جمعه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۱۱:۳۱
کد خبر: ۴۶۵۹۶
|
تاریخ انتشار: ۰۵ آذر ۱۳۹۰ - ۱۲:۲۸
دکتر محمد باقر قاليباف در اولين گردهمايي سراسري دانشجويان و دانش آموختگان جغرافياي کشور، ضمن ارائه مقاله‌اي با موضوع «بيداري اسلامي»، به ماهيت تحولات اخير خاورميانه و چالش هاي آينده اين تحولات پرداخت.

به گزارش «شهر» به‌نقل از روابط عمومي شهردار تهران متن کامل مقاله دکتر محمد باقر قاليباف شهردار تهران به شرح زير است:


مقدمه :


سلسله حوادثي که با خود سوزي يک جوان تونسي آغاز شد بعد از گذشت حدود يک سال اکنون در مقياس وسيعي چون فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و از ميان رفتن بلوک شرق در عرصه بين المللي قرار گرفته است . به همين ترتيب سياست مداران و دانش پژوهان حوزه هاي مختلف علوم اجتماعي اتفاق نظر دارند که در کنار رخدادهايي چون فروپاشي امپراطوري عثماني ، تاسيس رژيم صهيونيستي ، پيروزي انقلاب اسلامي ايران و نهايتا حادثه 11 سپتامبر ، حوادث يکسال گذشته بايد به عنوان نقطه عطفي در تاريخ پرفراز و نشيب خاورميانه معاصر تلقي شود، رويدادهايي که به واسطه نتايج و پيامدهاي سياسي ، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي خود ، مي تواند منشا تحولات عظيمي در خاورميانه قرن بيست و يکم باشد.

چنان که چشم عموم جهانيان روزانه در حال پيگيري اخبار شگفت آور اين تحولات است، تلاش محققان و پژوهشگران حوزه هاي مختلف آن است تا به اين سوال اساسي پاسخ دهند که : زمينه ها و انگيزه هاي بنيادين چنين خيزش و تحولي در کشورهاي اسلامي منطقه ژئوپليتيکي خاورميانه و شمال آفريقا چيست؟ بي ترديد پرسش ديگر محققان مبتني بر آن است که آينده اين تحول بزرگ به کدام سو مي رود و ما بايد در انتظار چه سامان تازه اي در خاورميانه باشيم ؟


طبعا پاسخ به اين دو سوال راهبردي از يک سو تابعي از جهت گيري تحليلي و از سوي ديگر تعلقات عقيدتي و جهان بيني هر فرد و جريان است . در اين بين و در ميانه تفسيرها و تعبيرهاي متفاوت و متعارض طبعا تحليل هايي از آزمون سربلند بيرون خواهند آمد که بتوانند تبيين بهتري از واقعيت رخ داده و نتايج محتمل تحولات ارائه دهند . من در اين نشست علمي خواهم کوشيد تا با مدد گرفتن از ظرفيت هاي دانش ژئوپلتيک و نيز رويکرد تاريخي ، به سوالات فوق پاسخ ارايه دهم. البته امروز تمرکز من بيشتر پاسخ به سوال اول يعني تبيين چرايي رخداد سلسله حوادث خاورميانه در يکسال اخير خواهد بود و پرداختن جدي به سوال دوم را به فرصتي ديگر واگذار خواهم کرد هر چند رويکرد خود در اين زمينه را نيز به صورت مقدماتي مطرح خواهم کرد.

ما کوشيده ايم با قرار دادن تطور تاريخي خاورميانه پس از جنگ دوم جهاني در متن تحولات ژئوپلتيک جهاني ، اين ايده را بسط دهيم که انگيزه و بسترهاي تحولات امروزين خاورميانه معاصر در ناکامي ها، شکست ها و تلاش هاي 6 دهه اخير ملت هاي منطقه نهفته است. همچنين ايدئولوژي و محرک بنياني رويدادها را بايد در متن رقابت الگوهاي موجود براي ساماندهي ژئوپلتيکي کشورهاي منطقه جستجو کرد. با اين مبنا ديدگاه ما اين است که محرک و بنيان اصلي جنبش هاي کنوني خاورميانه در نوعي بيداري سياسي و اجتماعي نهفته است که اسلام و اسلام گرايي هويت و مبناي آن است.


