جمعه ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۰۹:۲۹
کد خبر: ۱۲۹۹۵
|
تاریخ انتشار: ۱۸ فروردين ۱۳۸۹ - ۱۲:۲۱
مقاله‌اي از «حسين معززي‌نيا» پس از تحريف‌ها درباره شهيد آويني در سال 86؛
به نظر نمي‌رسد كه مقاله «حسين معززي‌نيا» در سال 86 كه در ماهنامه «دنياي تصوير» درباره تحريف‌هايي كه بر رفتار و اعتقاد‌هاي «سيدمرتضي آويني» رفت نياز به توضيح داشته باشد،كافي‌ست زندگينامه اين بزرگ ايراني را به همراه كتاب‌هايي كه در انتهاي آن ذكر شده بخوانيم و سپس مقاله «حسين معززي‌نيا» را دنبال كنيم.چرا كه همچنان مصادره به مطلوب نمودن شهيد آويني ادامه‌ دارد و كافي‌ست كه جهالت را با آگاهي از بين برد و ÷سيدمرتضي آويني» را همانگونه كه بود، شناخت.

به گزارش خبرنگار شهر،مقاله «حسين معززي نيا» كه با عنوان «ارّه و تيشه براي قواره و تناسب»(چند كلمه درباره‌ي تفاوت‌هاي آويني اين روزها با آويني 14 سال پيش) در ماهنامه «دنياي تصوير» منتشر شده،به شرح زير است؛

كيومرث پوراحمد در اواخر سال 1372 يعني همان سالي كه سيدمرتضي آويني در اوّلين روزهايش به شهادت رسيد، فيلم خوب و قدرنديده‌اي ساخت به نام «مرتضي و ما» در اين فيلم با نزديك به چهل نفر از اهل نظر گفت‌وگو شده و افرادي از طيف‌هاي مختلف درباره‌ي شخصيت و افكار و آثار آويني نكاتي را بيان مي‌كنند.

همه در اين فيلم حاضرند، از شمس آل‌احمد و دكتر رضا داوري و مهدي چمران و مسعود بهنود گرفته تا فريدون جيراني و مهدي فخيم‌زاده و سيروس الوند و رسول صدرعاملي و علي معلم و اميد روحاني و خيلي‌هاي ديگر.

در ميان همه‌ي حرف‌هاي متنوع آن فيلم بهروز افخمي از ابتدا تا انتها بر طرح موضوعي پافشاري مي‌كند كه شايد در آن سال‌ها بيش از حد نوميدانه و سياه به نظر مي‌رسيد.او در تمام مدت گفت‌وگويش اصرار دارد كه دوران توجه فعلي به مظلوميت آويني به سرعت طي خواهد شد و همه‌ي اين‌ها فراموش خواهد شد و خيلي زود، روزي خواهد رسيد كه مخالفان و دشمنان آويني مسلّط مي‌شوند و دوباره همان رفتارهاي سابق را در پيش مي‌گيرند. مي‌گويد : «ما داريم مي‌بينيم كه به سرعت فراموش مي‌كنند... ما در دوره‌اي زندگي مي‌كنيم كه خيلي از آدم‌هايي كه اصلاً بويي از صداقت نبرده‌اند و خودخواهي‌شان به چنان حدي رسيده كه خودشان را معيار كامل اسلام مي‌دانند، معيار كامل نحوه‌ي صحيح زندگي كردن مي‌دانند، همين‌طور به تدريج دارند مسلّط مي‌شوند و به اصطلاح، دور، دور آن‌هاست. معناي همان حرف سيّد كه گفت امسال سال ما نيست، سال بزمجه‌هاست. آدم‌هايي كه تصوّري دارند از زندگي كردن صحيح، مثل آن تخت معروف آن موجود اسطوره‌اي -كه الان اسم‌ش يادم نيست- كه همه‌ي آدم‌ها را روي تخت مي‌خوابانند، اگر كه بلندتر باشند ارّه‌شان مي‌كنند براي اين‌كه اندازه‌ي تختشان شوند، اگر كوتاه‌تر باشند، آن‌قدر مي‌كشند تا اندازه‌ي تخت بشوند... اين‌ها در همان ايّام هم شروع كرده بودند به توضيح‌دادن و تعريف‌كردن اسلام از نظر خودشان و توضيح‌دادن اين مسئله كه سيّد چه‌گونه مسلماني بايد باشد تا از نظر آن‌ها مسلمان شايسته‌اي به نظر بيايد...»

