شنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۰۰:۵۲
کد خبر: ۸۸۷۰۱
|
تاریخ انتشار: ۱۰ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۷:۴۵
حسن میرعابدینی گفت: جریان‌های ادبی معاصر، توان چندانی ندارند و داستان دچار نوعی فرسودگی شده و به یک بازپروری نیاز دارد.
به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، حسن میرعابدینی در نشست «بررسی ارتباط میان ادبیات کهن با داستان نویسی امروز» که 9 شهریور ماه در فرهنگسرای گلستان برگزار شد، گفت: وقتی چنین سوالی مطرح می‌شود و از ارتباط میان ادبیات کلاسیک با داستان نویسی امروز سخن به میان می‌آید، بلافاصله این مساله به ذهن خطور می‌کند که گسستی اتفاق افتاده و علاوه بر جوانان، حتی آنان که اثرآفرین هستند و با کلمه سروکار دارند هم با متون کهن غریبه هستند.

نویسنده «صد سال داستان نویسی ایران» افزود: این جدایی در کشورهای پیشرفته چندان مشهود و محسوس نیست. بین ادبیات جدید اروپا و ادبیات کلاسیک آن یک ارتباط هدفمند وجود دارد. آنها از ادبیات کلاسیک خود به شکلی خلاق بهره می‌برند، اما گسست پدیدارشده در ادبیات معاصر و متون کهن ما دو دلیل عمده دارد. 

میرعابدینی با برشمردن این علت‌ها گفت: ما از دوره ورود به روزگار نو یعنی روزگار بیداری دوره مشروطه، آرام آرام از گذشته خود فاصله گرفتیم. به عبارتی برخورد مدرنیته با جامعه سنتی ما باعث ایجاد گسستی در فرهنگ و شئون مختلف زندگی ما شد. نمونه این مساله را در داستان‌های صادق هدایت و به ویژه در «بوف کور» می‌توان یافت. او بیش از هر نویسنده‌ای به طبقه متوسط شهری پرداخت و این گسست را به شکل یک شیزوفرنی فرهنگی به نمایش گذاشت.

نویسنده «هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی» با اشاره به اینکه یک بخش دیگر از عدم ارتباط میان ادبیات معاصر با ادبیات کلاسیک به مقاومت نهادهای آموزش سنتی ما برمی‌گردد، گفت: ادبیات معاصر هنوز به دبیرستان‌ها و دانشگاه‌های ما راه پیدا نکرده؛ به عبارتی از یک سری استادان نوگرا که بگذریم، جریان غالب این است که ادبیات معاصر هنوز به جایی نرسیده که در کنار ادبیات کلاسیک قرار بگیرد و همان‌طور که شعر مولانا و فردوسی خوانده می‌شود، شعر نیما هم مورد توجه قرار بگیرد. 

میرعابدینی در ادامه بیان کرد: از زمان ورود ما به روزگار نو درباره ادبیات کلاسیک خیلی کار شده است. چاپ مکرر متون، انتخاب و انتشار گزیده‌ها و نقد و بررسی متون کهن که البته در شمار پژوهش‌های معاصر می‌گنجد. اما درباره ادبیات معاصر چنین اتفاقی نیفتاده است.

به گفته این منتقد و پژوهشگر ادبی، این گسست بین ادبیات کلاسیک و معاصر موجب پدید آمدن یک بحران شده و این ماجرا هم دلایل درونی دارد و هم بیرونی. علت‌های درونی آن که به خلاقیت‌های فردی نویسنده برمی‌گردد و دلایل بیرونی آن به موانعی برمی‌گردد که سر راه انتشار رمان و کتب مختلف وجود دارد. اما واقعیت این است که ادبیات معاصر که باید ادامه منطقی و طبیعی متون کهن ما باشد، از این جریان طبیعی بازمانده است.

میرعابدینی گفت: جریان‌های ادبی معاصر، توان چندانی ندارند و داستان دچار نوعی فرسودگی شده و به یک بازپروری نیاز دارد و یکی از راه‌های بازپروری این است که ارتباط میان ادبیات معاصر و کلاسیک، پیوندی دائمی باشد و بازتاب خلاقی در داستان‌نویسی معاصر داشته باشد. ما بدون درک سنت‌های ادبی نمی‌توانیم شاهکار جدیدی خلق کنیم. اما نباید در این سنت‌ها باقی بمانیم بلکه باید از آن گذر کنیم و منظور از درک این سنت‌های ادبی هم خواندن متون گذشته است هم آشنایی با شرایطی که این متون در آن به وجود آمده اند.

نویسنده «سیر تحول ادبیات داستانی» به اینکه ما از سنت‌های ادبی خود در سه زمینه می توانیم بهره ببریم اشاره و بیان کرد: بینش، مساله مهمی است که باید به آن توجه کرد. نویسنده امروز اگر با ادبیات کلاسیک آشنا باشد با درک و دریافت عمیقی از جهان هستی آشنا می‌شود؛ چرا که شاعران و نویسندگان قدیم، آدم‌های اندیشمندی بودند. نجیب محفوط از «هزار و یک شب» بهره فراوان برده و اورهان پاموک از فرهنگ شرق بسیار استفاده کرده است. اگر این نویسندگان، بینش شرقی را ملکه ذهن خود نکرده بودند، نمی توانستند در دنیا بدرخشند. 

میرعابدینی گفت: مساله دوم، زبان است. گاهی نویسندگان تجربه زیستی خوبی دارند و صناعت داستان نویسی را هم می‌دانند اما واژگانشان در حد قابل قبولی قرار ندارد. نویسنده‌ای که زبان قوی نداشته باشد، نمی‌تواند کار خود را مطرح کند. نویسندگان خوب ما چون محمدعلی جمالزاده، بسیار زبان آور بوده‌اند و این زبان آوری به خاطر پیوند با ادبیات کلاسیک است. صادق چوبک، هوشنگ گلشیری و دیگر نویسندگان خوب ما با ادبیات کلاسیک، ارتباط تنگاتنگ داشته اند.

این منتقد ادبی در ادامه بیان کرد: سومین چیزی که ادبیات معاصر ما را از این خمودگی رها می‌کند مساله بوطیقایی است. وقتی درباره «بوطیقا» صحبت می‌کنیم به تعریف نظام‌مند ادبیات و چگونگی شکل گرفتن ادبیات، زبان نویسنده و شگردهای او در خلق یک اثر می‌پردازیم. ملت‌های بافرهنگ جهان، برای درک و بیان تلقی خود از هستی و زندگی، شیوه‌های روایی خاص خود را آفریده‌اند. 

ایرانیان هم که از ملت‌های داستان پرداز جهان بوده‌اند، شیوه های روایی خاص خود را داشته و از آن بهره برده‌اند؛ برای مثال ما «هزار افسانه» را داشته‌ایم که پایه و اساس «هزار و یک شب» بوده گرچه امروز به شب‌های عربی شهره شده است. 

به گفته میرعابدینی، برخی نویسندگان معاصر ما از این شیوه‌های روایی که در ادبیات کهن ما بوده بهره برده اند. برای مثال جلال آل احمد در «نون والقلم» از افسانه ها و یا گلشیری از شیوه‌های موجود در «روضه الشهدا» ها بهره برده و بهرام صادقی هم چنین کرده است.

نظر شما