شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳
ساعت : ۱۱:۵۷
کد خبر: ۱۹۱۸۰
|
تاریخ انتشار: ۰۴ تير ۱۳۸۹ - ۲۲:۱۸
چون خواستم از خانه بيرون آيم هاتفى ندا کرد که اى فاطمه نام اين مولود را«على‏»بگذار که خداى على اعلى فرمود:من نام او را از نام خود جدا کردم و به ادب خود ادب آموختم و من بر مشکلات علم خويش او را واقف ساختم . . . .

 چون درد زايمان فاطمه بنت اسد را گرفت و شکايت‏حال خود را به ابو طالب کرد،ابو طالب دست او را گرفته و به مسجد الحرام آورد و به درون خانه کعبه برد و بدو گفت:

«اجلسى على اسم الله‏»

[به نام خدا در اينجا بنشين]

و سپس فاطمه بنت اسد پسر زيبايى به دنيا آورد و ابو طالب او را«على‏»ناميد و اين حديث را ابن مغازلى در مناقب و ابن صباغ در فصول المهمه و ديگران نقل کرده‏اند.

نظير اين ماجرا در برخى از رويات علماى شيعه نيز ذکر شده ولى عموما در رويات علماى شيعه رضوان الله عليهم اين گونه است که خود فاطمه بنت اسد هنگامى که دچار درد زيمان شد،به کنار خانه آمد و از خدا خواست تا امر ولادت مولودش را بر او آسان گرداند،به دنبال اين دعا بود که ديوار خانه کعبه شکافته شد،فاطمه به درون آن رفت و على (ع) به دنيا آمد.

اصل حديث مطابق آنچه شيخ صدوق (ره) در کتابهاى امالى،علل الشريع و معانى الاخبار و محدثين ديگر شيعه رضوان الله عليهم نقل کرده‏اند اين گونه است که از يزيد بن قعنب روايت‏شده که گويد:

من و عباس بن عبد المطلب و جمعى از قبيله‏«بنى عبد العزى‏»رو به روى خانه کعبه در مسجد الحرام نشسته بوديم که ناگهان فاطمه بنت اسد که درد زيمان او را ناراحت کرده بود،پديدار گشته و نزد خانه آمد و گفت:

«رب انى مؤمنة بک و بما جاء من عندک من رسل و کتب،و انى مصدقة بکلام جدى ابراهيم الخليل،و انه بنى البيت العتيق،فبحق الذى بنى هذا البيت،و بحق المولود الذى فى بطنى لما يسرت على ولادتي‏».

[پروردگارا من يمان دارم به تو و به همه پيمبران و کتابهيى که از سوى تو آمده،وگفتار جدم ابراهيم خليل را تصديق دارم و به او که ين خانه کعبه را بنا کرد،پروردگارا به حق همان کسى که ين خانه را بنا کرد و به حق ين نوزادى که در شکم من است که ولادت او را بر من آسان گردان.]

يزيد بن قعنب گويد:ناگهان ديدم قسمت پشت‏خانه کعبه شکافته شد و فاطمه به داخل خانه رفت و از ديدگاه ما پنهان گرديد و ديوار خانه نيز (مانند نخست) به هم پيوست،ما که چنان ديديم،خواستيم قفل در را باز کنيم ولى در باز نشد و دانستيم که (سرى در اين کار هست و اين ماجرا) از جانب خداى تعالى است.

اين مطلب به سرعت در شهر پيچيد و مردم در سر هر کوى و برزن از آن بحث و گفتگو مى‏کردند و زنان پرده نشين نيز از اين ماجراى شگفت انگيز با خبر شده و از آن سخن مى‏گفتند.

سه روز از اين ماجرا گذشت و چون روز چهارم شد،فاطمه از همان مکان بيرون آمد و على (ع) را در دست داشت و به مردم مى‏گفت:

خداى تعالى مرا بر زنان پيش از خود برترى بخشيد،زيرا آسيه دختر مزاحم خداى عز و جل را در مکانى پرستش کرد که جز به صورت اضطرار و ناچارى نمى‏بايستى پرستش او را نمود و مريم دختر عمران نخله خشک را حرکت داد تا از آن رطب تازه خورد و من در خانه خدا رفتم و از روزى و ميوه بهشتى خوردم و چون خواستم از خانه بيرون آيم هاتفى ندا کرد که اى فاطمه نام ين مولود را«على‏»بگذار که خداى على اعلى فرمود:من نام او را از نام خود جدا کردم و به ادب خود ادب آموختم و من بر مشکلات علم خويش او را واقف ساختم و اوست کسى که بتها را در خانه من مى‏شکند و اوست کسى که بر پشت‏بام خانه‏ام اذان گويد و مرا تقديس کند و واى به حال کسى که او را دشمن داشته و نافرمانيش کند.

.

به نقل از کتاب: زندگانى امير المؤمنين عليه السلام نوشته سيد هاشم رسولى محلاتى

نظر شما