 

حرف‌هاي افخمي در فيلم مرتضي و ما، گر چه از نظر خيلي‌ها سياه‌نمايي و منفي‌بافي به نظر رسيد و اين نظرشان را در همان ايّام ابراز كردند، امّا راستش براي ما كه از نزديك شاهد حال و احوال سال آخر زندگي سيّدمرتضي آويني بوديم، آرامش‌بخش‌ترين حرف‌هاي كلّ آن فيلم بود و احساس مي‌كرديم دل‌مان خنك شده و كمي سبك شده‌ايم از اين كه ديده‌ايم بالآخره يك نفر جرأت پيدا كرده و دارد به صراحت مي‌گويد كه چه آدم‌هايي با چه نوع مرامي باعث شدند آن‌قدر عرصه بر آويني تنگ شود كه عملاً راهي جز حذف خودش از عالم دور و بر برايش باقي نماند و ما به چشم ديده بوديم كه آن آدم خوش‌خلق و خوش‌مشرب هميشه، روزبه‌روز خسته‌تر و بي‌حوصله‌تر مي‌شود و ديگر تحمّل ديدن مقاله‌هاي پي‌درپي روزنامه‌ها درباره‌ي انحراف و تخطي سردبير مجله‌ي سوره از اصول اسلام و انقلاب را ندارد.

من كه هركز عصبانيّت و پرخاش‌گري و فحّاشي از او نديده بودم، شاهد بودم كه وقتي مقاله‌ي «آقاي سردبير! به خدا هم فكر كنيد» را در روزنامه‌ي جمهوري اسلامي ديد، روزنامه را برداشت و مدّتي ايستاد، مقاله را برانداز كرد،صورت‌اش كمي برافروخته شد و بعد توجه‌اش به كاريكاتوري جلب شد كه در وسط مقاله چاپ شده بود و تصوير آدم شكم‌گنده‌اي را نشان مي‌داد كه با كروات و ريش تراشيده و موهاي ژل‌زده و يك پيپ در گوشه‌ي دهان ايستاده بود وسط اتاقي و با لبخندي بر گوشه‌ي لب كه مثلاً نشانه‌ي تفرعن و تبختر بود، به سقف نگاه مي‌كرد.

كاريكاتور را كه نگاه كرد، برگشت رو به ما و پرسيد:«حالا يعني چي؟ اين كاريكاتور را زير تيتر گذاشته‌اند، يعني من اين شكلي‌ام؟» و بعد بي‌آن‌كه منتظر جواب ما بماند، روزنامه را بست و گذاشت روي ميز و گفت: «مرتيكه‌ي پفيوز»! اين اوّلين فحشي بود كه در تمام ايّام از دهان او شنيدم و آن‌قدر برايم غير منتظره بود كه در همان لحظه فهميدم ظاهراً سردبير آرام و مؤدّب ما آن‌قدر مورد آزار قرار گرفته كه از اين به بعد برافروخته‌شدن و از كوره در رفتن‌اش غير عادي نخواهد بود.

فشارها و تهمت‌ها و رفتارهاي مشمئزكننده‌ي بعدي، بدون وقفه از راه مي‌رسيد و شدت‌يافتن اين حمله‌ها مصادف شد با خنده‌هاي هميشگي‌اش و بي‌حوصله ‌شدن‌اش و گرفته‌گي صدايش كه خواندن نريشن‌هاي روايت فتح را هم برايش دشوار كرده بود.

اين وضعيت آن‌قدر تا پايان سال 71 ادامه پيدا كرد كه وقتي سال تمام شد و بعد از عيد آمديم مجله و حلول سال جديد را تبريك گفتيم، ديديم تحويلمان نمي‌گيرد و انگار به نظرش اتفاق مهمّي نيفتاده و حوصله‌ي اين حرف‌ها را ندارد.

ديديم كه انگار براي او سال جديد آغاز نشده است. در ادامه‌ي اين حال و احوالش بود كه آن تعبيري را به كار برد كه «بهروز افخمي» هم در صحبت‌اش به آن استناد كرده؛ سال بزمجه. من باز هم شاهد گفت‌وگويي بودم كه به بيان اين عبارت ختم شد.

روز يك‌شنبه يا دوشنبه‌ هفته‌اي بود كه او در پايان همان هفته، يعني صبح جمعه‌اش به شهادت رسيد. من و مسعود فراستي در اتاق سرويس سينمايي مجله‌ي سوره نشسته بوديم و مشغول كارمان بوديم كه وارد شد و پشت تنها ميز خالي اتاق نشست و برخلاف هميشه كه به محض ورود، حرفي براي زدن داشت و درباره‌ فيلمي كه شب قبل ديده بوديم يا موضوعي كه توجهش را جلب كرده بود بحثي به‌راه مي‌انداخت و بعد از بروز اختلاف نظر با مسعود شروع مي‌كرد به سربه‌سر گذاشتن و گفتن و خنديدن، بي‌حوصله و ساكت نشست پشت همان ميز و شروع كرد به وررفتن با كاغذهايي كه روي ميز ولو بود.

