خبرنگار شهر: کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان چند وقتي است چاپ رمان نوجوان امروز را شروع كرده و تا حالا هفت رمان ازاين مجموعه را براي بچهها منتشر کرده است. رمانهايي که با شکل و شمايلي متفاوت از کتابهاي کانون و حتي خوش رنگ و لعابتر از کتابهاي کودک اين مرکز چاپ و طراحي شدهاند و انگار پنجره تازهاي هستند که کانون پرورش فکري بين ديوارهاي کاهي و بيرنگ کتابهاي قديمي ترش باز کرده است.
کاغذ سفيد و صفحهبندي دلباز، پوشش UV موضعي روي جلد، قطع خوش دست، زبانه پشت و روي جلد با بيوگرافي نويسنده و بريدهاي از متن، و همينطور چوغ وسط کتاب که همرنگ جلد است و همطرح آن، همه چيزهايي هستند که «هستي» را هم مثل 6 جلد ديگر «رمان نوجوان امروز» از کتابهاي معمول کانون ممتاز كرده است.
هستي را فرهاد حسنزاده نوشته است. از همان سطرهاي اول پيداست که داستان در شهري جنوبي اتفاق ميافتد. راوي يک دختر نوجوان است که وقت «قيچي برگردون» زدن در فوتبال دستش شکسته و تازه از بيمارستان خلاص شده است.
حسنزاده لهجه را مثل آب و هوا که لابه لاي سطرهاش هست، با ضمههاي مکرر، ميان کلماتش آورده است و زبان ساده و نقلقولهاي محاوره داستان، متن را به رواني کلام يک نوجوان ميکند.
قهرمان قصه دخترکي است که عروسک دوست ندارد، حالش از خالهبازي به هم ميخورد، با پسرهاي محله فوتبال بازي ميکند و چندبار دست و سرش در بازي شکسته است. پدر «هستي» که تازه روي نفتکش کار پيدا کرده، به خاطر شکستگي دست او از سفرش با نفتکش به ژاپن جامانده و هستي را که «بايد به جاي فوتبال، گلدوزي کند» و «نخود و لوبيا پاک کند» مقصر ميداند.
پدر از رفتار پسرانه هستي به شدت ناراحت است و بدرفتارياش با هستي، دختر 12 ساله را به اين فکر انداخته که پدر، پدر واقعياش نيست. هستي در اولين حمله هوايي عراق همراه مادر باردارش زير آوار ميماند؛ ولي هر سه جان سالم به در ميبرند و پس از آن خبر غرق شدن نفتکش با حمله هواپيماهاي عراقي، براي هستي خبر خوش است! ولي جنگ شروع شده، خانه خراب شده و خيليها آواره شدهاند. خرمشهر اشغال شده و خاله و دايي هستي اهل جبههاند. خوشي خبر تنها به نجات جان پدر بود.
داستان با گفتگوهاي خانوادگي که به خاطر جنگ رنگ ديگري گرفته ادامه دارد و به آنجا ميرسد که قهرمان نوجوان داستان، موتور دايياش را بر ميدارد و ميرود به سمت آبادان! چفيه صورت دخترانهاش را پوشانده و خودش را هرطور شده به دايي جمشيد ميرساند. انتهاي داستان جايي است که پدر هستي آمده آبادان دنبالش و دايي جمشيد وقت رفتن برايش ميگويد: «يه روز يکي از بچههاي داوطلب که مونه دورادور ميشناخت، صدام کرد. تيرخورده بود تو شکمش و داشت ميرفت که بره. گفت: تو فلاني هستي؟ گفتم: ها. گفت: دايي هستي؟ گفتم: ها، امري داشتي؟ گفت: ميخوام اگه هستيه ديدي يه چيزي بدي بهش. گفتم: چي؟ بعدش اينه داد که بدم به تو و بگم يادگار نگهش داري.»
