جمعه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۰۱:۰۸
کد خبر: ۱۵۰۷۱
|
تاریخ انتشار: ۱۳ ارديبهشت ۱۳۸۹ - ۱۶:۴۲
گفت‌وگو با «فرزاد حسني»،نويسنده كتاب«من آقام يا الاغ؟»؛
کتاب «من آقام يا الاغ ؟!!» شامل سيزده داستان کوتاه از فرزاد حسني است که توسط نشر افراز منتشر شده،اين روزها در آستانه نمايشگاه تهران ، در کمتر از سه ماه به چاپ سوم رسيده است و چاپ چهارم آن در نمايشگاه کتاب عرضه خواهد شد.

به گزارش خبرنگار شهر، «فرزاد حسني»همنام يكي از چهره‌هاي تلويزيوني است،اين داستان‌ها را برآمده از فضاي وبلاگ مي‌داند و به همين دليل به اين داستان ها را با عنوان «داستانلاگ» مي‌نامد.

حسني معتقد است توانسته با مخاطباني که از خواندن مطالب و يادداشت و يا روزنوشت‌هاي وبلاگي لذت مي برند ارتباط خوبي برقرار کند و حالا نوشته هاي خود را در فضا و رسانه اي جديد يعني کتاب در اختيار مخاطبان قرار داده است . با او درباره اين کتاب و نيز وبلاگ نويسي به گفتگو مي نشينيم.


خوشحاليد که توانسته به اين خوبي با مخاطب ارتباط برقرار کند؟
خوب نمي توانم خوشحاليم را از اين موضوع کتمان کنم اما بايد بگويم اين موضوع براي خودم تا حدودي قابل پيش بيني بود .بخشي از اين مجموعه پيش از اين در فضاي وبلاگ منتشر شده بود و در زمان خودش با مخاطب هاي زيادي ارتباط برقرار کرده بود بنابراني تنها کاري که من کردم بازنويسي مجدد آنها و دادن هويت تازه اي به آنها براي برقرار کردن ارتباط با مخاطبان قديمي و مخاطبان جديد بود .

به عبارت ديگر من اين نوشته ها را از فضاي مجازي و سايبر بيرون کشيدم و با کمک ناشر با کاغذ مانوسش کردم تا شانس اين را داشته باشد که در اختيار کساني که از خواندن کاغذي و بوي کاغذ و جوهر بيشتر از خواندن پشت مانيتور لذت مي برند، نيز قرار گيرد .

اين يک تجربه جديد است يا پيش از اين نيز اتفاق افتاده ؟
نه اصلا تجربه جديدي نيست . قبل از من هم خيلي ها اين کار را کرده اند . مشخصا مي توانم از «تاکسي نوشت »نام ببرم که پست هاي وبلاگي يک راننده تاکسي ايراني مهاجر در آلمان بود و توانست با استقبال زيادي در بين قشر کتابخوان کاغذي مواجه شود .اما تفاوت کار من با اينجور کتاب ها اين بود که بخشي تخصصي از پست هايم را در حوزه داستان جمع و جور کردم و به ناشر سپردم .

درواقع خواستم پست ها تولد در فضايي جديد و رسانه اي جديد را تجربه کنند .

يعني همه اين ها قبلا در فضاي وبلاگي منتشر شده بود ؟
همه آنها نه . بخشي از آنها پيش ازاين منتشر شده بود اما در کتاب از نظر ساختار و پايان به کل بازنويسي شد و بخش هاي ديگر نيز اگرچه درفضاي مجازي منتشر نشده بود اما در همان حال و فضا و با نيت انتشار در چنين فضايي نوشته شده بود و در نوبت انتشار قرار داشت که تصميم به انتشار آنها در قالب کتاب گرفتم.

چه طور شد که به فکر نوشتن کتاب افتاديد؟
راستش شايد يک جور پيش بيني بود براي پاسخ به فرزند نداشته ام زماني که از من بپرسد چه کاره هستم تا با خيال راحت به او بگويم نويسنده !
البته شوخي کردم .همانطور که گفتم ايده ام اين بود که با مخاطبان خارج از فضاي مجازي و علاقمندان کتاب و مشخصا دوستدارن کتاب هاي کاغذي ارتباط برقرار کنم .اين ايده من بود که وقتي با ناشرم نيز صحبت کردم از آن استقبال کرد.


يک سئوال تخصصي و البته انتقادي مي خواهم از شما بپرسم . چرا شما در اين کتاب اصول و قواعد داستان نويسي کلاسيک مثل لحن و فرم و يا تکنيک هاي مرسوم داستان نويسي را رعايت نکرديد ؟
ببينيد من تقريبا اغلب کتاب هاي حوزه داستان کوتاه و رمان منتشر شده توسط نويسنده هاي ايراني را در دو سه سال اخير خوانده ام . با خيلي از دوستان نويسنده کارهاي پرفروش و کارگاه هاي داستان نويسي و چگونگي توليد رمان يا مجموعه داستان هم تقريبا آشنايي دارم .