بر اين اساس حرکت بر مبناي اسلام کليتي است که در درون آن اعتراض به وضع موجود با شناسايي دو عنصر داخلي و خارجي که هر يک دامنه وسيعي را شامل مي شوند مي باشد. در عرصه داخلي اين کشورها اعتراض به استبداد، اقتدار گرايي رژيم هاي ملي گرا و سکولار ، ناکارآمدي دولت ها در حل مسائل اقتصادي و اجتماعي و در عرصه خارجي نيز نفي فرهنگ غربي و هويت رژيم جعلي اسرائيل به عنوان دست نشانده غرب در منطقه که با رويکرد دائما تهاجمي خود عليه ملت هاي مسلمان سبب بي ثباتي ژئوپليتيکي در منطقه شده است، نمادهاي مخالفت خيزش هاي مردمي را تشکيل داده است. نگرش ما از منظر تبيين ژئوپليتيکي حوادث در شمال افريقا و خاورميانه به نفع اين استدالال است که اسلام هويت پايه اي و عنصر اصلي محرک نيروهاي اجتماعي است . کليتي که ساير خواسته ها در متن آن معنا مي يابند و با گذر زمان ورود نيروهاي اجتماعي و سياسي به عرصه نظام سازي ، اين هويت پايه اي بروز و ظهور عيني تر خواهد يافت ، هرچند که اين مسير دشواري ها و چالش هاي بسياري دارد.


نقطه شروع مبحث ما، بازگشت به تاريخ خاورميانه و تلاش براي فهم روند تکوين بسترهاي اين تحول و قرار گرفتن اسلام در متن آن است. بنا بر اهداف ما تاريخ خاورميانه از جنگ دوم جهاني تا به امروز را مي توان بر مبناي سه گسست تاريخي به سه دوره کلي تقسيم کرد:


1- از پايان جنگ دوم جهاني و شکل گيري نظام دو قطبي تا فرو پاشي شوروي (1945 تا 1991)


2- از فرو پاشي شوروي و طرح ايده " نظم نوين جهاني" آمريکا تا رويداد 11 سبتامبر ( 1991 تا 2001)


3- از رويداد 11 سبتامبر و طرح ايده خاورميانه بزرگ تا خيزش هاي فعلي خاورميانه(2001 تا 2011)


الف) شکل گيري جهان دو قطبي و سه الگوي ساماندهي نظم سياسي منطقه


ويژگي عمده وضعيت دو قطبي ، رقابت مستقيم و يا غير مستقيم دو ابرقدرت در مناطق مختلف با هدف بسط و حفظ نفوذ بوده است. در اين بين خاورميانه به واسطه جايگاه حساس خود در ژئوپلتيک جهاني به عرصه اي براي رقابت بين دو قطب بدل شد. بعد مهمي از اين رقابت طرح دو الگوي ليبرال سرمايه داري غرب و الگوي سوسياليستي اتحاد شوروي به عنوان الگوي مطلوب براي دولت هاي منطقه بود که توسط گروه هاي سوسياليستي و گروه هاي ليبرال غرب گرا در منطقه پيگيري مي شد.


