شنبه ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۰۴:۳۴
کد خبر: ۱۲۴۶۲۰
|
تاریخ انتشار: ۰۸ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۰:۴۳
بهزاد اسدی
جستجوی تفکر و فرهنگ در «جاذبه»به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر،بهزاد اسدی فیلمساز و دانشجوی دکتری فلسفه هنر دانشگاه آزاد اسلامی واحد شمال تهران در یادداشتی درباره فیلم سینمایی «جاذبه» که سال ۲۰۱۳ ساخته شد، به تفکر مارتین هایدگر و دازاین معروفش پرداخته است.

خبرگزاری مهر یادداشت وی را درباره فیلم جاذبه، فرهنگ و هایدگر منتشر کرده است که در ذیل می‌خوانیم:

مارتین هایدگر در هستی و زمان انسان را به عنوان دازاین می نامد در باب پرتاب شدگی از سیاهی به این سیاره صحبت می‌کند و انسان از نظر او در مسیر مرگ قرار دارد و چیزی که این انسان (دازاین اش) را تهدید می کند نیهیلیسم (نابودی معنا) است. بسیاری از سینماگران که شیفته فلسفه و نظریه های هایدگر هستند انسان و معنای وجودیش را در پیش روی مشتاقان فیلم و پرده سینما قرار دادند اما در عصر حاضر که سینما و معنای انسانی در نقطه انحطاط خود قرار دارد فیلمساز مکزیکی آلفونسو کوارون در فیلم جاذبه با تمام ساختار و استانداردهای سینمایی روز به مثابه سلطه، قدرت،تجارت و سرگرمی در لایه های عمیق و مفهومی خود دازاین هایدگری را به بهترین شکل به نمایش می گذارد او انسان را در پرتاب شدگی از سیاهی در بستر بی جاذبه گی و فضای معلق بی حیات زندگی قرار می دهد و مرحله به مرحله نظریه معنای وجود آن فیلسوف را به پیش چشم ما قرار می دهد. تا ما به عنوان یک علاقمند و پیگیر این هنر صنعت بزرگ امیدوار به کشف معنا و مفهوم حقیقت در سالن سینما و سینماگران متفکر و صاحب ذوق هنری باشیم.

در همین سینمای سلطه و سرمایه امروزه ما، در اوج فیلم‌های پاپ کورنی و بی‌معنا و کامیک بوکی در دنیای تسخیر شده تکنولوژی که هایدگر آن را پیش‌بینی کرده بود فیلمی به اصطلاح علمی تخیلی با هزینه بالا می بینیم به اسم جاذبه[۱] ساخته آلفونسو کوارون[۲] مکزیکی که این فیلم شاید یک‌تنه انسان اهل فلسفه، تفکر و عاشق سینما و عاشق ارزش معنای وجودی را به عمق چیستی می‌برد و شاید می‌تواند پیوند دهنده مفهوم دازاین هایدگری و معنای بشر انسان امروزی باشد.

این فیلم در لایه های سطحی همیشگی فیلمها که در هر فیلم خوب ، بد و عالی وجود دارد در فضا و خارج از سطح زمین و در ستایش مفهوم والایی چون جاذبه ست. اما در لایه های عمیق آن می توان انسانی را دید که همچون دازاینی از هستی و سیاهی پرتاب شده و شخصی به نام رایان استون که در اوج ناامیدی و از غم از دست دادن دخترش در زمین به فضا پناه برده در همان فضای نابود شده به شکل رحم گونه در خلآ ممکن دوباره پرتاب میشه و جنین وار ظهور میکنه و متولد میشود به اصطلاح بینگ (being) هایدگری یا همان هستنده یا موجود بدل می‌شود وقتی امید زندگی و زنده ماندن در این شخصیت زن در فضای خالی از انسان و تهی از هرگونه ارتباط و امکان است نوری به داخل سفینه اش به شکلی روزنه وار می تابد که این همان نورگاه یا وسیله علم اونتیک است یعنی خویشتن به مثابه موضوع اولیه تفکر هایدگر در رد نیهیلیسم برای امتداد و ارزش معنای زندگی. یا بی زمانی در فضا که این زن دچار شده که همان زمان به مثابه افقِ هستی که همان فهم هستی و معنای بودن تنها در رابطه از افق فهمیده می شود یا ترس آگاهی که شخصیت زن رایان استون (ساندرا بولاک) می گیرد همان حالت اضطراب شدید از نیستی است او در فضای بی جبر و جاذبه در بی مکانی و بی زمانی است که همان تجربه ما از معنای موجودات پیرامونی است.