من مي توانستم با حضور در يکي از اين کارگاه ها يا طراحي ساختار داستان از ابتدا و به نوعي مهندسي معکوس به چيزهاي که شما مي گويد برسم و به اصطلاح داستاني تکنيکي با رعايت فرم و لحن بنويسم و منکر نمي شوم که شايد روزي اين کار را نيز انجام دهم . اما مشخصا اين مجموعه درواقع پست هاي وبلاگي است .

پست‌هاي وبلاگي در لحظه به ذهن آدم خطور مي‌کند و معمولا هم با سرعت از ذهن مي‌پرند و به همين خاطر من تلاش مي کنم با افزودن سرعت تايپ به نوعي ذهنيات آني را در قاب يک پست تسخير کنم. از اين جهت پست وبلاگي اغلب ايراد تايپي دارد .ايراد ويرايشي دارد و چون در لحظه خلق شده ممکن است هزار ويک ايراد ديگرداشته باشد اما اگر از نظر محتوا حرفي براي گفتن داشته باشد مخاطب خيلي سريع با آن ارتباط برقرار مي کند . براي مثال اين رويه ايرادهاي تايپي در نوشته هاي من براي اغلب خوانندگانم در فضاي مجازي به يک عادت تبديل شده است و حالا ديگر از نظر آنها يک ايراد به حساب نمي آيد چون مي دانند اين هزينه اي است که من براي به بند کشيدن ذهنم در لحظه پرداخته ام و چند روز بعد از انتشار آنها در زماين که فکر مي کنم بايد منتشر شود بازخواهم گشت و ايرادهاي تايپي را تا حد امکان رفع مي کنم.

با اين توضيح داستان در فضاي وبلاگ همچون فرزند تازه متولد شده اي است که به يکباره بايد برخيزد و خودش را در جامعه اداره کند . وقت براي طي کردن دوران کودکي ندارد .

يعني اين شيوه را تاييد مي‌کنيد؟
تاييد يا عدم تاييد من مهم نيست .اين يک رويه مرسوم در فضاي مجازي است . من اسم اين جورکارها را «داستانلاگ» مي گذارم . ببينيد البته بايد يک توضيح هم بدهم . بعضي از داستان ها ابتدا با قواعد معمول نوشته مي شوند و سپس در فضاي مجازي منتشر مي شوند .منظورم اين داستان ها نيست .منظورم از «داستانلاگ» داستان هايي است که در کمتر از چند دقيقه و بطور مستقيم تو فضاي وب نوشته شده . خوب اين شيوه در حد و اندازه خود توانسته در فضاي مجازي با مخاطب ارتباط برقرار کند.

 اما يادمان باشد که «داستانلاگ» در حوزه رسمي و جدي داستان نويسي هيچوقت مدعي نبوده و نخواهد بود اما به نظرم پل خوبي است براي گذر به سمت فضاي داستان نويسي جدي و حرفه اي.


اما شما براي چاپ کارتان به سراغ ويراستار رفتيد؟
بله .اين به خاطر احترام به فضاي کتاب و مخاطب اين فضا بود . رفتن به سراغ ويراستار پيشنهاد دوست خوبم «پرويز شهبازي» بود که از اين بابت از او هميشه سپاسگزارم . اتفاق ويراستار کار هم يکي از نويسندگان سرشناس اين روزها است که کتاب هايش با استقبال خيلي خوبي مواجه شده است .

«محمد حسين محمدي» نويسنده افغان(نويسنده کار پرفروش انجيرهاي سرخ مزار و تو هيچ گپ نزن) در ويراستاري آدم سخت گيري است اما وقتي توضيحاتم را در مورد کار شنيد به هنگام شروع کار گفت: کار را مي خوانم و با نظر شما ويرايش مي کنم اما اگر از کارتان خوشم نيامد اجازه نداريد اسمم را به عنوان ويراستار بياوريد . وقتي ايميل نهايي فايل صفحه بندي شده را از او دريافت کردم ديدم اسمش را به عنوان ويراستار نوشته است.

اين به نوعي شايد تشويق و دلگرمي بود . وقتي از او درباره کيفيت کار پرسيدم گفت :از نظر ساختار و قواعد مرسوم اين کار در حد يک کار متوسط ارزيابي مي شود اما در حوزه کاري شما واقعا نمي دانم و من به او گفتم اگر کتاب «من آقام يا الاغ؟!» که اصولا ادعايي ندارد از نظر محمد حسين محمدي در فضاي داستان نويسي امروز يک کار متوسط به حساب شروع خوبي خواهد بود . شما اينطور فکر نمي کنيد !

