثر براي پژوهندگاني خواهد بود كه وظيفه تحقيق و تتبع پيرامون مسائل مطرح شده در اين چارچوب را از اين پس به عهده خواهند گرفت. خاورميانه، محدوده جغرافيايي پيچيده‌اي دارد و وقايع آن در بيش از صد سال گذشته، جهان را متأثر كرده است از مؤلفه‌هاي اثر‌گذاري بر روند تحولات جهاني در خاورميانه پس از مباحث ايدئولوژيك، نفت و مناقشات ميان مسلمانان و رژيم صهيونيستي قرار دارند هرچند موضوعات ديگري در حوزه‌هاي سرزميني و اجتماعي خاورميانه را به سمت منازعات گسترده پيش مي‌برد، اما امروز منازعه در مقياس استراتژيك و مبتني بر منافع قدرت‌ها در اين منطقه جريان دارد. مباحث اينجانب در كلاس‌هاي درس مقطع دكتري و كارشناسي ارشد رشته جغرافياي سياسي با محوريت ژئوپليتيك خاورميانه در دانشگاه تهران به مجموعه‌اي تبديل شده كه اينك فرصت انتشار آن به دست آمده است. اعتقاد راسخ دارم كه چالش‌هاي جديد در خاورميانه به پژوهش‌هاي ژرف و همه‌جانبه نياز دارد و قضاوت در مورد مسايل بي‌شماري كه اكنون منطقه و جهان را متأثر كرده به تحقيقات ميداني وسيعي نيازمند است اما بررسي وضعيت منطقه در شش سال گذشته توسط اينجانب و دانشجويان عزيزي كه همراهي‌ام كرده‌اند نشان مي‌دهد كه تغييرات بسيار جدي در صفحات امنيتي و سياسي منطقه پديد آمده است و مواضع سياسي رهبران منطقه و سياستمداران بايد منطبق با الگوي جديد ارائه شود. در اين چارچوب، كارآمدي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران نيز به درك درستي از اين تحولات بستگي دارد. آنچه را كه در اين مجموعه عرضه مي‌كنم، حاصل پژوهش‌هاي گذشته و مبتني بر تحولات جديد است كه به‌صورت فشرده و در راستاي محور‌هاي اصلي ارائه مي‌شود. امروزه روند‌هاي جهاني به گونه‌اي است كه الگو‌هاي كنش‌هاي متقابل همواره در حال باز‌توليد بوده است و اين امر ايجاد چارچوبي از محدوديت‌ها و فرصت‌ها را امكان‌پذير مي‌سازد كه كشور‌ها و دولت‌ها بايد خود را با آن سازگار كنند. ارزيابي علمي، تحويل و تبيين چالش‌ها، فرصت‌ها، آسيب‌ها و تهديد‌ها مبتني بر نگرشي واقع‌بينانه ضرورتي انكار‌ناپذير است كه هر كشور بايد الگوي رفتاري خود را مبتني بر آن تدوين و پيگيري كند. شناخت واقعي از قابليت‌ها و امكانات علمي از يك‌سو و از طرف ديگر ترسيم اهداف و منافع معطوف به تأمين امنيت ملي بر اساس واقعيت‌ها و هست‌ها ـ نه آنچه كه بايد باشد- اصلي است كه چراغ راهنماي هر بازيگر بين‌المللي محسوب مي‌شود. موقعيت جغرافيايي به عنوان يکي از متغيرهاي مهم محيطي، تأثير قاطع و اجتناب ناپذيري بر زندگي جوامع بشري بر جاي مي‌گذارد، به‌نحوي که موقعيت‌هاي جغرافيايي گوناگون در تنوع و شکل گيري و توسعه مناسبات تجاري ميان ملت‌ها، برخوردها و تقابل فرهنگي ميان آنها، ايجاد و گسترش خطوط مواصلاتي، دفاع ملي و ايجاد پايگاه‌هاي نظامي و امنيتي مؤثر بوده و همواره نقش تعيين کننده‌‌اي در شکل گيري و تکوين بسياري از سياستهاي بين‌المللي و منطقه‌‌اي ايفا مي‌کنند. در واقع درک ژئوپوليتيکي نسبت به خود و نظام بين‌الملل حاوي بصيرتي عميق براي سياست خارجي کشورهاست و هيچ کشوري نمي‌تواند محتوا، جهت گيري و حتي اهداف سياست خارجي خود را مستقل از ماتريس ژئوپوليتيک خود طراحي و هدايت کند. ‏ * اصطلاح خاورميانه منطقه‌‌اي كه در اصطلاح امروزي خاورميانه اطلاق مي‌گردد زماني مهد و خاستگاه تمدن‌هاي اوليه‎ ‎بشري، محل ظهور و پيدايش اديان بزرگ و محور ارتباطي شرق و غرب بوده و گروه‌هاي فرهنگي و نژادي گوناگوني از قبيل فرهنگ‌هاي ايراني، عربي، بربرها و ترکي را در خود جاي داده است. با كشف نفت در خاورميانه، نقش و جايگاه اين‏‎ ‎منطقه در چارچوب منافع استعماري قدرت‌هاي آن زمان مضاعف شد به طوري که آن‌ها با قدرت و قوت‏‎ ‎بيشتري به سياست نفوذ در كشورهاي خاورميانه پرداختند‎.‎‏ در حال حاضر نيز اين منطقه اهميت خود را‏‎ ‎به عنوان مرکز ثقل سياست بين‌الملل حفظ کرده است.‏ به روايت اسناد و تحقيقات انجام شده اصطلاح «خاورميانه» را براي اول بار در سال 1902م مورخ آمريكايي به نام «آلفرد ماهان» به كار برده است و منظور وي از خاورميانه منطقه اطراف خليج فارس بوده است. اين اصطلاح (خاورميانه) در دوران جنگ جهاني دوم منطقه وسيعي از مصر تا‎ ‎ايران و از سوريه و عراق تا سودان را دربرمي‌گرفت كه تحت كنترل مركز‎ ‎تأمين حفاظت منافع خاورميانه در قاهره بود. در نيم قرن اخير مفهوم‎ ‎خاورميانه ابعاد تازه‌‌اي پيداكرد و به واسطه رونق روابط متقابل كشورهاي‎ ‎خاورميانه كه به سبب مشتركات اسلامي ـ‌ عربي فزوني مي‌گرفت، رواج چشمگيري‎ ‎يافت. بتدريج دامنه مفهوم خاورميانه به كشورهاي غيرعربي مانند ايران،‏‎ ‎تركيه و رژيم صهيونيستي نيز گسترش يافت.