سه‌شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۲۳:۵۳
کد خبر: ۱۳۴۹۹۱
|
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۴۰۲ - ۱۲:۲۴
فرهنگسرای عطارنیشابوری برگزارمی کند
تکریم و تقدیر از خانواده معظم شهید نوجوان مهدی قاسمی در قالب طرح «برای وطن، به راه حسین(ع)، به نام شهید» با هدف زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهیدان با حضور جمعی از نوجوانان فعال و همکاران منطقه در روز شنبه 15 مهر ماه در منزل و گلزار شهدا برگزار شد.
تکریم از خانواده  معظم شهدا در ویژه برنامه رفیقبه گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ وهنر، این برنامه با حضور نوجوانان باشگاه آرمان در منطقه و با تمرکز بر موضوع«رفیق» طراحی و برنامه ریزی شد . نوجوان ها بدنبال رفیق بودند آن هم از نوع یک قهرمان ملی و همسن و سال و در نهایت به شهید مهدی قاسمی می رسند . 
نوجوان 15 ساله ای که با شنیدن پیام امام در قطار عزمش را جزم می کند و راهی جبهه های حق علیه باطل می شود . برادر بزرگترش هم در جنگ است. پدر و مادر راهی جز سپردن فرزندانشان به خدای متعال را ندارند .
ساعت 10صبح روبروی پارک شهید عرب ،کوچه شهید قاسمی منتظرهم هستند تا جمع شان کامل شود . چند نفری در میوه فروشی روبروی کوچه در حال خرید میوه هستند تا دست خالی به منزل مادر و پدر شهید نروند . دقایقی بعد جمع شان تکمیل می شود و با مربی شان بسمت پلاک .... حرکت می کنند . زنگ در را که می زنند برادر شهید قاسمی در را می گشاید و در نگاه اول با عکس قدی بزرگ از شهید مواجهه می شوند، انگار شهید به استقبالشان آمده است .

 صدای حاج خانم به گوش می رسد : بفرمایید ...خیلی خیلی خوش آمدید ، قدم تون سر چشم ما . پدر شهید با واکری که در جلویش هست به احترام بچه ایستاده و هر کدامشان با بوسیدن چادر و دست پدر شهید ارادت شان را ابراز می کنند . حاج خانم و حاج آقا خیلی خوشحال هستند و برق امید در چشمانشان معلوم است . حاج خانم نمی تواند خودش را کنترل کند با بغضی پنهان می گوید : چقدر مهدی امروز اینجاست و ریز ریز اشک می ریزد .
خواهران شهید در حال آماده کردن چای و میوه هستند و عماد  و مهیار برای کمک می رود . سینا آلبوم عکسی که برادر شهید روی زمین گذاشته را باز می کند و با تعجب کارنامه تحصیلی شهید را نگاه می کند .
با هیجان می گوید : بچه ها چقدر درس خون بودند . معدل شهید 91/18 بوده و همین طور که آلبوم را ورق می زند با امیر عباس به خط خوش شهید که وصیت نامه اش را نوشته نگاه می کنند و از چهره شان حظ شان پیداست.
پدر شهید می گوید : 15 سالش که بود 4ماه به جبهه رفت و برگشت و بار دوم که می خواست برود ، بسیج به نوجوانان زیر 16 سال اجازه نمی داد . برای دیدن برادرش که در جبهه بود رفته بودیم که در قطار شنید امام خمینی (ره ) فرمودند اگر کسی یک بار در جهبه بوده برای بار دوم هم امکان اعزام دارد و از همانجا تا خود تهران بال درآورده بود تا رسید ساکش را که زیر کمد آماده کرده بود در آورد و راهی جبهه شد .  
هر کدام از نوجوان ها سوالی می پرسند و پدر و مادر در کمال مهربانی و با بغضی پنهان پاسخ می دهند تا اینکه مادر قصه ی چشم انتظاری اش را بازگو می کند : مهدی 19 اسفند 62  در خبیب –طلاییه در جزیره مجنون شهید می شود و پیکرش سال 1380 بعد از 18 سال به خانه بر می گردد . مشتی استخوان و پلاک و بخشی از لباسش . این همه ی مهدی من بود و دلم آرام گرفت و اشک هایی که  روی گونه های پدر و مادر و بچه ها جاری شده ...
