به گزارش خبرنگار «شهر»، نمايشگاه نقاشيهاي رضا فلاحزاده، از شاگردان استاد علياکبر صنعتي، عصر شنبه-26 فروردين-در گالري لاله افتتاح شد. در اين نمايشگاه مجموعهاي از سه دوره آثار اين نقاش با عنوانهاي «ملودي»، «اسبها» و «ادامه نسل» به نمايش گذاشته شده است.
رضا فلاحزاده در سال 1330 در تهران متولد شده است. وي از 15سالگي به مدت چهار سال طراحي و نقاشي آبرنگ را نزد استاد علياکبر صنعتي آموزش ديده و پس از دريافت ديپلم و پايان دوران دبيرستان، سه سال زير نظر استاد سمبات و پس از آن استاد يروان هنر آموخته است. وي همچنين دوره کامل خوشنويسي را در انجمن خوشنويسان ايران گذرانده و از محضر استاداني چون جواد حميدي، محسن وزيريمقدم، محمود فرشچيان، منوچهر معتبر و لعل رياحي در بروکسل بلژيک بهرهمند شده است.
فلاحزاده تاکنون 35 نمايشگاه انفرادي در داخل و خارج از کشور را در کارنامه هنري خود دارد و آثار وي در چهار دوره جشنواره هنرهاي تجسمي فجر، تقدير شده است. گفتوگوي اين هنرمند را با «شهر» در روز افتتاح نمايشگاهش در گالري لاله ميخوانيد:
براي رسيدن به اينجا چه مراحلي را گذراندهايد و چگونه به نقاشي و تدريس آن علاقمند شديد؟
من از 15 سالگي نقاشي کردهام. پدرم نظامي بود و من مجبور شم ديپلم رياضي بگيرم و در دانشگاه نيز رشته الکترونيک بخوانم که از آن متنفر بودم. در مدت چهار سال تحصيلم، هفت نمايشگاه نقاشي در قديميترين گالريهاي تهران برپا کردم و هميشه ئر دانشگاه مداد به دست بودم و طراحي ميکردم. از سال 67 به بعد در سالهاي مختلف بهصورت پراکنده تدريس دانشگاهي نيز داشتم. از سال 81 هم با مجوز رسمي، گالري و آموزشگاه خودم را به نام «رفال گالري» يا گالري فلاحزاده تاسيس کردم و اکنون دو سالي است که به دليل سفرهايم، هيچ فعاليتي در ايران نداشتهام. من با دل و جانم نقاشي را به شاگردانم درس ميدهم و شايد تاکنون بيش از هزار دانشجو تربيت کردهام که حالا خيلي از آنها کار ميکنند و موفق هستند و به نظرم اين خيلي مهم است. مرحوم علياکبر صنعتي هميشه يک جمله زيبا داشتند که ميگفت «خدايا کرم کردي، کرم کردي»؛ همانطور که ميدانيد ايشان ناشنوا بودند و از اين ناشنوايي سپاسگزار بودند که باعث شده چيزي را نشنوند، نه درباره سياست، نه درباره جامعه و نه هيچ چيز ديگر، و در نتيجه دل بدهند به کارشان. ايشان اين ناشنوايي را يک نعمت ميدانستند. من خاطرات بسيار خوبي از هنرجويانم دارم و حس ميکنم به نوعي با آنها زندگي کردهام. من هنرجوياني داشتهام که مشکلات روحي داشتهاند يا دلچرکين بودهاند؛ ولي پس از مدتي نقاشي کردن، قرصهايشان را کنار گذاشتهاند و بهبود يافتهاند.
چقدر خود را در فرم و رنگ، وامدار استاد صنعتي ميدانيد؟
استاد صنعتي استاد سنين 15 تا 19 سالگي من هستند و درواقع شروع کار من با ايشان و آموزشهاي باارزش ايشان بوده است. فکر ميکنم خداوند مرا دوست داشت که با ايشان آشنا شدم؛ زيرا ايشان يکي از بزرگترين آبرنگکارهاي کشورمان هستند و دستي چيره در طراحي داشتند بهگونهاي که روي کاغذ کاهي بهاندازهاي سريع اتود آثار مجسمهشان را ميزدند که به کاغذ فرصت خيسشدن و ورم کردن نميدادند. قطعا من به گرد پاي ايشان هم نميرسم...ولي خوشبختانه قدمهاي اول را در کنار استادي برداشتهام که درست کار ميکرد.
