يکشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۱۰:۳۳
کد خبر: ۱۲۶۴۷۵
|
تاریخ انتشار: ۰۹ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۰:۵۶
کتاب «ف. ل. ۳۱: روایت زندگی شهید مهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا» به قلم علی‌ اکبری مزدآبادی منتشر شد.
روایت زندگی شهید مهدی باکریبه گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر، در مقدمه علی اکبری مزدآبادی در کتاب می‌خوانیم: زندگی جهادی باکری در قامت فرمانده لشکر، پر است از فراز و نشیب‌هایی که تقریبا در اکثر آثار منتشر شده درباره او، چنان‌که باید به قلم نیامده است. البته این وضعیتی است که در قاطبه آثار منتشر شده در حوزه دفاع مقدس و بالاخص شهدا وجود دارد. بنا بر این وضعیت، سعی قریب به اتفاق نویسندگان و ناشران فعال در این حوزه، سفیدنمایی و آسمانی جلوه دادن سوژه بدون بازخوانی حواشی زندگی شخصی و جهادی و ابعاد انسان اوست؛ و هرچه شخص محبوب‌تر باشد، درجه ممیزی و گزینش مبتنی بر سلایق روایتگران بالاتر می‌رود. نتیجتا در این مسیر لطماتی به اصل قضیه و نیز شرح حال شخص وارد می‌شود که دوستان از آن غافلند. به هر ترتیب، در این مجال اندک، قصد زیاده‌گویی در این باب را ندارم که خود عرصه مفصلی می‌طلبد.

ایسنا افزود:  کتاب، تلاش دارد روال و منظری متفاوت از آن‌چه تا به حال از مهدی باکری خوانده‌اید و شنیده‌اید در پیش بگیرد. در این کتاب علاوه بر بررسی جنبه‌های شخصی، خانوادگی، اخلاقی، انسانی، جهادی و رزمی، درباره این فرمانده مباحثی طرح می‌شود که تاکنون به صورت بسیط روایت نشده و آن، روایت مشکلاتی است که در ماجرای تصفیه سپاه ارومیه و جنبشی خطاب کردن برادران باکری و متعاقبا ناهماهنگی‌های سپاه منطقه ۵ با فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا رخ داده است.

بن مایه این کتاب، مصاحبه با ۲۵ نفر از هم‌رزمان و همراهان مهدی باکری است از جانشین و مسئول و مشاور فرماندهی و پیک و بی‌سیم‌چی و فرمانده گردان و واحد گرفته تا رزمنده و بسیجی ساده. جدای از مصاحبه با افسرانی که با باکری ارتباط داشته‌اند، گفت‌وگو با نیروهای بسیجی دستمایه تکمیل این روایت است.

 در نوشته پشت جلد کتاب آمده است: تا ماشین برسد، دیدیم آقا مهدی بیل برداشت و شروع کرد به آماده کردن زمین؛ جایی که قرار بود چادرها نصب شوند. برایم عجیب بود که معاون تیپ، بیل بردارد و برای نیروهای تازه از راه رسیده زمین چادر آماده کند! این کارش هم تلنگری شد که بیشتر بر دلم بنشیند. از جا پریدم و رفتم طرفش. تلاش کردم بیل را بگیرم. گفتم: «آقا مهدی شما چرا! ما خودمون انجام می‌دیم. شما بفرمایید به بقیه کارهاتون برسین.»

 کلی تعارف کرد و در نهایت، زور من چربید. همان موقع یک ماشین از راه رسید و مقداری چادر و وسایل دیگر آورد. گفتند که تا چند دقیقه دیگر، بچه‌های خدمتشان می‌آیند تا چادرها را علم کنند. آقا مهدی از خداخواسته، فوری شروع کرد به برپا کردن چادرها. دیگر منتظر نیروهای خدمات نماندیم. بقیه هم آمدند کمک و خودمان چادرها را برپا کردیم.

کتاب  «ف. ل. ۳۱: روایت زندگی شهید مهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا» در ۴۷۲ صفحه با شمارگان ۵۰۰ نسخه و با قیمت ۱۴۰ هزارتومان در انتشارات ایران منتشر شده است.
نظر شما