نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده و جهانگرد یونانی در کتاب «زوربای یونانی» می نویسد :چشمانشان را باز نکن ،با آن چشمهای بازشان چه خواهند دید ؟بدبختی خودشان را،بگذار چشمانشان بسته بماند ارباب،بگذار در خواب و خیال خودشان باقی بمانند.مگر اینکه وقتی چشمانشان را باز کردی، جهانی زیباتر از دنیای تاریکی که فعلا در انند را نشانشان بدهی می توانی؟
آنچه که بي خانماني و پیرو آن«گورخوابی»و«کارتن خوابی »را می تواند تشدید و یا مساعد کند مقوله«اميد به زندگي» است.ارزيابي از شرايط «اميد به زندگي» این گروه از اقشار جامعه ،مي تواند تصويري از اثربخشي شرايط بي خانماني بر وضعيت سلامت جسمي و رواني اين قشر و حتی طول عمر انان را بازنمایی کند.
مستندات در بررسی این درماندگان اجتماعی حاکی است که بي خانماني با «وضعيت اميد به زندگي» ارتباط تنگاتنگی دارد،وقتی دروني شدن آسيبهای اجتماعی با« ناکامي وحقارت» و «نااميدی به شرايط طبيعي زندگي» و «منتظر مرگ بودن » همسو میشود و درذهن بی خانمان حک می شود دیگر پدیده گور خوابی امری چندان عجیب نیست، کسی که هیچ کورسویی برای امید به زندگی ندارد در کنار «گور خفتن»، او را به مسیرنهایی و هدف نزدیک تر می کند و زمانی که امید به زندگی روز به روز تقلیل می یابد به گونه ای اجتناب ناپذیرطول عمرآنان نیز با رهآوردهایی چون:نابساماني رواني،ابتلا به بيماريهاي لاعلاج،اعتياد به مواد مخدرصنعتی، پذيرش و يا تحميل قرباني شدن و در نهایت «تجربه خودکشي» همراه خواهد شد.
ازسویی دیگر وقتی در مسیر مرور کسانی که با کارتن خوابی رسیده اند پرداخته می شود نتیجه حاکی است که برخی از آنان تنها به معنای «بی خانه» هستند وسرپناهی برای ماندن ندارند. اینان بیش از از آنکه مجرم باشند «مجرم نما»هایی هستند که زمینههای جرم و بزه در میان آنها بالقوه است و مشكلات اقتصادی، مشاغل فصلی، بیپولی و اعتیاد آنان را به سو کشانده است که همه از بی توجهی اجتماعی نشات می گیرد. ازبی توجهی شهروندان به عنوان یک کنشگر اجتماعی و دولت و سازمان های متبوع که درایجاد، تغییر و کنترل وضعیت ،خنثی و نظاره گرهستند، اینکه چرا کودکی«کودک کار» می شود آیا جامعه- در معنای عام و خاص - جز نامگذاری برای این کودکان کاری می کند . چرا یک انسان خانهای برای زندگی ندارد که ما«کارتن خواب»ش بنامیم،اینکه بی خانمانها ومتکدیان از سطح شهر جمع شوند،تنها «ظاهرشهر»زیبا خواهد شد -آنهم برای آن قشری که دیدن معضلات روح وآرامششان را مکدر می کند- اما زیر پوست شهر دملی چرکین است.
اینکه خانوادهای شب گرسنه بخوابد یا خانوادهای بیسرپرست با بی امکاناتی روبرو شود همه از «عدم انسجام اجتماعی» شعله ور می شود، اینکه معتاد بیمار شناخته می شود،مجرم طرد میشود،گرسنه مشکل خویش را دارد ،کودک کار باعث بد تربیتی کودکان نازپرورده می شود ،اینکه «بالا نشینها»را به پایین نشینان چه ،همه و همه در آینده نزدیک بر دست وپای هر کسی پیله خواهد کرد و تاوان بی تعهدی اجتماعی گریبانگیر همه خواهد شد.
از سویی دیگر بی خانمانی معلولی از علتها است.هیچکس دزد،متکدی وکارتن خواب به دنیا نیامده است.جامعه و شهروندان با قوانین و ضوابط خویش معلول این افراد ند. امروزه با رشد فکری و نوشدن رفتارها و توسعه نگرش های علمی ، بشر به پدیده های ناخوشایند اجتماعی به دیده انتقادی و بد بینانه می نگرد ،اما در همین نگرش مسکوت می ماند و برای زدودن آن از صحنه اجتماع به همان دیده اکتفا می کند، از این رو نابسامانی اجتماعی و« نابرابری اجتماعی» از عمده دلایلی است که در میان علت های پدیده های شوم اجتماعی مطرح می شوند.
حال این بی توجهی اجتماعی در«همبستگی جامعه »چنان دارای بار و اثر است که«امیل دورکم»،جامعه شناس فرانسوی حتی نرخ های خود کشی را به عنوان شاخص همبستگی اجتماعی به کار می برد و جالب آنکه درتحقیقاتش مجردها بیش از متاهلان ، زمان صلح بیشتر از زمان جنگ ، در رکود اقتصادی بیشتر از دوران تعادل و ثبات وحتی ساکنان کلانشهرها از ساکنان شهرهای کوچک بیشتر خود کشی می کنند .حال که به ظاهر پدیده خودکشی امری فردی است اما تحقیقات نشان می دهد که بی انسجامی در اجتماع منجر به این پدیده می شود لیکن می توان استدلال کرد که پدیده گورخوابی و کارتن خوابی خیلی بیشتر متاثر از ناهمبستگی اجتماعی است .
دورکم تاکید می کند که موقعیت فردی در زندگی گروهی ادغام شده است و این مساله را که ایا بی خانمان می تواند به کارتن خوابی و بزه های مرتبط به آن بر انگیخته شود یا نه، نقش تعیین کننده ای دارد. با این حال هر چند که شاید هیچ مجموعه خاصی از شرایط محیطی ،نتواند فرد را در منجلاب تباهی قرار دهد اما فرد می تواند در نتیجه واقع شدن در دو حد منتهی الیه – خود و جامعه- ترغیب و بر انگیخته شود. اما مهم این است که اگرهمین فرد جامعه با او«همسازی» و«همبسته » گی کند نتیجه چیزی فجیع تراز این نیست که شخص در گور بستر بگستراند.
اینکه كارتن خوابها حتی نمیگریند و سرما هم دیگر لرزه به تن شان وارد نمیکنند از این نشات میگیرد که حواسهایشان از بینایی تا لامسه به آنان گوشزد کردهاند که شما فراموش شدگان زندگی هستید و هیچ كس شما را به خاطر نمیآورد.
محسن سلیمانی فاخر
کارشناس ارشد جامعه شناسی