من و مسعود كه مي‌دانستيم خُلق سردبيرمان در سال جديد تنگ‌تر شده، چيزي نگفتيم و به كارمان ادامه داديم؛ امّا بعد از چند دقيقه، خودش شروع كرد به حرف‌زدن و ابراز نااميدي‌كردن از اوضاع و شرايطي كه در پيش داريم و همان‌جا بود كه گفت احساس مي‌كند سال جديد، سال اسب و بز و گوسفند و اين‌جور چيزها نيست، سال بزمجه است!

و بعد يادم هست كه انگار مي‌خواهد تجديد نظر كند گفت:«بزمجه‌گان» و منظورش ساختن تركيبي بود بر وزن مهرگان و مي‌خواست با گذاشتن پسوندي كه در اعياد باستاني به منظور امتداد‌بخشيدن به يك دوران به كار مي‌رفته، بگويد عيد امسال به‌تر است عيد بزمجه‌گان نام بگيرد!

اين حرف او را بعدها مسعود فراستي براي ديگران نقل و اشاره‌ي به بهروز افخمي در فيلم مرتضي و ما به همين نقل قول است...

 

سيّدمرتضي آويني دو روز بعد از گفتن آن حرف‌ها، در روز چهارشنبه به فكّه سفر كرد و روز جمعه هم به شهادت رسيد. ما اين تلخي‌ها را ديده بوديم كه آن وقت بعد از اعلام خبر شهادت، نمي‌توانستيم رفتارهاي گل و بلبلي رايج را تحمّل كنيم.

اگرچه معناي عارفانه‌ي شهادت او را پذيرفته بوديم،امّا در عين حال نمي‌توانستيم فراموش كنيم كه چه‌طور او را آزار دادند و كنار گذاشتند و راندند و به همين دليل وقتي بهروز در فيلم «مرتضي و ما» آن شكلي موضع‌گيري كرد و به همه‌ يادآوري كرد كه همين چند ماه پيش اوضاع چه بوده و حالا چه شكلي شده، قدري آسوده شديم از اين‌كه اين حرف‌ها را يكي گفت و جايي ثبت شد و گم نشد.

يادم هست آن‌قدر از آن مثال افخمي درباره‌ آن موجود اسطوره‌اي خوشم آمد كه رفتم و نام آن موجود را هم پيدا كردم و فهميدم در اساطير يونان موجودي بوده به نام «پروكروستيس» كه وقتي مهمان به خانه‌اش مي‌آورده و او را روي تخت مي‌خوابانده، اگر قدش بلند بوده، او را هرس مي‌كرده تا اندازه‌ي تخت شود و اگر كوتاه‌تر بوده، آن‌قدر با چكش روي اعضاي بدنش مي‌كوبيده تا پهن شود و به اندازه‌ي تخت درآيد! نيّت بدي نداشته فقط از بس به «قالب» و «قواره» و «تعادل» و «تناسب» اهميّت مي‌داده، با ارّه و چكّش به جان مهمان‌اش مي‌افتاده و او را به قتل مي‌رسانده! بهروز واقعاً مثال حكيمانه‌اي زده بود، نه؟

 

* * *

 

از بيستم فروردين‌ماه امسال، چند مراسم به مناسبت يادبود چهاردهمين سال‌گرد شهادت سيّدمرتضي آويني برگزار شده و چند برنامه‌ي تلويزيوني و گفت‌وگوي خبري به اين مناسبت پخش شده،اخيراً نخستين دوره‌ اهداي «جايزه‌ي بزرگ شهيد آويني» نيز برگزار شد.

مجموعه‌ افعال و اقوالي كه در اين نوع مجالس و محافل صادر مي‌شود و هم‌چنين برخي اظهار نظرها كه در ايّام جشنواره فجر سال گذشته طرح شد، وضعيت نگران‌كننده‌اي ايجاد كرده است تا آن حد كه نمي‌شود همه چيز را به بي‌دقتي‌ها و سهل‌انگاري‌هاي مرسوم ربط داد و گذشت و سكوت كرد.

تا آن حد كه ممكن است آدم يك بار ديگر به تئوري توطئه علاقه‌مند شود و فكر كند كه شايد عدّه‌اي دارند سعي مي‌كنند با يك برنامه‌ريزي حساب‌شده، آويني را مصادره ‌به ‌مطلوب كنند و به اميد اين‌كه بعد از چهارده سال ديگر كسي يادش نمانده كه در آن سال‌ها چه گذشته، يك آويني جديد خلق كنند كه مورد پسندشان باشد.