‏ به طور کلي وجه تسميه خاورميانه اين است كه چون از قاره اروپا به آسيا نظر افكنيم اين منطقه نه خاور نزديك است و نه خاور دور. بعدها نويسندگان عرب آن را به الشرق الاوسط برگردان كرده و در زبان فارسي با عنوان «خاورميانه» مصطلح شد. در واقع تلاش سياستمداران غربي كه جهان سياسي را بر اساس ميزان دوري يا نزديكي بخش‌هاي مختلف آن نسبت به خود تقسيم بندي مي‌نمودند‏ در اين شكل جلوه‌گر شد. اين نگاه ويژه به جهان سياسي بر پايه محل استقرار خود را يك سر جهان ديدن يا خود را مركز جهان فرض كردن و باقيمانده جهان را دور يا نزديك به خود دانستن متكي است و ريشه در رقابت‌هاي ژئوپليتيك شرق و غرب سياسي دارد كه نخست ميان دو قدرت امپرياليستي بريتانيا و روسيه متداول و آنگاه ميان دو ابر قدرت شوروي و آمريكا در جهان دو قطبي پيگيري شد. ‏‏ محدوده خاورميانه‏ ‏ هيچ گونه اجماع و تعريف واحدي در مورد مرزهاي جغرافيايي و سياسي خاورميانه وجود ندارد. جغرافيدانان، مورخان، روزنامه نگاران و ديوان‌سالاران همگي از اين اصطلاح استفاده مي‌كنند، اما همگي تعاريف متفاوتي از آنچه كه منظورشان است در ذهن دارند. در واقع تعريف حد و مرز منطقه خاورميانه مساله جديدي نيست و تا كنون اين منطقه با معيارهاي متعددي چون عوامل جغرافيايي، فرهنگي، اقتصادي و همچنين سياسي تعريف شده است. اما نكته قابل توجه اين است كه هر تعريف جديد از خاورميانه داراي بار ارزشي است، بدين معنا كه واضع تعريف بر اساس تصورات خود از منافعش به ارائه تعريف پرداخته است. در اينجا به برخي از تعاريفي كه درباره محدود خاورميانه مطرح شده است اشاره مي‌نماييم: منطقه خاورميانه بطور سنتي شامل کشورهاي مسلمان عرب، ايران،ترکيه، افغانستان و پاکستان بوده که از ليبي در شمال افريقا شروع مي‌شود و تا افغانستان ادامه مي‌يابد. باري بوزان معتقد است که کشورهاي قبرس، سودان و شاخ افريقا جزو خاورميانه نيستند و افغانستان و ترکيه نيز حائل بين خاورميانه و جنوب آسيا و اروپا هستند. برخي نيز در تعيين محدوده اين منطقه كشورهايي را لحاظ مي‌كنند كه به‌طور مستقيم درگير مناقشات چهارگانه مهم يعني مناقشه اعراب و رژيم صهيونيستي،‌ مناقشه خليج‌فارس، حوزه درياي خزر و جنوب آسيا باشند. فرهنگ جغرافيايي وبستر خاورميانه را چنين تعريف مي‌كند: منطقه‌‌اي گسترده كه در بردارنده كشورهاي جنوب آسيا و شمال افريقاست كه در گذشته شامل افغانستان، پاكستان، هند و برمه نيز مي‌شده است. دائرهًْ‌المعارف جديد بريتانيكا تعريف جامع تري ارائه مي‌كند: خاورميانه سرزميني است كه در اطراف سواحل جنوبي و شرقي درياي مديترانه كشيده شده و از مراكش تا شبه جزيره عربستان و ايران و گاهي نيز تا فراتر از آن امتداد مي‌يابد. در مجموع بر طبق تعاريفي که از اين منطقه مي‌شود خاورميانه مفهومي نيست كه ريشه در جغرافياي فيزيكي داشته باشد. مرزهاي طبيعي بطور روشن اين منطقه را از ديگر مناطق همجوار همچون افريقا و آسياي مركزي جدا نمي‌كند. در هر حال با توجه به تعاريفي كه از محدوده خاورميانه ذكر شد مي‌توان چنين ادعا كرد كه آن بخش از جهان كه خاورميانه خوانده مي‌شود در حقيقت مجموعه‌‌اي از چند منطقه ژئوپليتيك جداگانه و متمايز مانند خليج فارس، شامات، مغرب يا آفريقاي شمالي و غيره است كه هر يك به دليل هماهنگي‌ها و همگني‌هاي موجود در پديده‌هاي محيطي خود يك منطقه مشخص و مستقل از ديگر مناطق است. رابطه جغرافيا با سياست و تأثير‌گذاري اين دو، بر همديگر از جمله موضوعاتي است كه از قديم‌الايام ذهن بسياري از فيلسوفان،‌ انديشمندان، گيتي‌شناسان و سياست‌مداران را به خود مشغول داشته است. اين تلاش‌ها از ارسطو در دوران قديم شروع و تا مونتسكيو، راتزل و اتوتايل1 ادامه داشته است. برخي بدون آن كه براي آن نامي برگزينند آن را با همان مفاهيم جغرافيا و سياست توصيف كردند و برخي نظير متأخرين با تأسي از رودولف كيلن2، دانشمند سوئدي، از آن تحت عنوان ژئوپليتيك3 ياد كردند. تلاش‌هاي بسياري در جهت تشريح مفهوم ژئوپليتيك از سوي نظريه‌پردازان مختلف از قرن نوزدهم به اين طرف صورت گرفته است. در طول اين سال‌ها گاه از ژئوپليتيك تحت عنوان تأثير جغرافيا بر امور نظامي استراتژيك ياد شده و گاه تأثير يك جانبه جبري جغرافيا بر سياست به ويژه روابط بين‌الملل. برخي آن را تأثير دوجانبه جغرافيا و سياست دانسته‌اند و برخي تحليل فضايي مناسبات و ساختار قدرت و رقابت جهاني. در اين دوره فضاي فكري ادبيات ژئوپليتيك در قرن بيستم رويكردي اساساً رئاليستي و منازعه‌گرايانه به روابط بين‌الملل و سياست خارجي داشته است به همين دليل رشد و شكل‌گيري ژئوپليتيك در اوج منازعه قدرت‌هاي بزرگ استعماري در پايان قرن 19 و اوايل قرن 20 شكل گرفت. پس از جنگ جهاني دوم و به طور خاص جنگ سرد تلاش‌هاي بسياري در حوزه ژئوپليتيك صورت گرفت تا فضاي فكري جهان به سوي صلح و همكاري سوق داده شود. اساس اين تلاش‌ها بر زير سوال بردن مباني تئوري‌هاي سنتي و آنچه از آن به عنوان «ژئوپليتيك استعماري» نام برده مي‌شد استوار بود. اتوتايل استاد جغرافياي دانشگاه ايالتي ويرجينيا از جمله شخصيت‌هايي بود كه در اين راه با نقد نگرش‌هاي اوليه ژئوپليتيكي امثال سرهالفورد مكيندر، آلفرد تاير ماهان، فردريش راتزل، كارل‌هاوس هوفر و نيكلاس اسپايكمن مكتب