طاها از مزار شهید می پرسد و پدر شهید،گلزار شهدای بهشت زهرا«س»، قطعه 50،ردیف 95، شماره 13 را نشانی می دهد .
مهیا به وجد آماده ، فکری که ساعت ها در ذهنش می چرخد را بلند می گوید : آقای پارسا می شود با حاج خانم و حاج آقا  به گلزار شهدا برویم ؟
تقریبا همه از این پیشنهاد به وجه می آیند ، اما پدر و مادر شهید به علت کهولت و ناتوانی تمایلی ندارند . اصرار بچه ها شروع می شود و در نهایت ذوق بچه ها ، پدر و مادر را هم مجاب می کند که راهی دیدار فرزندشان بعد از 4 سال شوند . اشتیاقی وصف نشدنی ...
با کمک بچه ها پدر و مادر ، خواهران و برادر شهید و بچه ها و همکاران منطقه راهی گلزار شهدا می شوند . قطعه 50 ، مزار آرمان عزیز داغ دل مربی را تازه می کند . رفیق گرمابه و گلستانش و همه دور آرمان عزیز جمع می شوند . مربی از رفاقتش می گوید و دلتنگی هایش و نوجوانهای دهه هشتادی که اشک می ریزند .
مربی یکبار دیگه از نشانی مزار شهید را بلند اعلام می کند و بچه ها برای یافتنش پخش شده اند . دقایقی نگذشته که طاها با صدای بلند همه توجه ها را به خودش جلب می کند . بچه ها رفیقمون اینجاست ، پیداشون کردم .
بقیه دارند از جای جای قطعه 50 بسمت مزار شهید می روند ، بچه ها با تلاش فراوان دارند ویلچر پدر و مادر را به سمت فرزند شان هدایت می کنند . پدر مثل ابر بهار می گرید و زیر لب قربان صدقه پسرش می رود و مادر چادر به صورت گرفته و بچه ها را دعا می کند . بهشت مال شماست . الهی زیر سایه پر مهر حضرت زهرا (س) عاقبت بخیر شوید . هر دو روی مزار فرزندشان افتاده اند و گریه می کند و بچه ها سر خوش از این رفاقت اشک می ریزند و هم را در آغوش گرفته اند .
کمی آرامش که بر می گردد مربی وصیت نامه شهید را باز می کند و شروع بخواندش می کند . انگار یک مرد 70 ساله نو شته اش ، نه یک نوجوان 15 ساله ! پخته ، اثر بخش ، قوی و پر از ارق ملی و مزین به مهر .
ای پدر و مادر عزیز و مهربان و دلسوز و زحمتکش از اینکه میبینم شما وظیفه تان را خوب انجام داده اید و خداوند به شما سعادت داده است خوشحالم و حقیقتا درود و سلام بر شما خانواده های شهدا که امانت‌دار واقعی هستید و خدای برشما منت نهاده و انشالله که شکر گزارید.
خواهشمندم اگر در معرکه جنگ شهید شدم با لباس و کفش خودم دفنم کنید .
ضمنا" اینجانب 8 روزه ی واجب دارم و 10 روزه ی مستحبی . اگر توانستید و می توانید ( خانواده ) بگیرید و اگر نه می توانید بگویید برایم بگیرند و ...
بچه ها همانجا تصمیم می گیرند یک روز به نیت شهید مهدی قاسمی روزه مستحبی بگیرند و رفاقتشان را با شهید ابدی کنند .
در پایان این رفاقت به یادماندنی نوجوانها با لوح تقدیر و قاب عکسی مزین به نام ابا عبدالله حسین علیه السلام از پدر و مادر شهید محمد قاسمی که در دوران دفاع مقدس فرزند خود را تقدیم انقلاب کرده اند، تجلیل به عمل آوردند .
این روز در دفتر خاطرات تک تک بچه ها و همکاران منطقه به یادگار ماند و شد یک روز به یادماندنی .
نظر شما