در اين ميان شکل گيري رژيم صهيونيستي در قلب جهان اسلام تاثيري مشخص بر تحولات منطقه و نبرد الگوهاي نظري رقيب براي ايجاد نظم سياسي بر جاي گذاشت. به دنبال آن پان عربيسم و وحدت اعراب به عنوان ايده اي مهم و دوران ساز در جهان عرب شکل گرفت. پان عربيسم رويکردي سکولار و داراي جهت گيري مثبت به الگوي سوسياليستي شوروي بود. پان عربيست ها در سال هاي ما بين 1950 تا 1970 موفق شدند تا با ادعاي تحقق " آرمان هاي ملت عرب" يعني مبارزه با اسرائيل ، مبارزه با استعمار و سلطه گري غرب ، کنار زدن رژيم هاي پادشاهي اقتدارگرا، تحقق آزادي هاي اجتماعي و سياسي، حل معضل توسعه نيافتگي و تحقق رشد و توسعه اقتصادي در چند کشور به قدرت سياسي دست يابند . در مقابل کشورهاي راديکال عرب که متحد اتحاد شوروي به شمار مي رفتند ، تعدادي از رژيم هاي عربي نيز در صف بندي هاي جهاني و منطقه اي در کنار غرب قرار گرفتند و به نوعي اميد خود را به تحقق نوعي" کاپيتاليسم خاورميانه اي " بستند ، اما به لحاظ سياسي رويکردي اقتدار گرا، و واپس گرا داشتند.


همان طور که در مقطع 1950 تا 1980 م در صحنه سياست جهاني شاهد رقابت همه جانبه دو قدرت بزرگ هستيم در صحنه منطقه اي نيز شاهد رقابتي ميان دولت هاي ملي گراي متمايل به شوروي از يک سو و کشورهاي راست گراي حامي بلوک غرب از سوي ديگر هستيم . به تبع اين منازعه ژئوپلتيکي ، منازعه اي نيز در سطح الگوهاي مدعي ظرفيت و توانايي براي حل معضلات کشورهاي منطقه وجود دارد که شامل چپ هاي سوسياليستي و کمونيستي ، ملي گرايان متمايل به سوسياليسم و يک الگوي محافظ کار و غرب گرا مي باشد . ويژگي اصلي اين گفتمان ها جهت گيري سکولار ، اقتدار گرا، مبتني بر طرد هويت ديني جوامع و تاکيد بر سازماندهي جوامع خاورميانه در قالب الگوهاي وارداتي است که در نهايت خاورميانه را در بلوک جهاني در جبهه اي خاص قرار مي دهد.


مسئله آن است که وقتي به دستاوردهاي حاصل از اجراي اين الگوهاي رقيب نگاه مي کنيم ، مي توانيم به صورت قاطعي بگوييم که تلاش هاي سياسي حول اين الگوها ، نهايتا نتوانستند پاسخي در خور براي معضلات و خواسته هاي عمومي ارايه دهند . ناکامي گروه هاي کمونيستي و سوسياليستي در جلب و جذي مخاطب و تضعيف شديد آن ها در سايه اضمحلال تدريجي بلوک شرق ، با ناکامي رژيم هاي پان عربيست در مبارزه با استعمار غربي ، مقابله با رژيم صهيونيستي و حل مسئله فلسطين ، تحقق توسعه اقتصادي و اجتماعي و حل معضل عقب ماندگي ، بازسازي رابطه جامعه و دولت و تحقق آزادي هاي سياسي و اجتماعي همراه شد و عملا به اضمحلال و بي اعتباري الگوي پان عربيستي در نيمه دوم دهه 70 منجر شد و پيمان کمپ ديويد خط بطلان بر اين الگو بود . از سوي ديگر رژيم هاي متحد غرب نيز ميراثي جز عقب ماندگي ، اقتدارگرايي ، ناتواني در پاسخ گويي به خواسته هاي عمومي براي مبارزه با توسعه طلبي غرب و رژيم صهيونيستي برجاي نگذاشتند.


در اين ميان اما پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 بايد به عنوان نقطه عطفي در تحولات سياسي خاورميانه و حتي جهان تلقي شود. در مقطعي که کما بيش ناکارآمدي الگوهاي امتحان پس داده موجود، با بازگشتي دوباره به هويت بنيادين جامعه اسلامي ايران، آن را به عنوان پايه اي براي خيزش انقلابي قرار داده و اين هويت ديني و بومي را بستر شکل دادن به نظم سياسي نويني در دنيا قرار داد که دامنه آن به سرعت ساير ملت هاي خاورميانه را در بر گرفت. در سايه تحول ناشي از انقلاب اسلامي شاهديم که صف بندي هاي قبلي دولت ها تغيير و عملا ائتلافي از دولت هاي راست گرا و چپ گراي سابق بر عليه تهديد جديد شکل گرفت . آن چه اين نزديکي را تقويت کرد شامل ترميم شکاف بين قدرت هاي بزرگ در سياست کلان جهاني و از سوي ديگر بي معنا شدن ادعاهاي قبلي در خصوص مبارزه با غرب ، اسرائيل و تحقق آرمان هاي ملت عرب بود.


