بیایید خاطرهای خوب از آموزش برای فرزندانمان بسازیم
معلم گچ را زمین میگذارد. از بالای سکو پایین میآید و پشت نیمکتی کنار دانش آموزان و درست هم سطح با آنها مینشیند. همه خیره به تخته سفید، منتظرند کسی از در وارد شود تا گچ را به دست بگیرد و از صفحه اول کتاب فارسی شروع به تدریس کند.

معلم گچ را زمین می گذارد و مثل بچه ها پشت نیمکت می نشیند اما این نیکمت ها همه به سوی یک نفر است. این نیمکت ها طوری چیده شده اند که همه باید ناظر و شنونده و یک نفر متکلم وحده باشد. معلم و بچهها بلند می شوند و تمام میزها را دور تا رو کلاس می چینند. حالا چشم در مقابل چشم و گوش در مقابل گوش قرار می گیرد. حالا یک نفر در سکوت مطلق تخته کلاس را پر از نوشته نمی کند حالا همه باید حرف بزنند، همه باید فکر کنند جواب سوال های همدیگر را بدهد و در آخر همه با هم موضوعی را یادبگیرند. حالا دیگر فرایند شنیدن و انتقال به حافظه کاربردی ندارد. اینجا خودت باید به نتیجه برسی که دو به علاوه دو می شود چهار. خودت باید قانون جاذبه را درک کنی و با وسایل آزمایشگاهی جوشیدن آب در دمای صد درجه را تماشا کنی. حالا بچه ها نباید دست به سینه و آرام بنشینند. صدای خنده آنها فضا را پر می کند و مدام در حال بازی های جدید هستند. برای بالا رفتن از درخت، دست به خاک و گل زدن، برای نزدیک شدن به گل های باغچه تنبیه نمی شود حالا به جای تنبیه باید حس و حال خود را با بقیه دوستان به اشتراک بگذراند. باید بگویند روی تنه درخت چه حشرههایی دیدند و یا اینکه کدام گل روی ساقه اش تیغ داشت.
وقتی معلم گچ را زمین می گذارد و کنار بچه ها می نشیند همه چیز عوض می شود. حتی دیگر نیازی نیست پدر و مادرها ساعت را برای 7 صبح کوک کنند و دم در مدرسه از بچه هایشان جدا شوند. ساعت ها برای ورود به مدرسه تغییر می کنند و پدر و مادرها هم با بچه ها وارد مدرسه می شوند تا همراه با فرزندان خود آموزش ببینند، تا ساعات بیشتری از شبانه روز را در کنار فرزندان خود باشند تا با گذشت سال بین آنها فاصله ای ایجاد نشود.
شنیدن این داستان ها شاید برای ما خیلی غریب و دور از ذهن باشد. برای مایی که شاید مدرسه را در دسته خاطرات بد زندگی مان دسته بندی می کنیم. برای مایی که در طول 6،7 ساعت مدرسه برای بازی کردن در زنگ تفریحهای ۱۵ دقیقه ای چشمهایمان به ساعت خشک میشد. برای مایی که فشار تکالیف ساعتهای بعد از مدرسه را هم از ما میگرفت.
شنیدن این داستانها شاید برای خیلیها غریب و دور از ذهن باشد اما برای مردم کشوری مثل فلاند حالا به یک خاطره چند ساله تبدیل شده است. درست وقتی که به فکر تغییر روشهای آموزشی افتادند و کلاسهای کسالتآور را به کلاسهای پر هیجان تغییر دادند. حالا نهتنها در کشور فلاند که چیزی حدود دو دهه است که بحث «آموزش مشارکتی» در کشورهای توسعه یافته بر سر زبانها افتاده است. در این طرح نام دانش آموز و معلم تغییر میکند و جای خود را به عنوانهای فراگیر و تسهیلگر میدهد. فراگیران یک شنونده صامت نیستند بلکه خودشان در کنار تسهیلگر برای کشف حقیقت تلاش میکنند. در آموزش مشارکتی پدر و مادرها هم نقش به سزایی دارند. آنها میتوانند به جای منتظر ماندن پشت درهای بسته با فرزندان خود وارد محیط آموزشی شوند تا خودشان هم علاوه بر آموزش دیدن به این روند آموزشی کمک کنند.
آموزش مشارکتی طرحی است که برای بهبود در روند آموزش و حتی شکل گیری شخصیت هایی شاد و آرام برای فرزندان یک جامعه که آینده سازان آن کشور هستند، اجرا میشود.
سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران با استفاده از شیوههای نوین آموزش مشارکتی طرحی را با عنوان «بعد از مدرسه» در تمامی فرهنگسراهای تهران اجرا میکند. این طرح قرار است با همان سبک و سیاق آموزش مشارکتی در ساعات بعد از مدرسه (۱۴ تا ۱۸) برگزار شود. در طرح «بعد از مدرسه» پدر و مادرها هم حضور دارند. از کتاب و درس و مشق خبری نیست و فراگیران با بازی کردن، در محیط گشتن، اظهار نظر و بحث کردن در فرآیند یادگیری قرار میگیرند. برای اطلاع بیشتر از این طرح میتوانید با شماره ۱۸۳۷ تماس بگیرید.
گزارش: مهدا شادمان
گزارش خطا
پسندها:
۰
ارسال نظر