از همان چند سال پيش كه مقدمات اين حركت‌ها آغاز شده بود، دوستاني بودند كه مي‌پرسيدند چرا در مقابل اين حرف‌ها هيچ نوع موضع‌گيري انجام نمي‌شود و چرا كسي جواب اين‌ها را نمي‌دهد.امّا تصوّر من هميشه اين بود كه لازم نيست ما نقش وكيل‌مدافع آويني را بازي كنيم و فكر مي‌كرديم اوّلاً دليلي وجود ندارد ما در مقام دفاع از كسي برآييم كه از خودش اين همه مقاله و كتاب و مصاحبه و يادداشت و فيلم مستند و برنامه‌ تلويزيوني باقي گذاشته و خود اين آثار به خوبي نشان‌دهنده نوع تفكر و منش فرهنگي هنري او هستند، و ثانياً احساس مي‌كردم خود او هنوز مراقب اوضاع و احوال است و اجازه نمي‌دهد وجودش را به نفع چيزهاي ديگري كه مورد پسند اهل سياست است مصادره كنند و آرمان‌هايش را وارونه معرفي كنند امّا با اين همه ملاحظات و با همه‌ پرهيزي كه در طول اين چهارده سال داشته‌ام، امسال نگران شده‌ام و فكر مي‌كنم ممكن است در اين هياهوي رسانه‌اي و در اين همه بي‌حوصله‌گي كه نسل جوان و سياست‌مداران به يك اندازه از آن برخوردارند، كسي به سراغ نوشته‌ها و فيلم‌هاي آويني نرود و همين حرف‌هاي كوچه‌بازاري را صحيح فرض كند و در ذهن‌اش خصلت‌هايي را به او منسوب كند كه او در تمام عمرش تلاش مي‌كرد دقيقاً همان خصلت‌ها طرد كند.

 

اگرچه هم‌چنان ايمان دارم كه او خودش مهم‌ترين حافظ و نگه‌بان افكار و آثارش باقي خواهد ماند، امّا به نظر مي‌رسد چنين اعتقادي نمي‌تواند ساقط‌كننده‌ي تكليف ما باشد به عنوان كساني كه خيلي چيزها را در آن سال‌ها ديديم و خيلي چيزها را هم الآن مي‌بينيم و به وضوح شاهد آن هستيم كه چه‌گونه ممكن است معاندان يك تفكر، عقايد خودشان را به صاحب آن تفكر منسوب كنند و او را كه ديگر از حيات جسماني برخوردار نيست، به جبهه‌ خودشان بياورند و حرف‌هاي خودشان را از زبان او بيان كنند.

اين وضعيت خطرناك است و ممكن است به تدريج آويني جديدي براي نسل امروز خلق كند و حتي ساده‌ترين و اوليه‌ترين شباهت‌هايش را هم در مقايسه با نسخه‌ي اصل از دست داده باشد!

من هم‌چنان لازم نمي‌دانم كه شروع كنم به رديف‌كردن جملاتي در توضيح اين‌كه آويني كه بود و چه بود.

تصور مي‌كنم رجوع به نوشته‌ها و فيلم‌هاي او براي شناختن‌اش كاري معقول و ممكن به نظر مي‌رسد،امّا كم‌كم به اين عقيده رسيده‌ام كه لازم است گاهي تذكر بدهيم كه آويني چه نبود! يعني به نظر مي‌رسد كه گاهي بايد از جنبه‌ سلبي وارد شد و آن‌چه را بر پيكره‌ او نصب مي‌كنند،تراشيد.

به گذر ايّام، هر رهگذري، هرچه در دست داشته به اين تنديس ماليده و آن‌قدر مدال‌ها و نشان‌ها و يادگاري‌هاي مختلف بر رويش چسانده‌اند، كه ديگر اصل ماجرا از چشم‌ها پنهان شده و فقط همين افزوده‌ها براي رؤيت باقي مانده‌اند.آن‌قدر بر اين امام‌زاده دخيل بسته‌اند كه ديگر كسي يادش نمي‌آيد نام كسي كه اين‌جا دفن شده چه بوده!

 

***

 

گمان مي‌كنم كه اجازه نداشته باشيم با يك متفكر همان رفتاري را در پيش بگيريم كه با قديسان در پيش مي‌گيريم.

آويني يك شهيد است و از اين جهت قابل احترام، امّا شكي نيست كه او بابت تفكرش مورد تكريم واقع شده و نه صرفاً بابت شهادت‌اش.در واقع، شهادت او تفكرش را منتشر كرده است.

امروز نام بسياري از شهدا به صرف آن‌كه شهيد شده‌اند، بر سر در كوچه‌ها و خيابان‌ها و ميادين و ساختمان‌هاي شهر ما نقش بسته و ما آن‌ها را احترام مي‌كنيم، به دليل آن‌كه براي دفاع از دين و وطن‌شان جان داده‌اند، بي آن‌كه برويم جستجو كنيم آيا تفكر والايي هم داشته‌اند يا خير، امّا آويني يكي از همين شهدا به حساب نمي‌آيد و اين نكته‌اي است كه مورد غفلت برجسته‌ترين مقام مملكتي واقع نشد و مقام رهبري در همان ايّام شهادت، آويني را «سيّد شهيدان اهل قلم» ناميدند.