ب) فروپاشي شوروي و تلاش آمريکا براي بسط طرح نظم نوين جهاني در خاورميانه:


خاورميانه در موقعيتي با تغيير آرايش ژئوپلتيک جهاني روبرو شد که در متن خود با بي اعتباري تمام الگو ها و گفتمان هاي تجربه شده مواجه بود و در نوعي سرگرداني اساسي به سر مي برد. دولت هاي عربي تحت تاثير تحول صورت گرفته کوشيدند تا هرچه بيشتر خود را با رويکرد و جهت گيري منطقه اي امريکا منطبق نمايند که در قالب پذيرش سريع پيمان هاي صلح مادريد و اسلو خود را نشان داد. در موقعيتي که دولت هاي عرب با بي اعتباري ملي گرايي روبرو بوده و گفتمان اسلامي را به عنوان تهديدي عليه خود به حساب مي آوردند، دوباره نگاه خود را به سوي غرب و به ويژه آمريکا معطوف ساختند. اين در حالي بود که ايالات متحده آمريکا به عنوان قطب باقي مانده از جنگ سرد مدعي ارايه الگويي موفق براي سازماندهي سياسي، اجتماعي و اقتصادي جهان بود.


رئيس جمهور وقت آمريکا در سخنراني معروف «نظم نوين جهاني» سوداي آمريکا براي بدل شدن به تنها ابرقدرت جهان پس از جنگ سرد را در تمايل کشورش براي انتقال دست آوردها و برنامه هاي خود مطرح کرد . در پس زمينه چنين رويکردي اين ايده وجود داشت که با فروپاشي الگوهاي سوسياليستي و ملي گرايانه جنگ سرد آمريکا با الگوي ليبرال دموکراسي در بعد سياسي و نظام بازار آزاد در حوزه اقتصادي ، مي تواند نسخه شفا بخش براي جهان و از جمله خاورميانه ارايه دهد.


دولت هاي عرب کوشيدند تا حد ممکن خود را به خواسته هاي امريکا براي گسترش بازار آزاد و دموکراسي تطبيق دهند. در اين ميان اما نخستين تلاش ها براي تحقق دموکراسي در خاورميانه، بلافاصله منجر به پيروزي گروه هاي اسلام گرا در تونس و الجزاير شد که طبعا رژيم هاي محافظه کار و کشورهاي غربي تمايلي به پذيرش آن نداشتند. آمريکايي ها در مقابل گروه هاي اسلامي ريشه دار در خاورميانه ، ترجيح دادند تا مجددا در کنار دولت هاي اقتدارگرا قرار گيرند که هم سکولار بود هم غرب گرا و نهايتا ان که تقريبا هيچ تهديدي براي رژيم اسرائل به شمار نمي رفتند.

در اين مقطع حدودا 10 ساله عملا تغييري در ماهيت اقتدارگراي رژيم هاي عربي به وجود نيامد و از اين رو بحران مشروعيت اين دولت ها عميقا تشديد شد.