ژئوپليتيك انتقادي را بنيان نهاد. سيمون دالبي4 و پاول راتلج5 اساتيد دانشگاه كارلتون كانادا و كلاسگو انگليس شخصيت‌هاي علمي ديگري بودند كه وي را در اين انديشه ياري دادند. اساساً تئوري‌هايي كه از سوي مكيندر، ماهان و ساير نظريه‌پردازان اوليه مطرح شده بودند اغلب تحت‌تأثير الگوي استعماري در نظام بين‌الملل مستقر در قرن 19 و اوايل قرن 20 قرار داشتند و به بحث در باب سياست‌ بين‌‌المللي به عنوان يك بازي منازعه‌آميز ميان قدرت‌هاي بزرگ مي‌پرداختند. اين خصوصيت باعث شد تا در معرض انتقاداتي نظير «ساده‌انگاري»، «يكپارچه انگاري جهان» و استعماري بودن قرار بگيرند. انتقاد طرفداران نظريه ژئوپليتيك انتقادي نيز عملاً بعد دولت محورانه و منازعه‌گرايانه ژئوپليتيك سنتي را هدف مي‌گيرد. به اعتقاد اين گروه از نظريه‌پردازان نقش دولت‌ها در حال تضعيف شدن است و فرآيند‌هايي همچون جهاني شدن آن را شتاب بخشيده است. ديگر نمي‌توان از صرف بازيگران دولتي و منافع متعارض آنها سخن گفت. امروزه بازيگران جديدي مانند سازمان‌هاي غيردولتي جهاني6، شركت‌هاي فرامليتي، سازمان‌هاي سياسي- تروريستي بدون مرز و سازمان‌هاي تبهكاري بين‌المللي وارد عرصه شده‌اند كه قدرتي فراوان دارند و كل جهان را عرصه فعاليت خود قرار داده‌اند. آنها محوريت دولت‌ها را به رقابت مي‌طلبند. بنابراين مسائلي چون قوميت‌ها، آلودگي‌هاي هسته‌اي و زيست‌محيطي، تروريسم و افراط‌گري، مهاجرت، شكاف شمال و جنوب نمي‌تواند مورد توجه ژئوپليتيك نباشد. در واقع ژئوپليتيك نوين اين ايده ژئوپليتيك انتقادي را كه نقش دولت‌ها در حال زايل شدن است، نمي‌پذيرد. اين دسته از نظريه‌پردازان معتقدند كه دولت‌ها بازيگران اصلي نظام بين‌الملل باقي مي‌مانند و همچنان به رقابت براي كسب قدرت ادامه خواهند داد. آنها در عين حال ضمن توجه به تحولات جديد، امكانات و ضرورت‌هاي همكاري در فضاي جديد جهاني ميان دولت‌ها را مورد توجه قرار مي‌دهند. در تحليل‌هاي ژئوپليتيكي گاه يك منطقه از جهان به دلايل متعددي از ساير مناطق متمايز مي‌شود. اين دلايل مي‌تواند شامل قرار داشتن در كنار آبراهي مهم و بين‌المللي، برخوردار بودن از منابع غني زميني و زيرزميني، موقعيت استراتژيك و قرار داشتن در گذرگاه ترانزيتي بين‌المللي باشد. در اين ديدگاه،‌ منطقه يك فضاي جغرافيايي است كه عوامل پيوند‌دهنده‌اي اجزاي آنها را به هم پيوند مي‌دهد و باعث مي‌شود كه تحركات هر يك بر ديگري تأثير فراوان بگذارد. ريشه‌هاي وابستگي اعضاي يك منطقه را مي‌‌توان به عناصر دائمي و متحول دسته‌بندي كرد. عناصر دائمي،‌ ناهمواري‌ها، درياها يا فرهنگ‌هاي مشابه را شامل مي‌شود و عناصر متحول، عوامل مبتلا‌بهي هستند كه احتمالاً هميشه وجود ندارند. باري بوزان يكي از اين عناصر را «امنيت»‌ مي‌داند كه موضوعي دقيقاً سياسي است. وي عنوان مي‌كند: منطقه، شبه سيستم مشخص و مشهوري از روابط، بين مجموعه‌اي از دولت‌هاست كه از لحاظ جغرافيايي نزديك يكديگر باشند. در واقع از ديد بوزان منطقه، گروهي از كشور‌ها را در بر مي‌گيرد كه نگراني‌هاي اوليه امنيتي آنها تا آن اندازه در ارتباط نزديك با هم است كه امنيت ملي هر يك از آنها جدا از امنيت ملي آن ديگري قابل تصور نيست. خاورميانه را بايد از جمله مناطقي برشمرد كه حائز ويژگي‌هاي فوق است و آن را تبديل به يكي از پويا‌ترين مناطق دنيا نموده است. کشور ايران نيز به لحاظ موقعيت در جايگاهي فوق‌العاده استراتژيك در خاورميانه قرار گرفته است. وسعت آن در خاورميانه بعد از عربستان بي‌همتاست. داراي مرز‌هاي طولاني با مناطق محوري است. بر يكي از مهمترين تنگه‌هاي جهان تسلط كامل دارد و جهت‌گيري ارتفاعات آن، موقعيت دفاعي مناسبي را پديد آورده است. سطح تحصيلات و فرهنگي بالا، همراه با تاريخي غني و هويت ملي نيز به آن قدرتمندي ويژه‌اي بخشيده است. اين ويژگي كه مرهون تعامل سازنده با ساير ملت‌ها است در كنار داشتن نظامي دموكراتيك برخاسته از اراده ملت و برخورداري از 13 درصد منابع انرژي جهان باعث شده تا در تئوري‌هاي اوليه ژئوپليتيكي جايگاهي محوري يابد. اين ژئوپليتيك برجسته كه گراهام فولر از آن تحت عنوان «قبله يا مركز عالم» و برخي «دوراهي حساس»‌ ياد مي‌كند در روند گسترش‌طلبي قدرت‌هاي بزرگ در قرون 19 و 20م. و درگير كردن ايران در «بازي بزرگي» كه بازيگران آن قدرت‌هاي جهاني بودند، نقش مؤثري ايفا كرده است در نتيجه سياست خارجي ايران شاهد الگو‌هاي متفاوتي در طول اين سال‌ها بوده است. اين الگو‌هاي رفتاري را مي‌توان به صورت زير دسته‌‌بندي كرد: - الگوي بي‌طرفي از مشروطه تا پهلوي؛ - الگوي انطباق رضايت‌آميز دوران پهلوي؛ - الگوي اعتراضي در دوره تثبيت انقلاب و نظام؛ - الگوي مدارا با جهان در دوره تحول و گذار؛ ‏ - الگوي تنش‌زدايي. الگوي سياست خارجي ايران در دوران پس از مشروطه، الگوي «بي‌طرفي» قرار گرفت منظور از اين الگو بي‌طرفي در رقابت قدرت‌هاي بزرگ و استفاده از رقابت آنها جهت تأمين امنيت و تماميت ارضي ايران بود. اين الگو تا سال 1332 هـ.