بنا بر اين، بديهي است كه اجازه نداريم از او تصوير يك شهيد خوش‌قيافه و معصوم و جذاب مطابق ميل‌مان بسازيم و فقط پوسترش را چاپ كنيم و هرچه دلمان مي‌خواهد را به او منسوب كنيم و از رجوع به عقايد و نظراتش پرهيز كنيم يا آن‌ها را جوري بيان كنيم كه به نظر برسد او در تمام عمرش مشغول نوشتن چيزهايي بوده براي آن كه حرف‌هاي امروز ما تأييد شود!

امروز اغلب چيزهايي كه درباره‌ او مي‌گويند در بردارنده‌ انواع جعل و تحريف است و خيلي از اوقات كار به وارونه كردن نظريات او مي‌انجامد.

 

يكي از كساني كه چند ماهي است در هر محفل و مجلسي كه مي‌نشيند، ادامه‌ حرف‌اش را با مناسبت و بي‌مناسبت به آويني مربوط مي‌كند،«مسعود ده‌نمكي» است.

در اين ماه بارها تصميم گرفته‌ام جوابيه‌ مفصّلي بنويسم و بي‌ربط‌بودن نوع موضع‌گيري‌هاي ده‌نمكي را توضيح دهم.امّا هر دفعه از اين بابت نگران شده‌ام كه در جامعه‌اي كه تصور مي‌شود نوعي نزديكي فكري بين آويني و گروه‌هاي منتسب به امثال د‌ه‌نمكي وجود دارد، نوشتن چنين مطالبي و ذكر اين دو نام در كنار يك‌ديگر ممكن است بيش‌تر موجب رواج اين توهّم شود و كار را سخت‌تر كند.

ضمن اين‌كه هنوز نتوانسته‌ام مطمئن شوم ده‌نمكي اين حرف‌ها را از ساده‌گي و نابلدي مي‌گويد، يا اين‌كه علاقه پيدا كرده با انتساب خويش به شهيد آويني و تكرار كردن نام او، اگاهانه براي خودش نوعي مصونيّت و اعتبار دست و پا كند وگرنه بعيد است كه خودش نداند آويني اعتقادي به فعاليّت سياسي از نوع ده‌نمكي نداشت.

فرهنگ و هنر را آلت دست اهداف سياسي فرض نمي‌كرد، مدام مشغول متّهم‌كردن اين و آن نبود، سينما را وسيله و ابزاري براي برآورده‌كردن اهداف‌اش فرض نمي‌كرد، شوخي با مقدّسات را براي جلب توجّه مردم عامي مجاز نمي‌دانست، معتقد نبود براي مقابله با روشنفكري بايد عوام‌گرايي كنيم و از نام و اعتبار شهدا براي حمله به يك جريان سياسي استفاده نمي‌كرد.

ده‌نمكي در محافل مختلف گفته كه روش فيلمسازي او نزديك به آويني است و آويني اگر زنده بود، «فقر و فحشا» و «اخراجي‌ها» را پيش از او مي‌ساخت!

اين حرف‌ها آن‌قدر غريب است و آن‌قدر حيرت‌آور كه فقط يا از ذهني بيش از حد ساده برمي‌آيند يا از ذهني كه قصد ماهي‌گرفتن از آب گل‌آلود را دارد.

از ذهني كه شايد به اين نتيجه رسيده كه در اين وضعيت بلبشو كه هر كسي هر چيزي دل‌اش مي‌خواهد به آويني منسوب مي‌كند‌، من هم فيلم‌هايم و خودم را ضميمه‌ او كنم تا بهره‌ يك‌پارچه ببرم!

وگرنه توضيح‌دادن جزئياتي در اين باب كه فيلم‌هاي د‌ه‌نمكي با توجه به اصول و منطق فكري آويني چه جايگاهي دارند، كار بي‌حاصلي به نظر مي‌رسد؛ چرا كه هركس چند صفحه‌اي از نوشته‌هاي آويني را خوانده باشد و حتا يك قسمت از فيلم‌هاي روايت فتح را ديده باشد‌، خيلي سريع مي‌فهمد كه از ديدگاه آويني، مستندي مثل «فقر و فحشا» يك فيلم جعلي و سرهم‌بندي‌شده است، خارج از قواعد مستندسازي صادقانه، براي قبولاندن ناشيانه يك ديدگاه غير منطقي به تماشاگر، و «اخراجي‌ها» يك فيلم‌فارسي است كه مثل اسلاف‌اش مي‌تواند عوام‌النّاس را از سالن سينما راضي و خندان به خانه بفرستد، بدون آن‌كه بدانند دقيقاً به چه خنديده‌اند. و جالب‌تر اين‌كه در اين ايّام، ده‌نمكي علاقه‌مند شده براي تبليغ درباره‌ اخراجي‌ها و موجّه نشا‌ن‌دادن ديدگا‌ه‌اش در فيلم، مرتب تأكيد مي‌كند كه آويني هم يك «اخراجي» بوده كه خط قرمزهاي جامعه اجازه نمي‌دهد امّا خيلي حرف‌ها را درباره‌اش بزنيم!