حسنزاده قصه را با يک عشق ناگفته نوجوانانه تمام ميکند و آخرين تصويري که براي مخاطب باقي ميگذارد، يک ماهي تراشيده شده از هسته خرماست که روي تنهاش نوشته شده «هستي». پاياني رمانتيک، معلق و جذاب براي مخاطب نوجوان که تازه پا به عرصه احساسات گذارده است.
«هستي» روايتي است از روزهاي جنگ و سرزمينهاي جنگ. روايتي ساده و آميخته به طنز از زبان نوجواني که نه تنها با همجنسانش تفاوتي عميق دارد؛ بلکه باهوش، کنجکاو، اهل فکر و دقيق است و خود را هرچند نافرجام، بهجاي ترس و عقبگرد، به دفاعي مقدس از خانوادهاش ميسپارد.
حسنزاده که خود زاده آبادان است با فضاي جنگ جاني آميخته دارد. نوشتن را از سالهاي نوجواني آغاز کرده است. در سراسر متن کتاب تجربههاي ريز و درشت زندگي در يک شهر جنگزده را ميتوان ديد و زبان راوي نوجوان، شيطنتها و کنجکاويهاش شفافتر از يک همذاتپنداري قصهپردازانه است.
کتاب به گفته نويسنده براي رفيق کودکيهاي گمشده، براي کودکيهاي رفيق گمشده، براي رفيق گمشده کودکيها و براي جمشيد خانيان نوشته شده است و انتخاب نام «جمشيد» براي دايي «هستي» که برايش خيلي عزيز است ارجاعي به اوست.
سايه جنگ نويسنده را به مهاجرت وادار کرده و دغدغههاي زندگي او را از نوشتن باز ميدارد، تا سال 1370 يعني سه سال پس از پايان جنگ. چاپ اولين کتاب، حسنزاده را تا امروز به ادامه نوشتن واداشته و از سال 70 تاکنون حدود 60 کتاب اعم از رمان، داستان کوتاه، شعر و زندگينامه براي بچهها و بزرگترها منتشر کرده و جايزههاي بسياري را به خود اختصاص داده است.
«همان لنگه کفش بنفش»، «لطيفههاي ورپريده»، «سفر به خير سلطان سنجر»، «لولوي زيباي قصهگو»، «مردهاي که زنده شد»، «شکستني»، «دو لقمه چرب و نرم»، «گزيده ادبيات معاصر»، «نمکي و مار عينکي»، «هندوانه به شرط عشق»، «انگشت مجسمه»، «کلاغ کامپيوتر»، «دارکوب و کرگدن»، «بنبست حقيقت» و «آبيتر از آبي» از کتابهاي حسنزاده هستند.
«صوفي و چراغ جادو» ابراهيم حسنبيگي، «لالو» يوسف قوجق، «شاهينها و بشکهي باروت» محمدرضا اصلاني، «دوست غارنشين من» محمدکاظم اخوان، «فقط بابا ميتواند من را از خواب بيدار کند» مژگان بابامرندي و «اولين روز تابستان» سيامک گلشيري هم رمانهاي ديگري هستند که کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان با شکل و شمايل «هستي» براي گروه سني «د» و «هـ» منتشر کرده است.
«هستي» 264 صفحه و چهار فصل دارد و 15000 نسخه، تيراژ عجيبي است که انگار در اين بازار تيراژهاي هزارتايي و دوهزارتايي، يک صفر اضافه دارد. طرح روي جلدش که دو تا کفش نه بچهگانه و نه بزرگانه است و توي کفش تانک و موشک و گل و دوچرخه نقاشي شده را عطيه بزرگ سهرابي طراحي کرده و صفحههاي دورسفيد و فونت راحتخوان کتاب هم کار مهدي نعمتي است. طراح گرافيک «هستي» پژمان رحيميزاده است و شيوا حريري آنرا ويرايش کرده است. دبير مجوعه «رمان نوجوان امروز» حميدرضا شاهآبادي مدير انتشارات کانون است و مدير هنري آن هدي حدادي است.
با 2800 تومان ميشود «هستي» را خريد.