ش تداوم يافت(نقيب‌زاده، 1384: 26-23). بعد از كودتا كه شاه تنها سكاندار سياست خارجي ايران شد الگوي بي‌طرفي جاي خود را به الگوي انطباق رضايت‌آميز داد. در اين دوره كه مقارن با شدت يافتن جنگ سرد ميان دو ابر قدرت بود سياست خارجي ايران ذيل اتحاد و ائتلاف با غرب شكل گرفت. اين رويكرد با انقلاب اسلامي در سال 1357 به پايان رسيد و جمهوري اسلامي الگوي انطباق رضايت‌آميز را كه از ديد آن تسليم‌طلبانه و منجر به از دست رفتن استقلال ملي بود كنار گذاشت و الگوي نه شرقي و نه غربي كه به معناي نفي سلطه ابرقدرت‌ها بود را جايگزين آن ساخت. ازآنجا كه رويكرد ارزشي و ايدئولوژيك انقلاب كه نمود خود را در آرمان‌هايي همچون تشكيل ام‌القراي اسلامي، حمايت از مستضعفين و مظلومين، مبارزه با قدرت‌هاي ظالم، استكبار ستيزي، صدور انقلاب اسلامي و تلاش براي بيداري ملل اسلامي در عرصه سياست خارجي نشان داد، با مقدورات ملي و محيط بين‌المللي سازگار نبود موضع‌گيري ساير كشور‌هاي منطقه‌ و هر دو ابر‌قدرت جهاني را به همراه آورد. مخالفت اين كشور‌ها با انقلاب اسلامي و تلاش‌هايي كه براي براندازي آن صورت گرفت تصميم‌گيرندگان جمهوري اسلامي را به اين نتيجه رساند كه همه آنها بر ضد ايران هستند و لذا مقاومت و مخالفت با آنها و نظام سلطه يك ضرورت ملي و ديني است. نتيجه اين نوع نگاه جهت‌گيري اعتراضي براي سياست خارجي ايران شد. دهه اول پس از پيروزي انقلاب اسلامي كشور ايران دو مسأله مهم را پيش روي خود داشت: دوران تثبيت كه بي‌شك حساسيت ويژه‌اي براي كشورمان داشت و نيز جنگ تحميلي با ابعادي گسترده‌تر از نزاع سرزميني بين دو كشور عراق و ايران رخ داد. الزامات اين دوره تسلط ادبيات الگوي اعتراضي در سياست خارجي كشورمان بوده كه در بيانات رهبر انقلاب و مسئولان بلند‌پايه كشور تبلور داشته است.‏ در ادامه با گذر از شرايط انقلابي و تثبيت نظام به تدريج الگوي اعتراضي جاي خود را به مدارا با جهان و تنش‌زدايي در روابط با ساير كشور‌ها داد. اين الگو توانست با طي كردن گفتگو‌هاي انتقادي و سازنده، مذاكره و مفاهمه زمينه سوءتفاهم ها ميان ايران و ساير كشور‌ها را رفع كرده و ايران را به بازيگري فعال در عرصه بين‌المللي تبديل كند. الگوي مدارا با جهان و تنش‌زدايي مربوط به دوران رياست جمهوري آقايان‌هاشمي رفسنجاني و سيد محمد خاتمي بود. در اين دوره گرچه مواضع اصولي ايران حفظ شد ليكن تاحدودي در جهت رفع سوء تفاهم ها و همگرايي منطقه‌اي حركت شد. اما آنچه كه اكنون در عرصه سياست خارجي ضروري مي‌نمايد، ديپلماسي و جهت‌گيري بر طبق الگوي «تعامل و رقابت» است. بايد سياست خارجي فعال، پويا، اثر‌بخش و تعاملي در چارچوب ديپلماسي ديناميك و متناسب با تحولات و وضعيت جديد داشت. چرا كه نظام بين‌المللي نظامي پويا و در حال تحول است و يك سياست خارجي موفق بايد با شناخت اين تحولات خود را با آن منطبق سازد. توصيه ما بسط روش كارآمدي در تمام حوزه‌هاي عملكردي است تا رقابت جايگزين چالش شود. ‏به نظر مي‌رسد كه سياست خارجي ايران در وهله اول نيازمند دركي واقع‌گرايانه از امكانات و محدوديت‌هايي كه موقعيت ژئوپليتيكي ايران در اختيار ما قرار داده مي‌باشد. از سوي ديگر سياست خارجي ايران بايد بداند كه قدرت‌ها و بازيگران ديگري در منطقه حضور دارند كه در اقدامات خود داراي محدوديت‌هايي هستند و به هيچ‌وجه در كوتاه‌مدت قابل ناديده انگاشتن نيستند، همچنين بايد دانست مقدورات و محدوديت ايران به ما اجازه نمي‌دهد كه اهدافي خارج از توان خود را پيگيري كنيم. مسئولان سياست خارجي ايران بايد با درك وضع دگرگون شده منطقه، ظهور بازيگران فرامنطقه‌اي، بازيگران فراملي، مسائل تكثير‌ سلاح‌هاي هسته‌اي،‌ آلودگي‌ زيست‌محيطي،‌ بحران پايان ذخاير انرژي، خطر افراط‌گرايي و تروريسم، اهداف خود را دنبال كند. زيرا تحقق «امنيت» جز در حالتي از همكاري ممكن نخواهد بود و همكاري نيز مستلزم توجه به منافع و خواست‌هاي ديگران (در تناسب با قدرتشان) است. تمامي توصيه‌هاي بالا بر اساس منطق واقع‌‌‌گرايانه ژئوپليتيك نوين خاورميانه ارائه شده‌اند و قابل تسري به تمامي كشورهاي دخيل در منطقه است. البته اين توصيه‌ها به معناي آن نيست كه ايران سياست خود را ذيل سياست‌ها و اهداف ديگران تعريف كند، چنين درخواستي، هم با واقعيات ايران به عنوان يك قدرت در منطقه اساساً ناسازگار است و هم به هيچ‌وجه نمي‌تواند مورد پذيرش ملت ايران قرار گيرد. غرض آن است كه ايران با دركي واقع‌گرايانه از قدرت و محدوديت‌هاي خود (و نيز قدرت و محدوديت‌هاي ديگران) خواهان مشاركت در شكل‌گيري نظم جديد خاورميانه باشد و در اين ميان به طيفي از استراتژي‌هاي همكاري‌گرايانه و رقابت‌گرايانه دست زند. بايد توجه داشت كه سياست خارجي «رقابت‌گرايانه»‌ با سياست خارجي «منازعه گرايانه» تفاوتي عميق ولي باريك دارد. واقعيت بازي در نظام بين‌المللي رقابت قدرت‌ها جهت كسب قدرت بيشتر است كه لزوماً حالت بازي با حاصل جمع صفر