چنين رفتاري با يك شهيد محترم و معتبر، در هر جامعه‌ ديگر مي‌توانست موجب بروز اعتراض‌هاي جدي شود و خيلي‌ها چنين اهانتي را تاب نياورند.ولي از آن‌جا كه در مملكت ما هركس خودش را به مقدّسات منسوب كند، مصونيّت پيدا مي‌كند‌، صداي كسي در نمي‌آيد كه آخر اين چه حرفي است و منظور تو اين است كه آويني هم، يكي مثل اراذل فيلم «اخراجي‌ها» بوده كه قمه‌كشي مي‌كرده يا دزد سرگذر بوده كه گذارش به جبهه افتاده و قمه‌اش را به جاي آن‌كه عليه مردم به كار گيرد، عليه تانك به كار گرفته؟

بنده فكر مي‌كنم بهتر است همين‌جا و در همين مطالب اين ماجراي خط قرمزها و نگفته‌هاي آقاي ده‌نمكي را روشن كنيم و خيال همه را براي يك بار راحت كنيم، من نمي‌دانم اين خط قرمزهايي كه ايشان مي‌گويد چه هست و كجاست، امّا فكر نمي‌كنم منعي وجود داشته باشد كه همه بدانند «سيّدمرتضي آويني» در سال‌هاي پيش از انقلاب در يك دانشكده هنري درس خوانده و نوع پوشش و دوستي‌ها و روابط و رفتارهاي عمومي‌اش با آن‌چه ما امروز در سال‌هاي پس از انقلاب مشروع و مقبول مي‌دانيم تطابق نداشته و در دهه‌ پنجاه يك انقلابي دو آتشه نبوده كه در همه‌ي راه‌پيمايي‌ها شركت كند و مشغول مبارزه‌ مسلحانه عليه رژيم شاه باشد.بلكه بيش‌تر در عالم خودش بوده و به مطالعه‌ فلسفه و رمان و هنر غرب مي‌پرداخته و خودش هم قصه‌هاي روشنفكرانه و حديث نفس‌هاي پرطمطراق مي‌نوشته و شعر نو مي‌سروده و حتا مجموعه‌اي از اين قطعات ادبي‌اش را در كتابي به نام «هر آن‌كه جز خود» منتشر كرده كه در پي تحوّلاتي كه با نزديك‌شدن به پيروزي انقلاب در وجودش رخ مي‌دهد، از پخش‌شدن اين كتاب جلوگيري مي‌كند و كل تيراژ آن را نابود مي‌كند و ديگر از اين نوع نوشتن، پرهيز مي‌كند.

عكس‌هاي به‌جامانده از آن دوران‌اش هم نشان مي‌دهد كه به سبك جوانان روشن‌فكر دهه‌ي پنجاه، لباس مي‌پوشيده و گاهي سبيل پرپشت مي‌گذاشته و گاهي ريش مي‌گذاشته و گاهي همه را مي‌تراشيده!

خب، حالا قرار است به كجا برسيم؟! مگر او خودش در مقالات‌اش به صراحت ننوشته كه «از يك راه طي شده» مي‌آيد؟ مگر مي‌خواسته تحوّل روحي‌اش را پنهان كند؟ آقاي ده‌نمكي مرتّب دارد به اين بخش از زندگي او علاقه نشان مي‌دهد كه چه دست‌آوردي عايدش شود؟

مي‌خواهد بگويد آدم‌ها هميشه يك‌جور نيستند و متحوّل مي‌شوند؟

خب، بله قطعاً همين‌طور است، ولي راست‌اش اين تحول از قمه‌كشي به تفكّر منجر نمي‌شود. سيّدمرتضي آويني هرچه كه بود و قبل از انقلاب هر عمل غير اخلاقي مورد علاقه‌ي آقاي ده‌نمكي را هم كه انجام داده باشد، يك متفكّر بود كه درد كشف داشت و درد دانستن و جستجوي حقيقت.

و به هر عرصه‌اي سرك مي‌كشيد تا ببيند حقيقت را كجا مي‌تواند بيابد، همان‌طور كه هر متفكّر اصيل ديگري هم چنين مي‌كند؛ از خودش و وجودش و اعتبار و آبرويش مايه مي‌گذارد تا به حقيقت برسد و آن‌قدر كه دغدغه‌ كشف معنا دارد، پرواي بدنامي ندارد.