به گفته مایکل واتز در مقدمه‌ای بر اندیشه هایدگر می‌نویسد؛ برداشت علمی ابژکتیو از مکان که بر اساس قواعد بخش پذیر است وقوع نمی فهمد بلکه بیشتر به تجربه‌ای فضایی از معنای چیزها نظر دارد. این زن در درآمیختگی با دازاین هایدگری در عدم اصالت یا همان سقوط به سوی زمین قرار می گیرد هایدگر می گوید سقوط در جهان به معنای غرق شدن در با –یکدیگر– است یعنی همان قرینه مساله هرزه‌نگاری یاوه گویی روزانه می‌نامد. در پایان وقتی سفینه با شدت به سطح آب برخورد می‌کند و این شخصیت زن دوباره متولد شده از نظر روح و تفکر و رشد یافته خود را به لب ساحل کشان کشان می رساند همه آنچه که هایدگر در رد نیهیلیسم و ارزش گذاشتن به معنای وجود می‌گوید با تصاویری از پایین به بالا از ایستادن یک زن روی سیاره زمین به ما نشان می‌دهد، در موقع ایستادن او به زمین (خاک) و جاذبه میگوید؛ ممنون که این نقطه تعالی برای یک انسان است یعنی فهم و آگاهی و قدردانی از منظومه و فرصت زیست داده شده.

در فضا ما دو دازاین می‌بینیم یک شخصیت کوالسکی (جورج کلونی) که نماد خیر و دارای عمق تفکر و آگاهی است او را با تلنگر و صحبت‌هایش در باب هستی و چیستی می یابیم و در جایی که در مسیر مرگ رها میشه باز هم از آخرین لحظات زندگی خود در ستایش زندگی سخن میگوید که میتوان به دو جمله طلایی اش اشاره کرد،۱- رایان باید یاد بگیری رها کنی ۲- باید خورشید رو در رودخانه ی گنجیس ببینی، فوق العاده ست! «هایدگر درست می‌گوید انسان از بدو وجود در مسیر مرگ است و پذیرش آن و معنا دادن به وجود با آگاهی تفکر بسیار مغتنم است» و اما دازاین دوم همان شخصیت استون (سنگی) که یه جورایی نماد شر (نه به معنی شیطانی و شرارت) به معنی منفی گرا و نابود شده که با رهایی در فضا و در تلاطم هیچ‌بودگی به پیشنهاد کوالسکی در ذهن و روحش دو تصمیم پیش‌رو دارد یا تن به مرگ و نابودی دهد یا تلاش برای زنده ماندن و فهم اینکه هستی و زندگی یک فرصت است و می‌توان با نگاه خیر، معنای وجود خود را به تعالی و نقطه والا رساند با تمام مشکلات وجودی برای یک انسان از جمله دردناک ترین اش (عشق) یعنی از دست دادن فرزند و نابودی او در پیش چشم یک هستنده. پس همان پذیرش، ترس، آگاهی دازاین را پروا میکند.

فیلم جاذبه در راستای نابودی انسان با تمام معیارهای سلطه صنعت گراییست. این مثال نقض از این رو آورده شده چون تمام اِلمان های موجود سیستم سرمایه را دارد. از هزینه (بودجه فیلم و تبلیغات) ، گیشه ، مردم و لایه های سطحی نگر، اما وقتی دست یک فیلمساز فکور و نبوغ انگیز را رها می سازی می‌تواند در عمق و لایه های تفکری آن هم در مقابل خود سیستم سرعت مصرف گرایی در شرایط سوبژکتیو خارج از فضای زمین در مکانی بی جاذبه ، بی زمان ، بدون صدا و در آرامش کافی مفاهیم خودش را به ذهن مخاطب فکور سنجاق کند و حقیقتی رو به بزرگی و عظمت چیزی به اسم سینما نمایان کند که به نظر نگارنده معنای دقیق و کامل هنر همین حقیقت است یعنی تاباندن نوری بر تاریکی بر جهل و انحطاط بشر امروزی.

[۱] Gravity

[۲] Alfonso_Cuarón‎
نظر شما