را ندارد ولي سياست منازعه طلبانه، نفي كامل اهداف ديگري و تلاش قاطع در جهت بر هم زدن اقدامات ديگران است. پس براي سياست خارجي ايران، مشاركت فعالانه در شكل‌گيري نظم جديد در خاورميانه، ضمن حفظ استقلال خود و رقابت (در عين همكاري) با ديگران جهت كسب منافع بيشتر است، اين رويكرد متمايز از 3 الگوي متخذه از سوي سياست خارجي ايران در دوران پس از مشروطه است. الگوي بي‌طرفي، گمان مي‌كرد با بي‌طرفي در رقابت‌ها، منافع خود را افزايش خواهد داد،‌ الگوي انطباق رضايت‌آميز معتقد بود كه با قرار دادن سياست خود ذيل سياست قدرت‌هاي بزرگ منافع خود را به حداكثر خواهد رساند و در نهايت الگوي اعتراضي، وضعيت مطلوب را مقابله حتمي با قدرت‌هاي حاكم جهاني جهت تكوين يك نظم ايراني در منطقه (يا حتي جهان) مي‌دانست. درك واقع‌گرايانه برآمده از ژئوپليتيك به ما مي‌آموزد كه به واسطه جايگاه ايران، سياست خارجي ما نمي‌تواند در حالتي از بي‌طرفي قرار بگيرد، از طرفي ديگر، توانايي و اراده ملت ايران، به هيچ وجه قرار گرفتن در ذيل سياست قدرت‌هاي بزرگ را مطلوب نمي‌داند و در نهايت محدوديت‌هاي ايراني به ما اجازه نمي‌دهد كه در پي تغيير عامل وضع موجود باشيم. وضعيت مطلوب آن است كه با شناخت واقعي از موقعيت، توانايي‌ها و محدوديت‌هايمان، به صورتي فعال و غيرمعارضه‌آميز به تعامل و رقابت جهت تأمين منافع خود پرداخته و جايگاه خود را ارتقاء دهيم. حقيقت آن است كه اراده‌هاي قدرتمندي در نظام جمهوري اسلامي جهت در پيش‌گرفتن رويكرد تعامل‌گرايانه وجود دارد ولي رويكرد تهاجم‌طلبانه قدرت‌هاي بزرگ دخيل در منطقه، اجازه بروز و ظهور به آنها را نداده است. در سند «چشم‌انداز 20 ساله نظام جمهوري اسلامي» فصلي جديد به سياست خارجي مطلوب اختصاص يافته كه برآمده از نگاهي عاقلانه و با مدنظر قرار دادن واقعيات بوده است، سند چشم‌انداز توسعه كشور براي دستيابي ايران به جايگاه اول منطقه، سياست خارجي «تعامل سازنده» را توصيه مي‌كند. دكترين تعامل سازنده مبتني بر اتخاذ سياستي فعال، پويا و اثر‌بخش است كه كارآمد محوري را در سياست خارجي ايران برجسته مي‌كند. بدين ترتيب نقطه ثقل و مركزي پارادايم كارآمد محوري را سياست خارجي مبتني بر تعامل و رقابت شكل خواهد داد. در اين چارچوب و فضاي گفتماني است كه ايده «تعامل سازنده» در سياست خارجي معنا مي‌يابد. در اينجا منظور آن است كه سياست خارجي و نحوه سياستگذاري در آن بايد در خدمت كارآمد ساختن نظام در جهت تحقق اهداف خود باشد و در اين راستا با تحليلي معقولانه از امكانات و محدوديت‌هاي خود (ضمن در نظر داشتن اهداف بلند‌مدت) و توجه به رقابت با ديگران از منازعه پرهيز كند. جمهوري اسلامي ايران نيازي به نزاع با ديگران ندارد زيرا تأكيد بر اين جمله ضروري است كه «قدرت» تحمل مي‌آورد. احترام به حقوق همه ملت‌ها و تعامل سازنده با دولت‌هاي جهان كه از قابليت‌هاي ساختاري جمهوري اسلامي است مي‌تواند به عنوان رهيافت روابط مسالمت‌آميز توليد‌كننده فرصت‌هاي جديدي براي نقش‌آفريني ايران در صحنه بين‌المللي باشد. اما از نكات مهمي كه بر آينده ايران اثر‌گذار است اين است كه مجموعه جريان‌‌هاي سياسي و نخبگان ملي در كشور درباره تعريفي دراز‌مدت از جمهوري اسلامي ايران به اجماع برسند. وضعيت خاورميانه، حاوي گذار و تحول در سلسله مراتب قدرت‌ها و تلاش هر يك از قدرت‌ها جهت شكل‌دهي به نظم جديد مي‌باشد. از سوي ديگر درك نوين ژئوپليتيك علاوه بر ارائه تحليل فوق، معتقد است خاورميانه در وضعيت جديد دچار مسائل و مشكلاتي است كه محور اصلي آن امنيت مي‌باشد. برخلاف رويكرد سنتي،‌ ژئوپليتيك جديد اين بصيرت را به ما مي‌دهد كه در كنار رقابت طبيعي بازيگران براي احراز جايگاهي بالاتر در نظم سلسله مراتبي جديد، مسائل بي‌شماري آنها را به يكديگر پيوند مي‌دهد كه بازي آنها را از حالت منازعه خارج و به حالت همكاري و مشاركت در شكل‌دهي به يك نظم باثبات در عين رقابت در ‌مي‌آورد. مطابق با اين درك، توصيه ژئوپليتيك نوين به سياست خارجي كشورهاي دخيل آن است كه ضمن درك محدوديت‌ها و امكانات در پيگيري منافع خود، بدانند كه منافع و امنيت آنها جز در حالتي از همكاري تأمين نخواهد شد چون امنيت در دوران جديد خاورميانه، صورتي پيچيده‌تر يافته است. ايالات‌متحده با تصور اينكه داراي توانايي برتر جهت سازماندهي به يك نظم جديد آمريكايي در منطقه است به استراتژي‌هاي يكجانبه‌گرايانه روي آورده است كه بر عليه جمهوري اسلامي جهت‌گيري مستقيم دارد؛ در حالي كه تحولات پس از حمله به عراق در خاورميانه، اين تصور غيرواقع‌گرايانه را باطل كرده است. از سوي ديگر سياست خارجي ايران در معناي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، ناشي از تجربه دوران سلطه قدرت‌ها، الگوي اعتراضي يافته است، اين حالت اعتراضي وقتي با انواع توطئه‌ها و استراتژي‌هاي منازعه‌گرايانه ايالات متحده روبرو شد،‌ در برخي موارد از واقع‌گرايي در تحليل توانايي‌ها و محدوديت‌هاي خود باز مانده