مگر بزرگان فكر و ادب و عرفان ما را در تمام قرون گذشته‌، جز اين زندگي كرده‌اند؟

اما همه‌شان با هر مرام اخلاقي، يك وجه مشترك داشته‌اند و آن هم مناعت طبع و وسعت ديد و درد و كسب و معرفت است و اگر اصول اخلاقي را هم زير پا گذاشته‌اند، از بي‌تابي و بي‌پروايي براي وصول به حقيقت بوده است، نه از شوق گناه، خطّ قرمزي براي بيان اين نكات وجود ندارد، خطّ قرمز بايد آن‌جا وجود داشته باشد كه يكي از راه برسد و بخواهد ضعف‌ها و نداشته‌هايش را با گذشته‌ي يك آدم معتبر و محترم شريك شود.

بي آن‌كه از قوّت‌ها و داشته‌هاي او بهره‌اي برده باشد و بي آن‌كه بداند خطاهاي بزرگان در مقايسه با بزرگي و قدرشان سنجيده مي‌شود امّا كسي كه بزرگ نيست، متاعي براي سنجش ندارد. و گناه و صواب‌اش هر دو كم‌قدر است.

امّا اين نوع اظهار نظرها منحصر به يك شخص نيست. كه اگر بود مي‌شد گذشت و توجه نكرد. در محافل متعدّدي چنين اظهار نظرهايي شنيده مي‌شود و در آخرين نمونه‌اش، در مراسم اهداي جايزه‌ شهيد آويني به مستندهاي برگزيده‌ي سال، چند مقام فرهنگي هنري طراز اول كشور به پشت تريبون آمدند و درباره‌ي آويني و جايگاه‌اش سخن‌راني كردند كه تنها معدودي از جملات‌شان واقعاً درباره‌ي آويني صدق مي‌كرد و بقيه‌ صحبت‌هايشان نظراتي بود كه خودشان درباره‌ امور مختلف داشتند و از زبان آويني بيان‌اش كردند!

در آن مجلس، با تأكيد خاصي گفته شد آويني «يك روشنفكر تمام‌عيار» بوده است. در حالي كه آويني نوشته‌هاي متعددي دارد در توضيح معناي اصطلاح «روشنفكري» و سرسختانه تأكيد دارد كه اين كلمه معناي خاصي دارد و نمي‌توانيم به اين شكل به كار ببريم.

مي‌توانيم با اين نظر او مخالف يا موافق باشيم و درباره‌اش بحث كنيم.امّا «روشنفكر» ناميدن آويني آن هم از نوع «تمام‌عيارش» درست مثل اين است كه بخواهيم براي توصيف لنين، لقب ليبراليست را به كار ببريم تا او را هجو كنيم و دست بيندازيم!

يا در همين سخن‌راني و در اظهار نظر ديگري گفته شد: «آويني مي‌گفت سينما وسيله و ابزار مناسبي براي بيان مفاهيم ديني و اسلامي است» در حالي‌كه شايد نزديك به نيمي از نوشته‌هاي سينمايي آويني به توضيح اين موضوع اختصاص داد كه سينما «ابزار» نيست و «وسيله» نيست و بيان مستقل خودش را دارد و اصلاً اگر با اين نگاه به سينما نزديك شويم، موفق به بيان هيچ مفهومي نخواهيم شد، چه اسلامي و چه غير اسلامي.

و هم‌چنين در همين مجلس گفته شد: «آويني به خاطر اظهار نظرها و مقالات‌اش پي در پي از طرف گروه‌هايي مورد حمله قرار مي‌گرفت كه عَلَم روشنفكري را به دوش مي‌كشيدند»!

خب اين يكي ديگر رسماً جعل تاريخ است! چون در تمام آن سال‌ها هرگز حمله مهم و قابل توجّهي از طرف جريان‌هايي كه «عَلَم روشنفكري را بر دوش مي‌كشيدند» انجام نشد و اتفاقاً درست برعكس، كساني حمله مي‌كردند كه منتسب به تفكّر سنتي بودند و روزنامه‌هاي شاخص اين نوع تفكّر را در اختيار داشتند.

و اتفاقاً در ايّام بعد از شهادت او هم يكي از بهترين و صادقانه‌ترين مقالات در رثاي او را سردبير مجله روشن‌فكرانه‌ «دنياي سخن» نوشت و در آن‌سو بسياري از رياكارانه‌ترين ستايش‌نامه‌هاي فرمايشي در همان روزنامه‌هايي چاپ شد كه تا چند روز قبل‌اش به او توصيه مي‌كردند خدا را فراموش نكند!