غرب گرايي و نزديکي به سياست جهاني و منطقه اي آمريکا نيز عملا باعث از دست رفتن وجهه رژيم هاي عربي براي مبارزه با اسرائيل و تحقق آرمان فلسطين شد. در حوزه اقتصادي و اجتماعي نيز گرچه برخي تحولات در کشورهاي حوزه خليج فارس صورت گرفت اما تصوير موجود از وضعيت مجموعه کشورهاي عربي در دهه90، گرفتاري در دام مجموعه اي از ناکارآمدي هاي سياسي و برنامه اي و افزايش بحران فقر و بيکاري است. در پايان قرن بيستم پژوهشگران کشورهاي عربي را غرق در مجموعه اي از بحران هاي ناکارآمدي، مشروعيت و هويت توصيف مي کردند که به واسطه نبود امکان واقعي براي شکل گيري بديل هاي سياسي مبتني بر مردم سالاري ديني، در متن خود سلفي گري تندروانه اي را مي پرورد که نوعي اعتراض خشونت بار به واقعيت اقتدار گرايي هاي سکولار حاکم بر کشورهاي مسلمان و هم چنين سلطه طلبي و حمايت همه جانبه آمريکا و غرب از اسرائيل و رويکرد هميشه تهاجمي و تحقير کننده آن بود.

ج) 11 سپتامبر و تلاش آمريکا براي تحقق هژموني در خاورميانه با طرح خاورميانه بزرگ:


تلاش آمريکا به بسط هژموني خود در منطقه با حملات 11 سپتامبر پيوستگي ويژه اي دارد. از اين رو طرح ايده خاورميانه بزرگ باز تعريف چشم انداز ژئوپليتيک جهاني از سوي ايالات متحده آمريکا به شمار مي آيد. طرح خاورميانه بزرگ بر پايه تفسير و تحليلي از ماهيت بحران هاي جامعه عربي در پي آن بود تا طرحي جامع براي گذار کشورهاي عربي از توسعه نيافتگي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي به وضعيت بالاتري از لحاظ شاخص هاي توسعه و گذار از اقتدار گرايي غالب به سوي نوعي دموکراسي سکولار در حوزه سياسي ارائه کند و به نوعي جوامع خاورميانه اي را با الگوي ليبرال دموکراسي مطلوب خود سازماندهي مجدد نمايد. اين تلاش براي تحميل نوسازي و دموکراسي از بيرون و به پشتيباني قدرت و زور از همان ابتدا به عنوان احيا نوعي استعمار قيم مابانه تعبير شد که محکوم به شکست است و ملت هاي منطقه را به اهداف امريکا بدبين تر خواهد کرد . مروري بر يک دهه تلاش آمريکا به خوبي نشان مي دهد که تحقق اين هدف ها تا چه اندازه از دسترس دور بوده است.


آمريکا نه تنها موفق به ايجاد تحولي در خاورميانه نشد، بلکه همچنان خود را در کنار اقتدار گرايان ناکارآمدي قرار داد که تجربه اخير نشان داده تا چه اندازه مورد خشم بوده اند . در پايان سال 2010 و در آستانه جنبش هاي يکسال اخيز خاورميانه ، ملت ها عرب درگير همان بحران هاي يک ده قبل بودند با اين تفاوت که در برخي از اين کشورها به ويژه در شمال افريقا شکاف فقير و غني در سايه گسترش الگوهاي نئوليبرال افزايش يافته بود.

ماهيت تحولات اخير خاورميانه


به نظر ما در بسياري از تحليل ها به صورت عمدي يا سهوي با نوعي "تقليل گرايي" در برقراري رابطه بين متغيرهاي داخلي و خارجي دخيل در تحولات اخير خاورميانه مواجه هستيم . در حالي که مي دانيم الگوهاي رقيب شکست خورده و جايگاهي ندارند!


تحليل تاريخي به ما نشان داد که خاورميانه در طي 6 دهه گذشت عميقا درگير و دار اقتدار گرايي، معضلات اقتصادي و اجتماعي ، سلطه طلبي آمريکا و شکست هاي تحقير کننده از دشمن صهيونيستي بوده است. در عين حال الگو هاي چپ و راست ، که براي مدت ها مديدي مدعي حل اين معضلات و بحران ها بودند به واسطه ناتواني دروني و ايجاد دامنه هاي جديدي از مشکلات ، اعتبار خود را از دست داده اند. ماهيت اين جنبش ها را مي توان با بررسي آنچه در اين تحولات طرد مي شود و آن چه به عنوان خواسته از سوي فعالان و حاضران مطرح مي شود دريافت. آن چه در خيزش هاي اخير طرد و نفي مي شوند به زبان ساده عبارتند از سکولاريسم، اقتدار گرايي، ملي گرايي، غرب گرايي، ايده سازش با غرب و اسرائيل و و ضعيت اسف بار اقتصادي و اجتماعي در مقابل نيز آنچه خواسته مي شود عبارتند از خواست اجراي اسلام، تحقق آزادي، تحقق استقلال ملي و بازيابي کرامت جمعي، ايستادگي در مقابل سلطه طلبي و نهايتا شکل دادن به الگويي کارآمد از مديريت اقتصادي و اجتماعي.