است. در اين درك سعي شده در واكنش به استراتژي‌هاي منازعه‌طلبانه آمريكا (كه نظم جديد را بدون ايران تعريف مي‌كند)، با هر نوع نظم آمريكايي مخالفت گردد و نظمي ايراني براي منطقه تعريف شود. استنباط ما اين است كه اين درك و استراتژي از سوي سياست خارجي ايران مطابق با تحليل واقع‌گرايانه از امكانات و محدوديت‌ها در موقعيت ژئوپليتيك جديد، به دور از واقعيت بوده و قابليت تحقق ندارد. رويكرد پيشنهادي ما بازي برد ـ برد در چارچوب تعامل و رقابت جهت ايجاد ثبات در منطقه و كسب منافع اقتصادي است كه مستلزم مشاركت فعالانه در شكل‌گيري نظم جديد خاورميانه مي‌باشد. همچنين در سير بررسي الگو‌هاي سياست خارجي ايران (بي‌طرفي، انطباق رضايت‌آميز، الگوي اعتراضي، الگوي مدارا با جهان و تنش‌زدايي) الگوي بي‌طرفي به دليل عدم انطباق با ژئوپليتيك ايران، الگوي انطباق رضايت‌آميز به دليل ناديده گرفتن اصل استقلال ملي، الگوي اعتراضي به خاطر مربوط بودن به دوره تثبيت انقلاب مورد انتقاد قرار دارند و آنچه كه به عنوان جايگزين و مكمل الگوي مدارا با جهان و تنش‌زدايي پيشنهاد مي‌شود، الگوي تعامل و رقابت است كه مبتني بر ديپلماسي ديناميك و متناسب با تحولات نظام بين‌‌المللي است. تعامل و رقابت از پارادايم فرصت‌محوري نشأت مي‌گيرد. اين رويكرد در مقياس منطقه‌اي و جهاني به ظرفيت‌سازي شايسته در سياست خارجي ايران منجر خواهد شد. تعارض در سياست خارجي ايران مربوط به دوران تثبيت است كه سال‌هاي زيادي از آن مي‌گذرد و به هيچ وجه توصيه نمي‌شود. بنابراين آنچه كه پيشنهاد مي‌شود رقابت در مقياس منطقه‌اي است كه نتيجه سياست خارجي كارآمد مي‌باشد و از ظرفيت مناسبي در كشور ما برخوردار است. اين الگو ضمن درك واقعي و غيرشعاري امكانات و محدوديت‌هاي ژئوپليتيكي ايران و توجه به حضور قدرت‌ها و بازيگران ديگر در منطقه، روابط خود با ساير كشور‌ها را تنظيم مي‌سازد. توجه به ديپلماسي ديناميك، وضعيت دگرگون شده منطقه، مسائل تكثير سلاح‌هاي هسته‌اي، آلودگي زيست‌محيطي، بحران پايان ذخاير انرژي، خطر تروريسم، افراط‌گرايي قومي و مذهبي، افكار عمومي، فرصت‌ها و تهديد‌ها، بخشي از ويژگي‌هاي اين الگو است. اين سياست كه منطبق با تعامل سازنده ذكر شده در سند چشم‌ انداز 20 ساله نظام جمهوري اسلامي است، متأسفانه تاكنون مورد غفلت واقع شده و راهي است كه جمهوري اسلامي براي برون رفت از بحران‌هاي احتمالي، نيازمند در پيش گرفتن آن است. ـ موقعيت و ويژگي‌هاي خاورميانه منطقه‌اي كه امروز خاورميانه خوانده مي‌شود از نظر تاريخي در تحولات تجاري درون و برون‌منطقه‌اي، نقش حساسي داشته است. ظهور اديان بزرگ الهي در اين منطقه و توليد و توسعه نظريه‌هاي تأثيرگذار اجتماعي و سياسي به پيدايش وضعيت جديد خاورميانه كمك مهمي كرده است. درواقع تلاقي دوقاره كهن اوراسيا و آفريقا در امتداد محور مديترانه و درياي سرخ موجب پيدايش يكي از بزرگترين صحنه‌هاي برخورد انسان و طبيعت در جهان شده است. در جهان جديد، مناسبات تجاري ميان اروپا، آفريقا و ‌آسيا وابستگي ويژه‌اي به ارتباطات دريايي و هوايي دارد كه درواقع خاورميانه در كانون اين ارتباطات حساس قرار دارد. دو جزيره بزرگ جهاني (آسيا و آفريقا) و اقيانوس هند و اطلس از طريق خاورميانه با هم مرتبط مي‌شوند كه ريشه بسياري از منازعات ژئوپليتيكي را مي‌توان از اين زاويه مورد نقد و بررسي قرار داد. نتايج اين پژوهش نشان مي‌دهد كه علت بسياري تخاصمات پايان‌ناپذير در منطقه خاورميانه به ويژگي‌هاي دروني آن مربوط است و رقابت قدرت‌هاي جهاني نيز در همين چارچوب تحليل مي‌شود. در ستون پيشين، كلياتي از مباحث اصلي چالش‌هاي نوين در خاورميانه مورد بحث قرار گرفت و در اين قسمت به بررسي ويژگي‌هاي اين منطقه كه آن را از ساير مناطق متمايز كرده است،‌ مي‌پردازيم. اين بررسي مي‌تواند مبناي تحليل منطقه‌گرايي و مباحث مترتب بر آن در حوزه ژئواستراتژيك و ژئوپليتيك باشد. ويژگي‌هاي خاورميانه 1ـ موقعيت: خاورميانه حدوداً بين 20 و 40 درجه شمالي در يك منطقه انتقالي بين آب و هواي استوايي و آب و هواي عرض متوسط قرار گرفته است. اين قلمرو جغرافيايي محل اتصال قاره‌هاي آفريقا، آسيا و اروپاست و مهمترين آبراه‌ها و شبكه‌هاي حمل و نقل دريايي را دربر مي‌گيرد. تنگه جبل‌الطارق، كانال سوئز، باب‌المندب و تنگه هرمز از آبراه‌هاي مهمي هستند كه راه‌هاي ورودي به امريكا، اروپا و شرق دور را در كنترل خود دارند. اين منطقه از نظر ژئواستراتژيك نيز يك منطقه تماس بين اوراسيا و جهان بحري است و علاوه بر اين كه اين آبراه‌ها از مناطق مهم استراتژيك جهاني هستند، رابط استراتژي‌هاي بري و بحري نيز به شمار مي‌آيند. اين ويژگي خاص باعث شد، اين حوزه جغرافيايي در نظريه‌هاي جغرافيايي (تأكيد بر دريا) اهميت به‌سزايي داشته باشد. در ابتداي سده حاضر «آلفرد ماهان» به اين ويژگي توجه كرد و به تئوري قدرت دريايي و استراتژي آن اهميت داد. وي معتقد بود كه در دنياي كنوني كه تجارت و بازرگاني توسعه