در مورد طرح روي توضيح بدهيد ؟
طرح روي جلد براي من خيلي مهم بود.از همان اول به اينکه طراحي روي جلد بايد توسط دوست خوبم«توکا نيستاني » انجام شود فکر کرده بودم . مهم ترين دليلم براي اين کار اين بود که توکا نيز مثل من وبلاگ مي نويسد و با حال و فضاي نوشته هاي وبلاگي آشنايي کامل دارد به همين دليل وقتي در دو جلسه درباره کار حرف زديم گفت: کاريت نباشه . حله .چيزي رو که مي خواهي بهت مي دم .

وقتي ايميل طرح را گرفتم با اونچه تو ذهنم بود همخواني کاملي دارد با اين توضيح که دست آقاي نيستاني براي طراحي کاملا باز بود. شما در انتهاي بعضي از داستان هايتان توضيحاتي داده ايد که نمونه آن در کتاب هاي داستان به ندرت يافت مي شود .درواقع توضيحاتي فراتر از پانوشت. در مورد اين کار مي توانيد توضيح دهيد ؟
بله . از نظر حرفه اي داستان بايد خودش حرف خودش را بزند و نيازي به توضيح نداشته باشد و توضيح به صورت محدود و فقط در پانوشت مفهوم دارد . اما من اينجا خواسته ام با توضيحاتم خواننده با منظورم بيشتر آشنا شود . در داستان «از دو زاويه» من درمورد يک مريض بي حرکت مي نويسم که به تدريج بخش هاي مختلف بدنش تحليل مي رود و از کار افتد . خوب وقتي اين را مي نوشتم مشخصا به کسي مثل «استيون هاوکينگ» دانشمند آمريکايي معروف فکر مي کردم .

دلم مي خواست خواننده وقتي اين داستان را مي خواند کسي مثل او را در ذهن خود مجسم کند . در واقع يک جور کد دادن اضافي و تاکيدي به مخاطب است . در داستان «راستي علي عابديني کجاست؟» نيز که مشخصا با احترام به فيلم «هامون» ساخته«داريوش مهرجويي» و هامون بازان نوشته شده است نيز توضيحاتي درباره فيلم هامون داده ام .

خوب مي دانيد که هامون بازان يک نسل از ما جلوتر هستند يعني کساني که در اواخر دهه چهارم و اوايل دهه پنجم زندگي خودشان هستند و امروزه ميان سال هستند . من تجربيات خودم را درباره هامون بازان نوشتم اما چون مخاطبم اغلب از قشر جوانتر بود لازم بود توضيحاتي درباره تاريخچه فيلم هامون و دلايل گرايش جوانان به آن و استقبال در مورد اين فيلم بنويسم .

 فکر مي کنم با اين توضيح مخاطبي که با فضاي هامون درزمان اکران آشنايي ندارد مي تواند با داستان به خوبي ارتباط برقرار کند.

پشت جلد کتاب شما نيز با بقيه کتاب هاي متفاوت است . در اين مورد توضيح مي دهيد ؟
روي هم رفته پشت جلد پيشنهاد ناشر بود براي نشان دادن نوع برقراري رابطه با ترکيب متنوعي از مخاطبان . خوب کساني که در مورد کتاب اظهار نظر کرده اند از بخش هاي مختلفي از جامعه هستند . اين شايد به نوعي بتواند به خواننده در انتخاب کتاب کمک کند.

به عنوان سئوال آخر بگوييد که اين شيوه را ادامه خواهيد داد يا خير ؟
بستگي به حال و هواي خودم و نيز ارتباط مخاطب با کار خواهد داشت .البته اين روزها بدجوري به سرم زده وارد فضاي رسمي داستان با رعايت الگوهاي متداول شوم هر چند هميشه از قواعد و ضوابط گريزان بوده ام اما گاهي مواقع نظر دوستان صاحبنظر سخت گير نيز برايم مهم مي شود . شايد براي مخاطبان جدي تر کتاب نيز بنويسم .

به قول يکي از دوستان نويسنده ام اگر کتاب بتواند با يک مخاطب و کتابخوان حرفه اي ارتباط برقرار کند حتما با مخاطبان عادي نيز ارتباط برقرار خواهد کرد .

در حال حاضر روي يک رمان کار مي کنم که نوشته شده و در مرحله بازنويسي است . دو طرح رمان و طرح يک مجموعه داستان را هم آماده دارم .

به قول توکا نيستاني در پشت جلد کتاب چون دوست دارم نويسنده شوم و به آن تظاهر مي کنم بايد عاقبت به آن چيزي تبديل شوم که «کورت ونه گات » هم پيش بيني کرده است .

اين هم خودش تجربه اي خواهد بود اما اگر يقين داشته باشم مخاطب با «داستانلاگ» ارتباط برقرار مي کند اين شيوه را در آينده نيز ادامه خواهم داد.

نظر شما