خب، اين‌ها ديگر تاريخ است و سند دارد و قابل بررسي است و خوش‌بختانه نمي‌شود جعل‌شان كرد.

اگر نمي‌فهميم چه‌طور مي‌شود كسي كه امروز هنرمند ديني و متفكّر بسيجي و نظريه‌پرداز انقلابي ناميده مي‌شود، از طرف گروه‌هاي فكري ظاهراً نزديك به خودش تا آن حد مورد حمله قرار بگيرد كه تحمّل ادامه‌دادن زندگي را نداشته باشد، دليل نمي‌شود بياييم و در تاريخ دست ببريم!

 

* * *

اما نكته‌ خطرناك‌تر از همه‌ آن‌چه تا اين‌جا گفتيم اين است كه در پايان همين سخن‌راني‌ها و در حالي‌كه از مجموعه‌ي بيانات مسئولين برمي‌آمد كه خيلي‌هاي‌شان حتا يك مقاله از آويني نخوانده‌اند يا مثلاً به كسي نسپرده‌اند تا خلاصه‌ از ديدگاه‌هاي او را برايشان آماده كند تا يك وقت متناقض‌گويي نكنند و حرف‌هايي را از قول خودشان توي دهان او نگذارند، تأكيد شد كه جامعه‌ امروز ما نياز زيادي به الگو دارد و ما حتماً بايد الگوسازي كنيم و براي ارائه‌ي الگو چه كسي بهتر از شهيدآويني؟!

راست‌اش من بعد از شنيدن اين حرف‌ها بود كه احساس كردم ديگر نمي‌شود سكوت كرد و اجازه داد اين جريان به راه خودش ادامه دهد به نظرم لازم است خطاب به اين دوستان كه حتماً هم نيّت خير دارند،نكته‌اي را عرض كنيم:

دوستان گرامي! اين قبول كه شما به الگوسازي علاقه داريد؟ علاقه‌ پسنديده‌اي است، ولي انسان‌ها اشياي شخصي داخل جيب شما نيستند كه هر جوري دلتان مي‌خواهد با آن‌ها رفتار كنيد. شما وقتي در سخن‌راني‌تان كه مي‌خواهيد خصوصيّات الگوي مورد نظرتان را تشريح كنيد، هرچه مي‌گوييد دقيقاً برعكس و وارونه است و مشخص مي‌شود خودتان از ويژگي‌هاي اين «الگو» به كلّي بي‌خبريد، چه‌طور مي‌خواهيد اين الگوي مورد علاقه را براي مردم و جوانان معرفي كنيد و جا بيندازيد؟

آن‌وقت آدم نبايد مشكوك باشد كه در واقع داريد دغدغه‌هاي فكري خودتان را به عناون الگو معرفي مي‌كنيد و چون كسي شاخص شما را به عنوان الگو نمي‌پذيرد، مي‌خواهيد لقب و عنوان يك آدم مشهور را از حقيقت وجود و تفكّرش جدا كنيد و دل‌مشغولي‌هاي خودتان را بچسبانيد به يك اسم مشهور و يك تركيب جعلي را به عنوان الگو بدهيد دست مخاطب؟

و آن‌وقت فكر نمي‌كنيد چنين كاري نه شرعي است و نه قانوني و نه اخلاقي و نه فرهنگي؟ حالا چرا شهيد آويني؟

خب، شايد براي اين الگويي كه شما مي‌خواهيد ارائه دهيد، افراد ديگري مناسب‌تر باشند؟چرا سراغ يكي ديگر نمي‌رويد كه به افكار شما نزديك‌تر باشد؟چون آويني علي‌رغم همه بدنامي‌‌هايي كه برايش تدارك ديده شده، هنوز محبوب باقي مانده و بيش‌تر از بقيه جواب مي‌دهد؟

فكر نمي‌كنيد اين رفتارتان ظلم مضاعفي است در حق كسي كه در زمان خودش هم از اين نوع رفتارها به تنگ آمد و پرپر شد؟

فكر نمي‌كنيد حتا اگر نيّت خير داريد، در عمل ارّه و چكّش برداشته‌ايد و مي‌خواهيد تفكر مشخص و مستقلّ يك آدم معتبر را به قواره‌اي درآوريد كه خودتان مي‌پسنديد؟ مي‌شود از شما عاجزانه درخواست كرد كه دست از سراين آدم برداريد و بيش از اين آزارش ندهيد؟ چه مي‌گويم او كه آزاري نمي‌بيند.

داريد خاطره آزارهاي او را در ذهن ما امتداد مي‌بخشيد.نمي‌گذاريد تصور آن سال آخر و همه‌ بغض و اندوه و رنجي را كه مي‌برد، فراموش كنيم، نمي‌گذاريد باور كنيم كه چهارده سال گذشته است.

منبع:‌ ماهنامه «دنياي تصوير»

نظر شما