عده اي در تفسيرهاي خود ماهيت جنبش را دموکراسي خواهانه مي دانند، حال آنکه توجه نمي شود که دموکراسي خواهي جزئي از کليتي است که اسلام و هويت انکار شده 6 دهه گذشته خاورميانه مبناي آن است. به اين بيان ، اسلام و تحرک برمدار آن را مي توان به مانند کليت و ظرفي در نظر گرفت که جنبش در متن آن شکل گرفته و نارضايتي هاي شکل گرفته از اقتدار گرايي ، ناکارآمدي اقتصادي و اجتماعي و نهايتا عقب نشيني دائمي در برابر غرب و اسرائيل را در متن خود قرار داده و به صورت يک مجموعه منسجم به جهان ارائه مي دهد . در چنين صورتي جنبش مدعي شکل دادن به نظم سياسي است که هويت آن بر اساس اسلام است و در بستر آن مي توان به حل معضلاتي تاريخي ملت هاي عرب پرداخت . گروه هايي که دموکراسي طلبي را به عنوان عنصر هويت بخش اين جنبش ها مي دانند ، برداشتي از اسلام در نظر دارند که نمي تواند آزادي خواهي را در متن خود قرار دهد . حال آن که نمادهاي جنبش اسلامي هستند و آزادي خواهي در متن آن مطرح مي شود . دلايل کلان زير را مي توان به عنوان ادله اي بر اسلامي بودن هويت اين جنبش ها دانست :


1-حضور توده مردم به عنوان دارندگان و حاملان هويت اسلامي( شاخص مردمي بودن)


2-حضور اسلام و شعارهاي اسلامي به عنوان نماد اعتراض و خواست تغيير (شاخص نمادين)


3-حضور و نقش آفريني نيروهاي اسلام گرا به عنوان نيرومند ترين و اصلي ترين نيروي حاضر در صحنه (شاخص گروه هاي نقش آفرين)


4-حضور و غلبه خواسته هاي اسلامي از يک سو و شعارهاي ضد غربي و ضد صهيونيستي از سوي ديگر (شاخص خواسته ها و تقاضا ها)


به اين معنا اسلام انقلابي هسته مرکزي خيزش و عنصر پايه اي هويت بخش تحولات است که ساير خواسته ها در سايه آن طرح مي شوند.

انقلاب اسلامي ايران به عنوان الگوي خيزش هاي جديد:


به تعبير بسياري از تحليل گران با توجه به حضور اسلام به عنوان عنصر تعريف کننده اصلي ملت هاي خاورميانه و از سوي ديگر شکست و بي اعتباري گفتمان ها و الگوهاي معاصر مدعي و کنش گر در صحنه سياسي خاورميانه ، اسلام و جهت گيري اسلامي انتخاب طبيعي ملت هاي خاورميانه است. وقتي اين زمينه را با وجود يک سنت بزرگ و نيرومند برمدار فرهنگ ديني در خاورميانه در نظر داشته باشيم مي توانيم در يابيم که چرا اسلام حضوري اين چنين نيرومند در جنبش ها دارد . سخن از سنت اسلام مبارزي است که الگوهاي مسلط در 6 دهه گذشته خاورميانه اقدام به سرکوب آن کرده اند.