روزافزوني در مبادلات بين كشورها پيدا كرده است، راه‌هاي عبوري دريايي و تنگه‌ها داراي نقش مهمي هستند. بدين لحاظ وي به دولت آمريكا توصيه مي‌كرد كه براي تأمين آزاد راه‌هاي دريايي و تنگه‌هاي استراتژيك، نيروي دريايي خود را تقويت كند. در مجموع، جايگاه و نقش استراتژيك خاورميانه را باتوجه به گفته‌هاي «بوريس فون لوهازن» ژنرال بازنشسته ارتش اتريش، بهتر مي‌توان درك كرد. او اعتقاد دارد كه خاورميانه مركز دنياي قديم است، مركزي كه در دل آن منطقه خليج فارس قرار دارد و به منزله مركز (هارتلند) شناخته مي‌شود در اين منطقه فقط مسأله نفت نيست كه حائز اهميت است، بلكه اگر به اطلس جهاني نظري كنيم، متوجه مي‌شويم كه در هيچ جاي ديگر، اقيانوسها تا اين حد در آفريقا و اوراسيا رخنه نكرده‌اند. اقيانوس هند با دو بازوي خود در دو منطقه درياي سرخ و خليج فارس و همچنين اقيانوس اطلس، از راه مديترانه و درياي سياه در اين منطقه رسوخ كرده‌اند. هرگونه آشفتگي كه بر اثر عوامل بيروني در اين منطقه پديد آيد، پيامدهايي براي دو قاره اروپا و آفريقا خواهد داشت. البته توجه به اين نكته نيز ضروري به نظر مي‌رسد كه اهميت موقعيتي خاورميانه تنها منحصر به موقعيت استراتژيكي آن نبوده و نيست. اگرچه پس از فروپاشي شوروي ارزش ژئواستراتژيك اين جايگاه كاهش يافته است. اما باتوجه به دگرگوني در ماهيت رابطه قدرت در نظام بين‌الملل كه سياست‌هاي ملايم مبتني بر قدرت اقتصادي را احتمالاً جايگزين سياست‌هاي حاد مبتني بر قدرت نظامي مي‌كند، موقعيت ژئوپليتيك خاورميانه نيز در اين راستا تحول يافته و كماكان اين محدوده جغرافيايي براي دنياي صنعتي داراي ارزش است. بنابراين، چه در گذشته و چه در شرايط كنوني، بخش اعظم تعامل فرامنطقه‌اي اين حوزه با قدرت‌هاي بزرگ، ناشي از اين موقعيت بوده است. ويژگي‌ها و امتيازات، حضور، نفوذ و دخالت قدرت‌ها در اين منطقه را فراهم آورده و باعث تطويل اختلافات و بحران‌ها شده است. 2ـ منابع طبيعي: منابع طبيعي، منشأ اثر مهمي در خاورميانه بوده است. يكي از اين منابع نفت است كه تاريخچه كشف آن در خاورميانه به قرن نوزدهم بازمي‌گردد، ولي از نيمه دوم قرن بيستم كه نفت در كانون منازعات و تحولات جهاني و منطقه‌اي قرار گرفت. درواقع از آنجا كه نفت و فرآورده‌هاي آن مبناي توسعه صنعتي كشورهاي قدرتمند جهان را تشكيل مي‌داد، دسترسي به آن تضمين كننده تداوم جريان توسعه و قدرت بود. در شرايط كنوني و دستكم تا دو دهه ديگر نيز موتور محركه اقتصاد صنعتي غرب از نفت ارتزاق مي‌كند. به عبارت ديگر، نفت و فرآورده‌هاي نفتي آن،‌ امروزه بيش از 65 درصد احتياجات دنياي صنعتي به مصارف انرژي را تأمين مي‌كنند. به همين دليل است كه قدرت‌هاي بزرگ جهاني همواره با بهره‌گيري از ابزارهاي مختلف، تلاش كرده‌اند ذخاير نفت و ساز و كار و مبادله آن را در بازارهاي جهاني تحت كنترل خود درآورند و يا دستكم بر آن تأثير بگذارند. درباره ذخاير نفت منطقه خاورميانه برآوردهاي مختلفي صورت گرفته است. از جمله طبق برآوردي كه شركت بريتيش پتروليوم انجام داده، بين ميزان ذخاير نفت خام خاورميانه كه قسمت اعظم آن متعلق به كشورهاي حوزه خليج فارس است در مقايسه با ساير مناطق، تفاوت چشمگيري وجود دارد و از 1208 ميليارد بشكه ذخاير شناخته شده نفت خام جهان در پايان سال 2006 ميلادي، خاورميانه به تنهايي 7/742 ميليارد بشكه از ذخاير كل جهان را به خود اختصاص داده است . همچنين بر طبق برآورد همين شركت، ميزان ذخاير گازي منطقه خاورميانه 5/40 درصد ذخاير گازي جهان را تشكيل مي‌دهد كه ايران، قطر، عربستان سعودي و امارات به ترتيب با 974، 910، 240 و 214 تريليون فوت مكعب، دومين، سومين و چهارمين و پنجمين ذخاير گازي جهان را بعد از روسيه در اختيار دارند. جمهوري اسلامي ايران نيز با برخورداري از ذخاير عظيم نفت و گاز در جهان و با داشتن تجربه طولاني در حوزه انرژي و موقعيت جغرافيايي مناسب با در اختيار داشتن 137 ميليارد بشكه (12 درصد) ذخاير اثبات شده نفت جهان و 974 تريليون فوت مكعب از ذخاير گازي جهان جايگاه ويژه‌اي در زمينه تأمين انرژي دنيا دارد. درواقع موقعيت ايران به ويژه در پخش گاز اهميت بيشتري دارد، زيرا از يك سو، گاز در استراتژي امنيت انرژي مصرف‌كنندگان به ويژه كشورهاي آسيايي جايگاهي ويژه يافته و از ديگر سو، ايران از دومين منابع گاز جهان و موقعيت جغرافيايي برتر در منطقه غرب آسيا برخوردار است. بعد از نفت و گاز، آب سومين منبع طبيعي است كه منطقه را تحت تأثير قرار داده است. اين ماده استراتژيك از يك سو عامل تنش و واگرايي است و از سوي ديگر مي‌تواند مبنايي براي همكاري و تفاهم متقابل باشد از آنجا كه حدود 80 درصد از زمين‌هاي خاورميانه به علت نزولات ناچيز جوي خشك است، آب به عنوان يكي از عوامل اصلي تأثيرگذار بر دوستي‌ها و خصومت‌ها و ماجراجويي‌ها، همواره مطرح بوده است. در هرحال بسياري از كشورهاي خاورميانه به دليل رشد جمعيت و منابع ثابت آبي دچار كمبود آب هستند و به