به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، دومین همایش سالانه شعر «سنگرانهها» به مناسبت هفته دفاع مقدس با حضور شاعران، محافل ادبی سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، اصحاب فرهنگ و قلم و یادگاران دفاع مقدس سهشنبه ۳۱ شهریورماه در فرهنگسرای ارسباران برگزار شد.
محمد صمیمی، مدیر مرکز آفرینشهای ادبی سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، در ابتدای این جلسه گفت: امیدواریم در حوزه ادبیات، آنچه بر عهده ماست، برای شما و فرهنگ مقدس ایرانی اسلامی انجام دهیم.
مصطفی رحماندوست، شاعر و نویسنده با اشاره به اینکه در زمان جنگ استفاده از ترکیب «جنگزده» ممنوع بود و باید از ترکیب «مهاجران جنگی» استفاده میشد، گفت: ما در دوران جنگ نمیدانستیم چگونه برای کودکان از جنگ سخن بگوییم. کودکانی که هر روز وقتی سر کلاس میرفتند، میدیدند که پدر یکی از همکلاسیهایشان شهید شده است. سخن گفتن از جنگ و خونریزی برای بچههایی که پیوندشان به زندگی کم است، کار سختی بود. این دغدغه ما بود که چگونه حس مقاومت را برای آنها زنده نگه داریم.
رحماندوست شعرخوانی خود را با شعری که در آن زمانها سروده بود و مطلع آن چنین بود، آغاز کرد:
جز خاک و ویرانه اینجا چه میبینی؟
آیا نشانی از یک خانه میبینی؟
سپس وی شعری درباره شهید با نام «او» خواند که آن زمان مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته بود:
او چون شقایق بود، چون سوسن و سنبل
چون میخک و لاله، چون یک گلستان گل
چون داستانی بود، پر ماجرا، کوتاه
چون شعر موزون بود، با معنی و دلخواه
الله اکبر گفت، با دشمنان جنگید
فریاد چون رعدش در دشت شب پیچید
در شب شکاف افتاد از برق شمشیرش
دشمن ز پا افتاد از غرش تیرش
میبینم او را من، در باغ و در گلها
در آفتاب و ماه، در کوه و در صحرا
هرگز نمیمیرد، زیرا شهید است او
فردای دنیا را، نور امید است او
محمدعلی بهمنی، شاعر نیز چند شعر درباره جنگ خواند که همه در همان شرایط و دقایق جنگ اتفاق افتاده بود، مانند:
کجا را زدند؟
صدا آنچنان زلزلهوار بود
که انگار
دلهای ما را زدند
نه؛ شیطانترین بچههای جهان
هدف رفته و شیشهها را زدند
هوا زیر آوار له گشته است
نترسید آری، هوا را زدند
کمی نیز زخمی شد آواز من
کلاغان که مرغ صدا را زدند
در این زندگی یک نفس هم نبود
ببین باز هم جای پا را زدند
تماشا کن، این سفره شام ماست
زجمعش فقط اشتها را زدند
چرا خون به گهواره ماسیده است؟
چه میدانم اینجا چرا را زدند
مکن پرس و جو، ماجرا را ببین
چگونه رگ ماجرا را زدند
چراغی در این خانه بیدار بود
که خفاشیان روشنا را زدند
بهمنی شعر دیگری را نیز خواند که چنین بود:
حرفی که بهار با خزان گفت
خون تو به باغ خشکمان گفت
این هیزم لال زیر آتش
گل را به رساترین زبان گفت
آوخ هرس جوانهها را
باید که برای باغبان گفت
...
یاد آر که گفتهایم یک بار
هشدار که باز میتوان گفت
مصطفی محدثی خراسانی، شاعر، دیگر مهمان «سنگرانهها» گفت:
شام است، به صبح محشر اندازیمش
در حال و هوای دیگر اندازیمش
آن طرح نوی که در سر حافظ بود
ما آمدهایم تا در اندازیمش
او ضمن خواندن چند شعر دیگر، آرزو کرد که همیشه آشنای پلاک باشیم و دلاوریهای رزمندگان را فراموش نکنیم.