رويش انقلاب اسلامي و الگوي جديد که به عنوان الگوي مبارزه و پيگيري خواست هاي جمعي از درون آن به جهان اسلام ارايه شد، ريشه اي عميق در هويت مردم مسلمان خاورميانه و تلاش هاي فکري نخبگان مسلمان معاصر دارد. انقلاب اسلامي از يک سو برآيند تحرکات و تحولات فکري و اجتماعي ما قبل خود در مجموعه اسلام بود و از سوي ديگر به عنوان الگويي جديد از سازماندهي اجتماعي و سياسي کشورهاي مسلمان در مقابل سه الگوي ملي گرا ، سوسياليستي و ليبرال غرب گرا مطرح شد . با از ميان رفتن اعتبار الگوهاي سوسياليستي و پس از آن الگوهاي ملي گرايانه ، دو دهه اخير خاورميانه را مي توان عرصه منازعه دو رويکرد اسلامي و ليبرال امريکايي براي سازماندهي سياسي ، اجتماعي و فرهنگي خاورميانه دانست . در اين ميان چنان که گفته شده، الگوي ليبرال در قالب دو طرح نظم نوين جهاني و خاورميانه بزرگ کوشيد تا فضايي براي سازماندهي مجدد سياسي و اجتماعي کشورهاي منطقه ارايه کند که خيزش هاي اخير و درون مايه آن ها را مي توان در نفي و انکار دانست . وقتي از بيداري اسلامي سخن مي گوييم منظور چرخشي است که در ايدئولوژي مبارزه و شيوه بيان خواسته هاي عمومي به وجود آمده است . چرخشي از الگو هاي قبلي مدعي تحقق مطالبات ، به زباني که عميقا در تاريخ منطقه ريشه دار است و تبلور عيني خود را در انقلاب اسلامي ايران يافته است و به شيوه و بياني ديگر در ساير کشورهاي خاورميانه بازتاب يافته است و محرک و ظرفيت بيان اعتراض ها و خواسته هايي است که الگوها و ايدئولوژي هاي ديگر از پاسخ به آنها ناتوان بوده اند.

اسلام انقلابي اي که از ايران ريشه گرفته است در دوهه گذشته بستر خيزش مجموعه اي از مهم ترين مقاوت هاي موفق در مقابل غرب و رژيم صهيونيستي بوده است.

پيروزي حزب الله لبنان و موفقيت هاي حماس و جهاد اسلامي در صحنه مبارزه با رژيم اسرائيل به اتکاي حمايت وسيع مردمي در منطفه از آن ها تحقق يافته و از سوي ديگر مشوق ساير گروه ها براي پيگيري اين الگوهاي موفق بوده است. منظور از الگوگيري از ايران آن نيست که بگوييم آن ها دقيقا به راه ايران مي روند، بلکه الگو گيري از ايران به معناي قرار دادن اسلام در مدار حرکت و راهنماي ايجاد نظم جديد و تدوين خواسته هاست . وگرنه هر کشوري بنا به شرايط و مقتضيات خود طراحي نظم جديد را انجام خواهد داد.

جمع بندي : بيداري اسلامي و چالش هاي آينده


جنبش هاي مورد بحث ما ، جنبش هايي ((در جريان)) هستند و هنوز چندان از آنها دور نشده ايم که به قضاوت در مورد دستاوردها و ناکامي هاي آن بپردازيم. بي ترديد چالش هاي زيادي در مسير تحقق يک سامان سياسي مطلوب عموم مردم وجود دارد. دشواري اساسي از آن جا بر مي خيزد که يک الگوي مدون و مطابق با نيازهاي اين جوامع در دسترس آنها نيست. گرچه مردمان اين کشورها به صورت اساسي مي دانند چه مي خواهند و چه نمي خواهند ، ولي مسئله آن است که گروه هاي عمده مبارزه نمي دانند که چگوه بايد خواسته هاي خود را تحقق عيني ببخشند . ترديدي نيست که آن ها اقتدارگرايي، غرب گرايي ، سکولاريسم و ملي گرايي را نمي خواهند و همچنين شکي نيست که آنها خواهان تحقق يک نظم سياسي مبتني بر اسلام ، مردم سالاري، قادر به حل مسئله توسعه نيافتگي و نهايتا تامين استقلال و عزت ملي در مقابل غرب و اسرائيل هستند . ولي تحقق اين آرمان ها ابزارها و شيوه هايي را مي طلبد که نيروهاي موجود در صحنه از آن ها بي بهره اند. خلائي که مي تواند تهيد کننده باشد . ما اين چالش را " چالش فقدان الگو" نام مي نهيم.