استادان بعدي شما چه کساني بودهاند؟
من آبرنگ را از استاد صنعتي خيلي خوب فرا گرفتم؛ ولي بعدها به اين دليل که ايشان در کرمان بودند و رفت و آمد من از تهران به کرمان مشکل بود، در تهران با استاد سمبات و بعدها با استاد يروان کار کردم. در حقيقت آبرنگ براي من زندگي شده بود و چندين سال با اين تکنيک کار ميکردم؛ زيرا با آبرنگ ميتوان خيلي سريع کار کرد و ميتوان براي اسکيس زدن از مناظري که امکان نقاشي طولاني در آنها وجود ندارد، از آبرنگ بيشترين بهره را برد. پس از مدتي سراغ رنگ روغن هم رفتم و در کنار آبرنگ، با رنگ روغن هم کار کردم. همچنين سعادت اين را داشتم که به انجمن خوشنويسان بروم و دورههاي اين انجمن را به ترتيب بگذرانم و از انجمن خوشنويسان درجه ممتاز کسب کنم. اکنون نيز در ميان آثارم، يک دوره خط نقاشي دارم که البته با آنچه امروز تحت عنوان خط نقاشي ميبينم کمي متفاوت است. البته ادعا نميکنم که شيوه کاملا جديدي است. من هنوز اين آثار را در ايران به نمايش نگذاشتهام ولي فکر ميکنم حرفي تازه براي گفتن دارند که از آن خودم است و دليلش هم اين است که هر هنرمندي يک امضا دارد. حتي فشار دست نقاش روي کار او تاثير ميگذارد، چنانچه امروزه به روشهاي بسيار خاص و ظريف، ميتوانند تشخيص دهند اثري که به رامبراند نسبت داده شده، اصل است يا نه. من در دورهاي که در مقطع کارشناسي ارشد در بلژيک تحصيل ميکردم، مجبور بودم ترميم آثار هنري را ياد بگيرم، به فرانسه رفتم و در موزه لوور اين را دريافتم که حتي فشار دست نقاش، روي امضاي او تاثير ميگذارد و هر چقدر کسي از يک هنرمند بزرگ تقليد کند و هرچقدر اين تقليد استادانه باشد، باز هم ميتوان اثر اصيل را تشخيص داد.
از اين رو ما خط و خطوط را از استادانمان گرفتيم و آنچه امروز داريم، نتيجه ترکيب اين خطوط با حس و حال خودمان است. زندگي و تاريخ روي کار هنرمند تاثير ميگذارد. من کارم را مثل هر هنرمند ديگري با فهميدن و کنکاش آغاز کردم و بعدها سراغ تکنيکهاي مختلفي چون رنگ روغن، اکريليک و بعدها ميکس مديا رفتم و تکنيکهاي مختلفي را تجربه کردم. اکنون در اين نمايشگاه هم برخي آثار با رنگ و روغن، برخي اکريليک و برخي به شيوه ميکس مديا خلق شدهاند؛ برخي از مدياها را نيز در سه سال گذشته کشف کردهام.
منظورتان از کشف چيست؟
براي مثال من در برخي آثارم از ويتراي استفاده کردهام. ويتراي معمولا روي شيشه استفاده ميشود و به اين دليل که شيشه بسيار مقاوم است، اين رنگ نميتواند آنرا تحت تاثير قرار دهد و تنها روي آن مينشيند، اما از آنجا که ويتراي تنها با تينر فوري و مديومهاي خيلي قوي ترکيب ميشود، نميتواند روي رنگ روغن حرکت کند و رنگ زيرين خود را از بين ميبرد، حتي اگر رنگ خشک باشد. من از اين خاصيت ويتراي در برخي از آثار به نمايش در آمده در همين نمايشگاه، براي ايجاد سطوح شفاف (ترنسپرنت) و در عين حال بافتدار استفاده کردهام و گمان ميکنم پيش از اين کسي چنين استفادهاي از ويتراي نکرده باشد.
يک ويژگي ديگري که ميتوانم ادعا کنم آثار من دارند، اين است که درسهايي را از قدماي خودم فراموش نکردهام. يکي از مهمترين اين درسها اسن است که کيفيت کار بايد بالا باشد، زيرا وقتي يک اثر هنري بهوجود ميآيد ممکن است سالهاي سال باقي بماند و اگر کيفيت مواد استفاده شده در آن بالا نباشد، اثر هنري هر چقدر هم حائزاهميت باشد، ماندگار نخواهد بود. متاسفانه امروز شاهد اين هستيم که بسياري از آثار هنري با مواد نامناسب خلق ميشوند. من به شيوه قدما، چندين لايه رزين مختلف را روي بوم کار ميکنم و از چسبهاي مخصوص براي محکم کردن پايه کارم استفاده ميکنم و سپس روي اين زمينه نقاشي ميکنم تا رنگهايم شفاف و ماندگار باشند. يکي از آثارم را 17 سال پيش در هلند فروختم و همين اواخر که دوباره در آنجا نمايشگاه داشتم، آن را ديدم که تغييري نکرده و سالم باقي مانده است. درست است که اين کارها وقتگير است؛ ولي من به اين اعتقاد دارم که کار هنري بايد براي نسلهاي بعد باقي بماند.