حسین اسرافیلی، نیز ضمن عرض ادب و احترام به کسانی که هشت سال دفاع مقدس را اداره کردند، شعری خواند که گفتوگویی با روح شهدا بود:
با شما حرف میزنم که شما
التهاب بهانههای منید
عطرتان در مشام جان من است
باز هم روی شانههای منید
با شمایم، شما که در هر گام
دشتها را ستاره کاشتهاید
زیر باران تیغ و دشنه و تیر
حرمت عشق پاس داشتهاید
با شمایم که خوب میدانید
تشنهام، تشنه فرات شما
با شما حرف میزنم که پر است
لحظههایم ز خاطرات شما
دفتر شعر من به یاد شما
با لب لالهها ورق خورده است
پای هر حجله خون گریسته است
نعشها را به دوش خود برده است
چون شما در پگاه بیداری
بستهام عهد با قیام شما
باز باران تیغ اگر بارد
برنمیگردم از امام شما
در سحرگاههای پیروزی
بانگ تکبیرتان سرودم بود
در چکاچاک عرصههای نبرد
برق شمشیرتان سرودم بود
در پی نالههای خونینبار
من هم از خون دل وضو کردم
در تکاپوی نخلهای رشید
خاک را مشت، مشت بو کردم
آخرین خاکریز دشمن را
با شما بیرق ظفر زدهام
در هوای عروج سرخ شما
حسرتآلود بال و پر زدهام
با طپشهای خون حلق شما
شعر من بیامان رجز خوانده است
شعر من در کنار نعش شما
زیر خورشید بیکفن مانده است
وی با خواندن شعری در وصف شهیدانی که هر چند وقت یک بار در تفحصها پیدا میشوند و حال و هوای شهر را عوض میکنند، شعرخوانی خود را پایان داد.
سیدعلی موسوی گرمارودی، دیگر شاعر حاضر در این جلسه نیز چنین خواند که:
همین کنار دلم زیر بوته گون است
کمی فراتر از آنجا که بوته جگن است
من و بنفشه کوهی نگار همدگریم
دل یگانه ما گرچه در دو پیرهن است...
پس از شعرخوانی مجتبی رحماندوست، نماینده تهران در مجلس، این مراسم با تقدیر سیدعلی موسوی گرمارودی ادامه یافت. پس از آن اجرای نماهنگی با شعر احمد امیرخلیلی، و خوانندگی فریدون آسرایی و مانی رهنما نمایش داده شد.
امیرعباس حسینی، برگزیده تئاتر خیابانی جشنواره فجر، نیز تئاتر مونولوگی درباره شهدای غواص اجرا کرد.
افشین علا، شاعر نیز با خواندن چند شعر کودکانه در این برنامه حضور یافت. او به خاطره دیدارش با احسان باکری، فرزند شهید باکری اشاره کرد و گفت:
با طعنهای ساده
گفتی که ما هرچند فرزندان سرداران آزاده،
هرچند، میراث شهیدانیم؛
اما نه «آقازاده»، «فرزند اتوبانیم!»
لبهای من خندید
باورکن اما پشت آن لبخند پا تا سرم لرزید!
حق با تو بود احسان!
از باکریها ما چه میدانیم؟
جز راههای پر ترافیک پر از آهن، پر از سیمان
نزدیک تا مرز جنون، اما شکیبایی
در راههای بسته و پیوسته، سرگردان
در پیچهای همت و صیاد و بابایی
اما قرار این بود:
از باکریها راهِ رفتن را بیاموزیم،
تا قلههای دوردستِ جانفشانیها
تا قاف عشق و مهربانیها
اما چرا برخی کسان و ناکسان از ما،
از کوههای یخ،
از قعر دوزخ، سردرآوردیم؟!
عبدالرضا رادفر نیز با این دعا سخنان خود را آغاز کرد که: «خدایا به عزتت ما را شرمنده عزت شهیدان مکن.» سپس وی شعری را با این مطلع خواند که:
هست چشمان تو سرلوحه دلبستگی و فاصلهها
به خدا جز تو نگیرند سراغی همه قافلهها
بغضی بزرگتر از غزل
غلامرضا طریقی، دیگر مهمان این جلسه گفت: من زنجانی هستم و تمام سالها ابتدایی ما بدون زنگ ورزش و تفریح گذشت. زیرا زنجان همیشه بمباران بود و اگر بمباران هم نبود، همیشه صدای آژیر قرمز در آن شنیده میشد. ولی من هیچوقت نتوانستم در این باره غزلی بنویسم. شاید بغضم بزرگتر از این حرفهاست که در غزل گنجانده شود.
او به یاد دوستش که پدرش در جنگ شهید شد، شعری خواند که چنین آغاز میشد:
وقتی به همکلاسی لرزانم رستم گفتم: نترس
قلبم به دستهای نجیب تو قرص بود
آن روز هم سقف پناهگاه مدرسه
پایینتر میآمد
وقتی صدای جیغ و گریه
در تاریکی بالاتر میرفت...
محمدحسین نعمتی نیز دو شعر سپید خواند که شعر نخست او به شهدای هواپیمای ایرباس تقدیم شده بود.
سینا بهمنش نیز شعری به یاد شهید آوینی خواند که پاهایش را بر زمین گذاشت و با بالهایش به آسمان رفت.
این جلسه با اجرای چند قطعه موسیقی در موضوع دفاع مقدس توسط کیان مقدم ادامه یافت.
سنگرانهها با شعرخوانی عباس براتیپور، پرویز بیگی حبیبآبادی، سید مهدی سیار، محمدسعید میرزایی، عبدالرحیم سعیدیراد، احمد امیرخلیلی، و عبدالجبار کاکایی به پایان رسید.