شهر*: تصويري که شايد همه ما از درختان کهنسال و تنومند در ذهن داريم، با يادگاريهايي همراه است که عميق و با اصرار، بر تن آنها حک شده بود . درخت کهنسال، همواره بار سنگين خاطراتي را به تن ميکشيد که شايد يادگاري نويسان هرگز براي مرور خاطرهشان نزد آن بازنميگشتند. امروز ولي بيشتر اين درختها، حداقل در شهرهاي بزرگ، شناسنامهدار شدهاند و کمتر کسي به آنها صدمه ميزند. ولي گويا يادگاريهاي مردم شهر، در پي جايي براي حک شدن و ماندن، تن مجسمههاي شهري را محلي امن براي خود يافتهاند.
گويا بسياري از مجسمههاي شهري، علاوه بر آنکه سايهباني براي نشستن عابران شدهاند، هر يک صفحهاي از دفتر قطور خاطرات مردمي هستند که نه زيبايي آنها را ميبينند و نه فلسفه وجودشان را ميدانند.
شايد دليل اين بيتوجهي، فرهنگي است که سالهاست بايد ساخته شود و هنوز کسي آنطور که بايد و شايد، موفق به ساخت آن نشده و در بسياري زمينهها، از جمله برخورد با ميراث فرهنگي، مبلمان شهري و وسايل نقيله عمومي نيز شاهد اين رفتار هستيم که بخشي از آن، ناشي از بيگانگي مردم با مفهوم «اموال عمومي» است و مسلما نياز به آسيبشناسي و فرهنگسازي دارد.
ولي «فرهنگسازي» براي احترام به آثار هنري و حفظ حريم آنها از سوي مردم، همچون طفلي بيمادر با للـههاي فراوان است و هر ارگان و نهادي که نيمنگاهي به هنر دارد، بر لزوم اشاعه هنر ميان مردم تاکيد ميکند و تلاش دارد بستر پذيرش آنرا با فرهنگسازي مهيا کند؛ ولي هيچيک از اين نهادها به کمال بار مسئوليت را به دوش نگرفته و گويا نخواهد گرفت.
البته ممکن است يکي ديگر از دلايل يادگاري نوشتن مردم روي مجسمههاي شهري و آسيب رساندن به آنها شايد سبک آفرينش و شيوه خلقشان باشد. در گذشته، نصب سرديسها و تنديسهايي در شهر عموميت داشت که بيشتر آنها سرديس و تنديس مشاهير تاريخ يا شعرا بودند. هنوز هم در سطح شهر کسي روي اين مجسمهها يا حتي ساير مجسمههاي فيگوراتيو يادگاري نمينويسد؛ ولي بسياري از مجسمههاي ارزشمندي که در شهر نصب شدهاند و بسياري از آنها اثر هنرمندان شهير هستند، شايد به دليل انتزاعي بودنشان، حريم اخلاقي يک تنديس را ايجاد نکرده و مردم شهر، همان طوري با آن رفتار ميکنند که در گذشته با درخت اسطورهاي و آيينيشان رفتار ميکردند.
براي نمونه «معما» نام اثري از لوکا مور وينو، مجسمهساز ايتاليايي، است که در نخستين سمپوزيوم بينالمللي مجسمهسازي تهران ساخته و به عنوان چهارمين اثر برگزيده انتخاب شد.
اين مجسمه سنگي که هماکنون در مقابل ساختمان تئاتر شهر نصب شده است، با هزينه سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران که طراح و متولي برگزاري نخستين سمپوزيوم مجسمهسازي بود، به عنوان يک مجسمه شهري خريداري شد. «معما» براي مدتي کوتاه، به دليل ساخت و سازهاي پروژه ايستگاه متروي وليعصر(عج) در محوطه مقابل تئاتر شهر، به محل ديگري منتقل شد و خوشبختانه اکنون با جراحاتي اندک، به محل نصب پيشين خود بازگشته است. اما آنچه علاوه بر اين جابهجاييها و تغيير و تحولات و لبپر شدنها، به پيکر آن صدمه زده است، يادگاريهايي است که بر تنش حک شده و بيتفاوتي مردمي است که از کنار آن رد ميشوند و از پايههايش براي نشستن استفاده ميکنند. مسئولان اما ميگويند نميتوانند براي هر مجسمه در شهر يک نگهبان استخدام کنند تا کسي به آنها آسيب نزند؛ و اساسا فلسفه وجودي مجسمه شهري نيز ارتباطي است که مردم به واسطه قابل لمس بودن با آن برقرار ميکنند. ولي شايد اگر مجسمههايي چون «معما» هم مانند سرديس کمالالملک که در چند قدمي آن نصب شده، به شناسنامهاي برنزي مزين بود و نام مجسمه و سازندهاش روي آن حک شده بود، مردم کمي بيشتر به آن احترام ميگذاشتند.
*بهار عليزاده
در همين زمينه بخوانيد و ببينيد:
جاگيري مجدد مجسمه «معما» در پارک دانشجو
مجسمه ميرا هم ميتواند مجسمه شهري باشد
مجسمه شهري تاثيرگذارتر از سينما!
مجسمه شهري؛ محصول تعامل هنرمند و مدير شهري