چرا سه دوره از آثارتان را يکجا به نمايش گذاشتهايد؟ آيا اين سه مجموعه با يکديگر مرتبطاند؟
در نمايشگاه هنرمندان نسل جوان که در پرديس ملت برگزار شد، در جلسهاي که با آقاي نامي، ناصر پلنگي و سيدقاسم ناظمي معاونت هنري سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران داشتيم، ايشان پيشنهاد کردند که آثارم را در نمايشگاهي در همان پرديس ملت به نمايش بگذارم؛ ولي از آنجا که قرار بود اين نمايشگاه گروهي باشد و آثار من با آثار ديگر هنرمندان آن نمايشگاه همخواني نداشت، تصميم بر اين شد که اين سه دوره را بهصورت يکجا در گالري لاله به نمايش بگذاريم. در موعد مقرر، يک تعداد از مجموعه «اسبها» آماده بود و مجموعه «ادامه نسل» و همچنين چند اثر از مجموعه «ملودي» شامل کليد فا، کليد سل و رسيتال آماده بود.
آخرين نمايشگاهم قبل از رفتن به بلژيک هم که در مرداد سال 89 در فرهنگسراي نياوران برپا شد، مروري بر سه دهه آثارم بود؛ 124 اثر از دوره رئال، سوررئال، آبستره و مدرنيسم آثارم.
پس شما همه اين سبکها را تجربه کردهايد؟
نه من قصد ندارم بگويم به همه سبکها کار ميکنم. من معتقدم امروز ديگر صحبت از سبک، ژستي است که نميتوان بيانش کرد. شما گاه در حال و هوايي هستيد که بايد موضوعتان را با يک سبک خاص بيان کنيد.
منظورتان اين است که انتخاب شيوه بيانتان به محتوا بستگي دارد؟
قطعا. منظور اين نيست که حتما بايد برويد دنبال فتورئال، يا حتما يک کار رئال بکنيد، يا بگوييد رئال بد است، يا حتما بايد به سمت فيگوراتيو برويم چون الان مد شده است. باور کنيد من به همين دليل خط نقاشيهايم را به نمايش نگذاشتم که ديدم از يک سال پيش خط نقاشي مد شده است و يکباره جرقهاي خورده و همه دارند خط نقاشي کار ميکنند. من معتقدم هنرمند به هيچ عنوان نبايد وارد مسائل مالي شود. شايد باور نکنيد، من هنوز هم دسته چک ندارم و اساسا نميتوانم درگير اين موضوعات شوم؛ زيرا آزادي را از من ميگيرد و نميگذارد کار کنم. ترجيح ميدهم به يک موسيقي گوش دهم و ساعتها کار کنم. گاهي اوقات از سر درد از پاي کار بلند ميشوم و متوجه ميشوم ساعتهاست چيزي نخوردهام.
درباره هنر نسل جوان چه ديدگاهي داريد؟
اميدوارم جوانها هم بتوانند همينطور به کارشان دل بدهند و از کارشان لذت ببرند و در راه درست هدايت شوند. متاسفانه امروز يک مقدار به جوانان بدآموزي ميشود و بسياري از ديلرها (دلالان هنري) به آنها ميگويند چه کنند و چه بکشند که فروش داشته باشند.
وقتي به کشورهاي ديگر ميرويد، متوجه ميشويد که بچههاي ايراني چقدر کارشان قوي است. خارجيها به هنرمند احترام ميگذارند ولي متاسفانه اين خلاقيتها و تواناييها در کشور ما مديريت نميشود. چند روز پيش در جلسهاي که مرکز هنرهاي تجسمي ارشاد ترتيب داده بود نيز اين قضيه را مطرح کردم. اين جلسه براي اين تشکيل شده بود که از هنرمندان بپرسند براي حمايت از توليد ملي در اين عرصه چه بايد کرد؛ ولي اين حرفها فقط در همين جلسات گفته ميشود و اجرايي هم نميشود. باز هم يک اکسپو برپا ميشود و باز همان افراد هميشگي و همان ديلرهايي که برند ايجاد کردهاند، کارشان را ميفروشند. گالريداري کار بسيار سختي است؛ ولي براي گالريداران چندان اهميتي ندارد که چه کاري به ديگري ارجح است، براي آنان مهم است که کارشان را بفروشند. به نظر من بايد فضاهاي جديدي ايجاد شود که کساني که شانس اين را نداشتهاند که وارد يک برند شوند، بتوانند کارشان را عرضه کنند و آثارشان ديده شود. کاش ما يک روز به خودمان بياييم. ما به قدري در اين کشور نيروي جوان و انگيزههاي قوي داريم که تا به چشم نبينيم باورمان نميشود. من در نمايشگاهي که از آثار نسل جوان در پرديس ملت برپا شده بود اين را به چشم ديدم. همه بايد دست به دست هم دهيم. امروز سطح هنر جوانان کشور ما بسيار بالاست و بسيار متفاوت از گذشته است و اميدوارم قدر اين هنر را بدانيم و دوباره آن را در کانال شرايط بد نيندازيم که دوباره يک طرف ترازو سنگين باشد و يک طرف سبک و باز هم عدهاي از هنرمندان دلزده باشند. من هنرمنداني را ميشناسم که گوشه خانههايشان نشستهاند و کار ميکنند و دلشان چرکين است؛ درحاليکه به محض ورودشان به کشورهاي ديگر از آنها استقبال ميشود.
