شنبه ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
ساعت : ۲۲:۱۰
کد خبر: ۱۳۲۲۲۴
|
تاریخ انتشار: ۰۵ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۹:۰۶
دلداده بارانی درنشست انس با کتاب اشراق مطرح کرد:
صغری دلداده بارانی در نشستی بیان کرد: نویسنده کتاب «عارف جان سوخته» داستانی آفریده که مایه‌های داستانی‌اش به‌مراتب بیشتر از ارجاع‌های تاریخی است، گرچه هیچ‌یک از روایت‌های تاریخی کتاب جعلی نیست و در کتاب‌های دیگر نیز نقل شده اما نویسنده تلاش کرده تا این حوادث و وقایع تاریخی را به شکل معناداری کنار هم بچیند. از همین رو می‌توان «عارف جان سوخته» را گامی برای شناخت مولانا دانست و نه پژوهشی در زندگی این عارف بلندمرتبه.
«عارف جان سوخته» گامی برای شناخت مولانا است / روایت‌های تاریخی مستندبه گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر، صغری دلداده بارانی نویسنده و مدیر کانون ادبی محراب قلم در نشستی که در فرهنگسرای اشراق برگزار شده درباره کتاب «عارف جان سوخته» نوشته نهال تجدد که داستان پرشور زندگی مولانا را روایت می‌کند، گفت: برخی از عرفا و شاعران آنقدر حائز اهمیت است که تاکنون کتاب‌های زیادی درباره‌ آن‌ها نوشته شده است. مولانا، جلال‌الدین محمد بلخی یکی از مشهورترین عرفای ایرانی است. جایگاه مولانا در ادبیات فارسی بسیار بالاست و به همین دلیل است که داستان‌ زندگی‌اش هم همیشه زیر ذره‌بین بوده است. نهال تجدد پژوهشگر ایرانی است و سال‌های زیادی از عمرش را به مطالعه درباره‌ زندگی مولانا پرداخته است. این کتاب نتیجه تحقیقات نهال تجدد است که به زبان فرانسه نوشته شده است و مهستی بحرینی آن را به فارسی ترجمه کرده است.

وی ادامه داد: «عارف جان سوخته» رمانی شیوا است که البته از پژوهشهای تاریخی بی‌نصیب نمانده و نویسنده تلاش کرده تمام رویدادهای زندگی مولانا را پس از استخراج از منابع قابل استناد همچون کتاب مناقب العارفین به رمان تبدیل کند. نویسنده کتاب را به قلم حسام‌الدین چلپی شاگرد برجسته مولانا و کاتب مثنوی معنوی نوشته است.
نویسنده کتاب «گل ‌آقا و ماجرای شب یلدا» افزود: حسام‌الدین که در ماه‌های پایانی زندگانی مولانا از سوی وی به عنوان جانشین خداوندگار قونیه انتخاب می‌شود، بجز داستان زندگی مولانا، زندگی همه مردان و مریدان وی را نیز برای خواننده روایت می‌کند. زندگی محمد بن علی بن ملکداد تبریزی یا همان شمس تبریزی معروف، صلاح‌الدین اولین جانشین مولانا که البته زودتر از مولانا فوت می‌کند، سلطان ولد فرزند خلف مولانا، ثریانوس یونانی گناهکاری که در هنگام گردن زدن با وساطت مولانا نجات پیدا کرد و بعدها از مریدان و شاگردان ممتاز وی شد و البته کراخاتون همسر مولانا.
نویسنده کتاب «صندوقچه قصه» همچنین عنوان کرد: کتاب «عارف جان سوخته» اولین رمان درباره زندگی پر کشش و جاذبه مولانا نیست و تاکنون ده‌ها داستان درباره این عارف بزرگ منتشر شده که معروف‌ترین و مستندترین آن کتاب «پله پله تا ملاقات خدا» اثر مرحوم دکتر عبدالحسین زرین‌کوب است اما نهال تجدد تلاش کرده تا در جای جای رمانش ضمن حفظ شخصیت روحانی مولانا و مرادش شمس تبریزی، گوشه چشمی نیز به زندگی خصوصی و زمینی این دو، بخصوص مولانا داشته باشد و بدین ترتیب نشان دهد عارفی با کرامات و متصل به اسرار در لحظاتی صفات مردمان عادی را داشته و گاه زودرنج و تندخو و تیزگفتار هم بوده است.
او تاکید کرد: داستان زندگی مولانا برای افراد زیادی جذاب و جالب است. او کودکی سختی را پشت سر گذرانده و برای پیداکردن مسیر عرفان سختی‌های زیادی کشیده است. به همین دلیل است که خواندن این کتاب می‌تواند برای همه‌ خوانندگان مفید و جذاب باشد.
این نویسنده با تاکید بر اینکه کتاب «عارف جان سوخته» اثری پژوهشی درباره مولانا نیست و نباید با این عنوان با آن برخورد کرد، اضافه کرد: نویسنده داستانی آفریده که مایه‌های داستانی‌اش به‌مراتب بیشتر از ارجاع‌های تاریخی است، گرچه هیچ‌یک از روایت‌های تاریخی کتاب جعلی نیست و در کتاب‌های دیگر نیز نقل شده اما نویسنده تلاش کرده تا این حوادث و وقایع تاریخی را به شکل معناداری کنار هم بچیند. از همین رو می‌توان «عارف جان سوخته» را گامی برای شناخت مولانا دانست و نه پژوهشی در زندگی این عارف بلندمرتبه.

بارانی در پایان صحبت‌های خود با بیان اینکه نویسنده احاطه بالایی بر موضوع رمان دارد و مترجم به خوبی از پس ترجمه برآمده است، بخشی از آن را به عنوان نمونه قرائت کرد: بلندقامت بود و بسیار لاغر؛ پوست و استخوان. طاقت سرما نداشت و عبای نمدی سیاه آستین گشادش را به دور خود پیچیده بود. موهایش، به رنگ آسمان پیش از باران، از کلاه قایق مانندش بیرون زده بود. تند راه می‌رفت و نگاهش به شهر، دکان‌هایش، مردمان و جانورانش به نگاه گردشگران و تازه واردان نمی‌ماند. گاهی در برابر پیشخان حصیربافی می‌ایستاد، نگاهش در میان سبدها، زنبیل‌ها، حصیرها، پرهای کاه و نی‌ها گم می‌شد. فروشنده سبدی حصیری یا چیزی از آن دست به او عرضه می‌کرد. اما پاسخی نمی‌شنید. به ندرت به سوال‌هایی که از او می‌شد، پاسخ می‌گفت.
باد بر چهره نحیفش می‌تاخت و آن را همچون پوست نوشته‌ای در برابر آتش، چروکیده می‌کرد. ابرو درهم می‌کشید و به دشواری با سرما، سرمای شدیدی که در آخر پاییز به قونیه هجوم آورده بود، کنار می‌آمد.
به مرد حصیرباف گفت: منِ پیرمرد، در این سرما...
اما حصیرباف حواسش متوجه تعریف از کالایش بود: «خوب به دسته‌های این زنبیل نگاه کن، ببین تهش چه محکم است! در اين شهر، هیچ سبدی با سبدهای من برابری نمی‌کند. این زنبیل حتی می‌تواند مردی را تا آسمان حمل کند.
-من برای رفتن به آسمان نیازی به زنبیل تو ندارم.

نظر شما