به گزارش رسانه خبری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، پنجمین جلسه از نشستهای «حافظخوانی» در فصل پاییز با حضور علاقهمندان زیر نظر ضیایی در فرهنگسرای گلستان برگزار شد.
در ابتدای این جلسه، ضیایی راجع به موضوع جلسه گذشته گفت: در جلسه قبل گفتیم که فارغ از تقسیمبندیهای ثبت احوالی مثل سن و سال و ...، میتوانیم به یک سیر منطقی در تحول شخصیتی حافظ اشاره کنیم که آن سیر منطقی تقریبا غیرقابل برگشت است. بدین معنی که نمیتوان از مرحله دوم به مرحله اول بازگشت. براین اساس گفتیم که حافظ از مرحله زهد به سمت حیرت حرکت میکند و سپس به سمت رندی میرود. کسی که از زهد به حیرت رسیده است، دشوار است که دوباره به زهد برگردد و همچنین کسی که رند است، هیچ وقت به مرحله زهد برنخواهد گشت. در جلسه گذشته مرحله زهد و نقدهایی که حافظ بر زهدگرایان دارد را بیان کردیم. امروز میخواهیم به مرحله دوم شخصیت حافظ یعنی حیرت بپردازیم.
وی به این مرحله از زندگی حافظ اشاره کرد و گفت: میخواهم این مرحله از زندگی حافظ را به کمک استاد او یعنی حکیم عمر خیام نیشابوری بیان کنیم و به مقایسه اندیشههای این دو نفر بپردازیم. بعضا گفته میشود که حافظ خیامی است و شبیه به مولانا است، میخواهم بگویم که حافظ نه شبیه به مولانا است و نه شبیه به خیام بلکه او در نقطه بینابین این دو نفر ایستاده است و همین موضوع باعث شده است که او آیینه تمام نمای شخصیت انسانی باشد. انسانی که پای در زمین دارد و سر در آسمان دارد. اگر در شعر خیام نگاه کنیم میبینیم که نقطه عزیمت و شروع تفکرات او، موضوع مرگ است. خیام را از این منظر باید مرگاندیشترین و مرگ آگاهترین و در عین حال مرگ هراسترین متفکر ایرانی و جهانی بدانیم. البته بین این ۳ ویژگی تفاوت وجود دارد اما با این حال، این ویژگیها در وجود حافظ نیز قرار دارد که البته تفاوتهایی بین دیدگاه او و دیدگاه خیام وجود دارد. برای مثال، در اندیشه خیام، ما با مرگ تمام میشویم. او اعتقاد دارد که ما با مرگ تمام میشویم و هیچ چیز از ما باقی نمیماند. او میگوید که هیچ کس پس از مرگ نمیتواند به زندگی برگردد. همه ما میدانیم که روزی میمیریم اما خیام علاوه بر این دیدگاه، حرف دیگری نیز میزند و میگوید آن کسی که رفته است دیگر برنمیگردد. اما راه حل خیام چیست؟ او میگوید حالا که جهان عاری از معنا است و عبث است، راه حل صریح، لذت بردن از تک تک لحظات زندگی است. حرف او این است که این گونه زندگی خیلی بی معنا است که بخواهیم در آن وقت خود را صرف کوشش و هوشیاری بکنیم بلکه باید با عیش و نوش از آن لذت ببریم.
ضیایی بیان کرد: البته خیام تعبیر دیگری نیز دارد و میگوید حالا که فردا نیستی است، پس امروز نیز بیاعتبار است. دقت کنید که وقتی کلیت یک امری عبث است، بنابراین جزئیات آن نیز اعتبار خود را از دست میدهد. او جهان را بیهوده و فرسوده میداند و در بسیاری از اشعار خود به این موضوع اشاره میکند. او اعتقاد دارد که ما هیچ وقت راز آفرینش را هیچ وقت نمیفهمیم. بدین معنی که حالا که زنده هستیم، راز خلقت را نمیفهمیم طبیعتا زمانی که میمیریم اصلا این راز را متوجه نخواهیم شد.
این پژوهشگر ادبی به تفاوت دیدگاه حافظ و خیام اشاره کرد و گفت: در مقابل باید بگویم که نقطه شروع تفکر حافظ از نقطه پایان تفکر خیام است. این گونه که من متوجه شدم، خیام میگوید که تنها راه زندگی خردمندان، شاد زیستن است. او اعتقاد دارد که جهان هستی جایی نیست که شما بخواهید بذر خوبی در آن بکارید و اصلا خوبی کردن هیچ معنایی ندارد. بنابراین باید بگویم که در تفکر خیام عشق به رسمیت شناخته نمیشود و همین موضوع تفاوت او با حافظ را رقم میزند. در حقیقت، نگاه خیام به زیبارویان، اسبابی برای لذت و طرب است نه این که من عاشق او بشوم و دو طرف حرمت عاشق و معشوق را نگه دارند. جالب است که جهان برای خیام آن است نه «او». او جهان را به مانند یک ابزاری میداند و میخواهد از آن لذت ببرد. نگاه حافظ به مرگ متفاوت با خیام است. البته او رند است و دم به هیچ تلهای نمیدهد و کسی نمیفهمد که منظور او چه بوده است. با این حال، درک من از دیدگاه او این است که حافظ هم صمد پرست است و هم صنم پرست. هم خرقه زهد را دارد و هم جام می را. حافظ تا نیمه راه با خیام است اما از یک جایی به بعد خیام را رها میکند و به راه تازه خود میرود. راه مولانا یک راه است، راه خیام یک راه دیگر است و راه حافظ، راه سومی است. حافظ از هر فرصتی برای شاد زیستن استفاده میکند و هیچ مجالی را از دست نمیدهد. از طرف دیگر، دنیا در برابر چشم او گذراتر از آن است که سود و زیانش موجب خوشحالی یا ناراحتی او بشود. حافظ مثل خیام مرگآگاه است و به زوالپذیری عالم نگاه میکند. در همین جا است که او چاره را زهد نمیبیند و به سراغ رندی و سرمستی میرود. حافظ میگوید شاد باشید و اعتقاد دارد که دیگر زاهد نمیشوم چرا که دل زاهد شاد نیست و ویژگیهای شادی را ندارد.
ضیایی در بخش پایانی صحبتهای خود به تفاوت مولانا و حافظ اشاره کرد و گفت: فرقی که حافظ با خیام دارد در این است که حافظ برخلاف خیام، مادینگر نیست. از همین جا است که راه او از خیام جدا میشود. در حقیقت میپذیرد که مرگ وجود دارد اما مفهوم متعالیتری در هستی وجود دارد که باعث میشود نگاه ما به جهان عوض شود و آن را عبث و بیبازگشت نبینیم. جهاننگری حافظ بر اساس همین تلقی تبدیل به یک جهانبینی میشود که بسیار فراخ دامنتر از نگاههای مادی است. البته حافظ در این زمینه هیچ شباهتی به مولانا ندارد. این که میگوییم حافظ نگاه مادیگرا ندارد بدین معنی نیست که او یک عارف معنوینگر است. حافظ عارف وقت خویش است اما در اینجا عارف به معنی متعارف خود نیست. باید بگویم که حافظ همانند خیام دنیا را تمامشدنی و فانی میداند اما برخلاف او، مردم را به دو چیز دعوت میکند؛ یکی عشق است و دیگری مهر و خوبی است. بنابراین این دو با هم متفاوت هستند.