زعم كارشناسان، در آينده درگيري‌هايي بر سر منابع آب در ميان كشورهاي سوريه، اردن، فلسطين اشغالي و لبنان در حوزه رود اردن به وقوع خواهد پيوست. پيش‌بيني مي‌شود كمبود آب در 30 سال آينده به ميزاني باشد كه حتي آب آشاميدني شهروندان و نيازهاي صنعتي و تجاري آنان نيز تأمين نشود. افزايش جمعيت در خاورميانه و نياز به غذا، بهداشت و ساير نيازمندي‌هاي شهري و صنعتي، اين نگراني را تشديد مي‌كند. در مجموع ذخاير عظيم نفت و گاز و كمبود منابع آب مصرفي، دو مسأله عمده تنش‌هاي فرامنطقه‌اي و درون منطقه‌اي است و درحالي كه نفت تنش سياسي بين كشورهاي منطقه و قدرت‌هاي فرامنطقه‌اي را دامن مي‌زند، كمبود ‌آب زمينه درگيري‌هاي منطقه‌اي را فراهم ساخته است. 3ـ خطوط مرزي: مرزها معمولاً به صورت طبيعي و سياسي قابل تقسيم و مطالعه‌اند. مرز طبيعي مبين پيوستگي و تجانس وضعيت جغرافيايي سرزمين داخلي يك كشور در مقابل عدم تجانس با وضعيت سرزمين همسايه است. مرزهاي سياسي، مرزهاي قراردادي هستندكه واحدهاي سياسي را از يكديگر متمايز مي‌كنند. چنانچه مرزهاي سياسي با مرزهاي طبيعي انطباق داشته باشند بر تمايزات كيفيت مرز افزوده مي‌شود، چرا كه به طور طبيعي، پيوستگي و تجانس خاك يك كشور از كشورهاي همسايه، مجزا مي‌شود. چنانچه مرزهاي سياسي با مرزهاي طبيعي انطباق نداشته باشد، مرز از كيفيت مناسبي برخوردار نخواهد بود. اكثر مرزهاي منطقه خاورميانه از اين نوع است. در واقع در قرن 19 در بخش عرب‌نشين آسيا از آناتولي تا مصر هيچگونه مرزي وجود نداشت. به سبب وحدت زبان و مذهب، تفاوت‌هاي قومي و نژادي ناديده گرفته مي‌شد و رفت و آمد انسان‌ها و جريان مبادلات كالا به طور آزادانه، بدون كنترل گذرنامه و مرزهاي گمركي در امپراتوري عثماني از بنادر اسكندريه، تريپولي و بيروت تا عمق سرزمين‌هاي عربي نظير دمشق، حلب، موصل و بغداد ادامه مي‌يافت و به بصره و كويت ختم مي‌شد كه درنهايت اين سرزمين‌ها بعد از جنگ جهاني اول در سال 1922 ميلادي به وسيله فرانسه و بريتانيا بريده و تقسيم شدند. اين مسأله از گذشته‌هاي دور يكي از مهمترين عامل‌هاي تنش درون منطقه‌اي بوده است كه در حال حاضر نيز ادامه دارد. كمتر كشوري را در خاورميانه مي‌توان يافت كه با همسايه و همسايگان خود اختلافات مرزي نداشته باشد. به عنوان مثال، تنها در بين كشورهاي حوزه خليج فارس ـ به عنوان بخشي از خاورميانه ـ بيش از 50 مورد اختلاف مرزي وجود دارد. 4ـ عوامل انساني: انسان و جمعيت به اقتضاي بافت سياسي،‌ اجتماعي و فرهنگي حاكم بر آن،‌ از جمله عوامل دگرگون شونده‌اي است كه ژئوپليتيك را تحت تأثير قرار مي‌دهد. تأثير عوامل انساني به ميزاني است كه تمامي عوامل مؤثر بر سياست‌هاي جغرافيايي در بافت سياسي و اجتماعي معنا و مفهوم پيدا مي‌كند. تلفيق ديالكتيكي انسان و جمعيت و ميزان رشد آن، سطح پراكندگي و هرم سني، همچنين اعتقادات و علائق قومي و تنوع هنجارها و يا بالعكس انسجام و همگوني آن با منابع طبيعي داراي اثرات متفاوتي است. ژئوپليتيك خاورميانه نه تنها تحت تأثير عوامل طبيعي، بلكه مهمتر از همه، از عوامل انساني ناهمگون آن متأثر بوده است. از نظر فرهنگي و نژادي، اين منطقه گروه‌هاي فرهنگي و نژادي گوناگوني از قبيل فرهنگ‌هاي ايراني، عربي، بربرها، تركي، كردي و آسوري را در خود جاي داده است كه به زبان فارسي، عربي، تركي، كردي، عبري و آسوري تكلم مي‌كنند. همچنين بيشتر جمعيت كشورهاي خاورميانه مسلمان هستند و حدود 40 كشور از آنها، خود را رسماً كشور اسلامي قلمداد مي‌كنند. از طرف ديگر، حدود 93 درصد مردم خاورميانه و شمال آفريقا مسلمان هستند و هرچند اسلام، خاورميانه و شمال آفريقا را با يكديگر متحد مي‌كند، ولي آنها بين دو شاخه شيعه و سني، از يكديگر جدا مي‌شوند. درواقع در بين كشورهاي مسلمان با اكثريت جمعيت مذهب سني در خاورميانه، ايران و عراق داراي اكثريت جمعيت شيعه هستند و كشورهاي لبنان و بحرين به دليل جمعيت زياد شيعي، سوريه با حاكميت اقليت شيعيان علوي و گروه شيعيان عربستان سعودي به دليل سكونت در مناطق نفت‌خيز، تحولات ژئوپليتيكي را از خليج فارس تا مديترانه تحت تأثير قرار مي‌دهند.برخي انديشمندان معاصر علت اصلي منازعات و رقابت‌هاي فزاينده در خاورميانه را ناشي از كاركرد عوامل ايدئولوژيك دانسته‌اند و برخي ديگر عوامل اقتصادي را در آن مؤثر مي‌پندارند. در هر صورت تحولات كنوني قبل از هر چيز، محصول وقايع گذشته و حاوي علل چند سطحي است كه هر يك جداگانه بايد مورد بررسي قرار گيرند،‌ اما آنچه كه مهم به نظر مي‌آيد و در ابتداي اين بحث مطرح شد، منطقه‌گرايي و نگرش‌هاي منطقه‌اي در نظام تعاملات جهاني هم تأثير فراواني دارد از اين رو در قسمت بعدي با تحليل نظريه‌هاي منطقه‌گرايي و همگرايي، جايگاه منطقه حساس خاورميانه را در آن مورد بررسي قرار مي‌دهيم. پي نويس‌ها: 1. Otuathail‎ 2. Rudolf Kjellen‎ 3. Geopolitic‎ 4. Simon Dalby‎ 5. Paul Routledge 6. Global Non - Government organization
نظر شما