در اينجاست که چالش مهم ديگر بروز مي کند : يعني تلاش برخي قدرت ها و کشورها براي استفاده از اين خلا براي سوق دادن جنبش پيروز به سوي الگوي مطلوب خود و برضد هويت پايه اي آن . به نحو مشخص در حال حاضر غرب مي کوشد بي توجه به عملکرد خود در دهه هاي قبلي و هويت ضد غربي و اسلامي جنبش ها با استفاده از يک فضاي عمليات رواني و رسانه اي مانع از بروز عيني تر هويت اسلامي جنبش شود . آن ها در عين حال کوشيده اند تا با حفظ نهادهاي عمده رژيم هاي قبلي ، مانع از عمق يافتن خواسته ها شده و آن را محدود به تحقق دموکراسي نگه دارند . گويي که در حال حفظ جنبش ها از تهديد بزرگتري به نام اسلام هستند . ايالات متحده به نحو مشخص احساس مي کند در سايه تحول صورت گرفته و خلا به وجود آمده اين فرصت را دارد که در پي تحقق طرح خاورميانه بزرگ باشد . از اين روست که شاهديم معمولا در تعبيرها و تفسيرها ، بدون توجه به ابعادي چون جهت گيري اسلامي و ضد غربي مردم و غلبه نيروهاي اسلامي در صحنه ، تمرکز صرف بر محور آزادي خواهي و خواسته هاي اقتصادي صورت گيرد . پروژه ايران هراسي را نيز مي توان در راستاي ترساندن گروه هاي اسلامي و مردمان خواهان نظم سياسي اسلام و جلوگيري از الگو شد ايران دانست . اين چالش را مي توان با عنوان " چالش احتمال مصادره" و دادن ابعادي غير از خواست توده عمومي نام نهاد .

چالش سوم در ارتباط با چالش هاي قبلي به فقدان رهبري انسجام آفرين و سامان بخش ابعاد هويتي و سازماني آن است که باعث شده تا جنبش نتواند خواسته هاي خود را به صورت صريح مطرح و پيگيري نمايد . ما به اين چالش" چالش رهبري" مي گوييم.

چالش چهارم از ساختار اجتماعي و فرهنگي پرشکاف کشورهاي عربي ناشي مي شود که عمدتا مبتني بر قبيله گرايي است . اين چالش مي تواند در نبود يک نظم سياسي استوار بستري براي منازعات قومي و مذهبي باشد تا جايي که سايه اقتدارگرايي را دوباره بر سر اين کشورها قرار دهد. اين چالش را با عنوان "چالش تنوع و تعدد گروه ها" نام مي نهيم.

همان طور که ترکيبي از مولفه هاي اميد بخش در مسير تحولات جديد وجود دارد ، مجموعه اي از چالش ها نيز مسير آينده را با دشواري هايي مواجه خواهد ساخت. آينده خاورميانه در حال شکل گيري است و بازيگران جديدي در عرصه ژئوپليتيکي آن نمايان خواهند شد. در موقعيتي که اسلام صداي اصلي تحول و عنصر هويت بخش نيروهاي عمده حاضر در متن تحولات است رسالت انديشمندان و فعالان عرصه هاي اجتماعي و سياسي ايجاب مي کند تا الگوي جديدي براي تحقق خواسته هاي مطرح شده در دسترس اين ملت ها قرار دهند.

در پايان بايد بگويم : خيزش اخير خاورميانه با هويت اسلامي ، نظم ژئوپليتيکي نويني خلق خواهد کرد.

نظر شما