فعاليت شما در خارج از کشور چطور بوده است؟
من سالها پيش در بلژيک درس خواندهام. در دو سال اخير نيز سفرهاي متعددي به آلمان، فرانسه، بلژيک، امارات، چين و کانادا داشته و نمايشگاه برپا کردهام، يا اينکه به نمايشگاهي دعوت شدهام و بعد از يک ماه برگشتهام. در امريکا هم تاکنون 5 نمايشگاه داشتهام و نتيجه خوبي از نمايشگاههايم در خارج از کشور گرفتهام، شايد حتي بتوانم بگويم در آن نمايشگاهها نتايج بهتري گرفتهام.
مخاطبانتان بيشتر ايراني بودند يا خارجي؟
باور کنيد که بيشتر مخاطبان من خارجي بودند و همين براي من جالب بود که زبان رنگ آنها را به سوي خود ميکشد و جالبتر اين که اين مردم سعي ميکردند با آثار ارتباط برقرار کنند و سوال ميپرسيدند و کنجکاو بودند و اين سبب ميشد حس خوبي به من دست دهد؛ زيرا احساس ميکردم با اثرم ارتباط برقرار کردهاند. در يکي از نمايشگاههايم يک خانم و آقاي مسن يکي از کارهاي مرا که درهاي قديمي کاشان را در آن تصوير کرده بودم خريدند، من تعجب کردم و از مسئول گالري سوال کردم که آيا آنها ميدانند تابلويي که خريدند چيست؟ او گفت آنها تمام جزئيات کاشان را از گلابگيري گرفته تا ابنيه تاريخي آن، ميشناسند و دربارهاش مطالعه ميکنند.
اميدوارم ما روزي بتوانيم اين فرهنگ را در جامعهمان اشاعه دهيم و مردم ياد بگيرند چطور به نمايشگاه بروند و بدانند به چه دليلي بايد به نمايشگاه بروند. اين مسئله بايد فرهنگسازي شود. ما ميتوانيم با همين هنرمان با همه دنيا حرف بزنيم و خيلي کارها ميتوان با اين هنر کرد. اي کاش با هنرمان بدون حب و بغض برخورد کنيم.
نظرتان درباره کارهايي که نهادهايي مثل شهرداري در حوزه هنر انجام ميدهند چيست؟
نکته جالب اين است که بيشتر هنرمندان و بيشتر گالريهاي خصوصي نسبت به نهادهاي عمومي و دولتي موضع دارند؛ ولي مکانهاي ارزشمندي چون گالري لاله هزينههاي زيادي را از دوش هنر برداشتهاند و من به عمد، آرم شهرداري و سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران را درشتتر از حد معمول روي پوسترم چاپ کردم تا با اين مواضع مقابله کنم. شهرداري در سالهاي اخير کارهاي مهمي در حوزههاي مختلف از جمله هنر کرده است. من گاهي چيزهايي در خيابانها ميبينم که تعجب ميکنم و واقعا در زمينه هنر کارهاي تازهاي انجام ميشود.
البته من معتقدم دولت هيچوقت نميتواند در کار هنر به موازات هنرمند حرکت کند، اين کار بايد بيشتر در بخش خصوصي انجام شود و دولت بيشتر نقش هدايتکننده و پوششدهنده داشته باشد. براي مثال مصوبه بودجه يک دهم درصد، اگر درست اجرا شود و به درستي از همه هنرمندان نه از يک عده هنرمند خاص، خريد صورت بگيرد، بسيار طرح خوبي است، به اين شرط که دوباره به سمت فروشندگان ميلياردي هدايت نشود. متاسفانه باندبازي به شدت در حوزه هنر وجود دارد و اين معضل بزرگ هنر و هنرمندان است؛ درحاليکه با تاريخ و فرهنگي که در اين کشور داريم، جاي تاسف دارد. سطح هنر ما نسبت به کشورهاي ديگر فوقالعاده بالاست و حيف است که آنرا اينگونه تباه کنيم. خيلي از هنرمندان واقعي ما دلمرده شدهاند و به حاشيه رفتهاند و اين واقعا جاي تاسف دارد.