کتابخانه فردوس جلسه «با هم بخوانیم» را برگزار کرد:
«من دختر نیستم» روایتگر دنیای زنان است
جعفر توزندهجانی، نویسنده ادبیات کودک و نوجوان، در کتابخانه فردوس، درباره مجموعه داستان «من دختر نیستم» گفت: تمامی داستانهای این مجموعه درباره زنان است و دنیای درون و بیرون زنان محور اصلی هر داستان به حساب میآید.

به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، نخستین جلسه برنامه «با هم بخوانیم» پاییز ۹۴ در کتابخانه فردوس، روز گذشته یکشنبه ۱۲ مهرماه با حضور جمعی از علاقهمندان به ادبیات داستانی و جعفر توزندهجانی (کارشناس) به منظور مطالعه گروهی داستان ماریاس از کتاب «من دختر نیستم»، نوشته شیوا ارسطویی برگزار شد.
جعفر توزندهجانی در ابتدای این نشست ادبی، ضمن معرفی شیوا ارسطویی درباره مجموعه داستان «من دختر نیستم» گفت: تمامی داستانهای این اثر به گونهای است که خواننده را با خودش همراه میکند، این نه به خاطر تکنیک یا فرم داستان بلکه به خاطر خود داستانها و موضوعاتی است که در آن مطرح میشود.
وی با بیان اینکه تمامی داستانهای این مجموعه درباره زنان است، افزود: دنیای درون و بیرون زنان محور اصلی هر داستان است، روایتها سرراست و بدون پیچیدگی خاصی است اما این مانع از آن نشده است که نویسنده به پیچیدگیهای شخصیتهای خود نپردازد.
توزندهجانی ادامه داد: این روایت سرراست با زبانی سلیس، روان و تراشخورده همراه شده و نویسنده با تبحری خاص، زبانی جاندار و زنده توانسته است، راوی زنانی باشد که در دنیای خاص زندگی میکنند و هر کدام با علایق و سلایق مخصوص به خود از دیگری متمایز شدهاند اما این متمایز بودن دنیای آنها باعث اختلال در برقراری ارتباط با یکدیگر نشده است.
این نویسنده و منتقد ادبی خاطرنشان کرد: کافی است به داستان «من دختر نیستم» توجه کنیم که در آن، ۲ زن از دو جایگاه متفاوت را بررسی کرده است؛ یکی مدرن و امروزی و دیگری سنتی و با مشکلات خاص خودش؛ یا حتی شخصیت زن داستان ماریاس همان که به سفر رفته است و اکنون با گم کردن کیف احساس گمشدگی دارد. این احساس برای کسی که از دیار و سرزمین خود میرود، بسیار آشناست. او با اینکه جیز جویس خوانده است، موسیقی کلاسیک گوش کرده است، در سرزمین جدید اعتراف میکند که جهان سومی است و به چیزهایی اعتقاد دارد که جهان اولیها ندارند.
وی در ادامه با اشاره به موضوع داستان ماریاس گفت: این داستان روایت زنی است که مهاجرت کرده و در ایستگاه هامبورگ کیف پولش را به همراه آدرس دوستی که قرار است پیشش برود، گم میکند. زنی که داخل قطار سرگردان است و نمیداند چه باید بکند تا اینکه با مردی آلمانی به اسم ماریاس آشنا میشود. ماریاس میگوید: «کسی در تمدن گم نمیشود.» سرانجام ماریاس به مقصد میرسد و آنجا همسرش منتظرش است. زن را با خودش میبرد اما در این حالت، با اینکه زن کسی را یافته است که کمکش کند از همیشه تنهاتر است و بیشتر از همیشه، احساس گمشدگی میکند.
توزندهجانی ادامه داد: داستان همانطور که از روایتش پیداست درباره مهاجرت است، مهاجرتی که جهان سومیها به جهان اول انجام میدهند و در این حرکت آنچه را که از دست میدهند، هویت خودشان است و با از دست دادن هویت دچار گمگشتگی میشوند. برای زنی که کیف خود را گم کرده رفتن از کشور خود فقط رفتن از یک سرزمین به سرزمین دیگر نیست بلکه از دست دادن خانه و کاشانه هم هست. در جایی زن میگوید که فرزندش به او گفته است: «تو از مملکت خود نرفتی، تو از خانه خود رفتی». این جمله میتواند گویای حقیقتی باشد که بر سر زن آمده است. درست است که در آنجا کسی را پیدا میکند که میتواند موقتا برایش سر پناهی جور کند اما با یافتن ماریاس و رفتن به نزد آنها، نه تنها گمگشتگیاش از بین نمیرود که هیچ، تشدید هم میشود.
این نویسنده ادبیات کودک و نوجوان در پایان گفت: در پایان داستان راوی جملهای میگوید که عمق فاجعه را نشان میدهد. زن میگوید: «وقتی زن جوان کمک میکرد وسایلم را بگذارم توی اتومبیل، بیشتر احساس گمشدگی میکردم.» رفتار ماریاس و همسرش با زن به گونهای است که او احساس میکند تبدیل به یک شی شده است. اولین جمله داستان این است: «گم شده بود» و آخرین جمله هم گویای همین واقعیت است. در آغاز هر چند ممکن است رد و نشانی از هویت زن باشد و او هنوز دارد تلاش میکند بفهمد کی هست و کجا به سر میبرد، اما در پایان دیگر همین هم نیست.
گفتنی است، سلسله نشستهای «با هم بخوانیم» به منظور معرفی و مطالعه گروهی کتابهای داستان، یکشنبهها (یک هفته درمیان) ساعت ۱۶ در کتابخانه فرهنگسرای فردوس برگزار میشود.
گزارش خطا
پسندها:
۰
ارسال نظر
آخرین اخبار