در گفتوگو با برنامه «انعکاس» فرهنگسرای امام (ره) عنوان شد:
امام (ره) به ملاقاتهای مردمی توجه ویژهای داشتند
شعبان رفایی پاسدار و محافظ امام(ره) در گفتوگو با برنامه انعکاس که به همت فرهنگسرای امام(ره) تولید میشود، به بیان خاطرات خود پرداخت.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ و هنر، فرهنگسرای امام(ره) در سال جاری در یکی از اصلیترین رویکردهایش، در برنامهای به عنوان «انعکاس» در گفتوگوهایی تصویری به واکاوی تاریخ شفاهی امام(ره) میپردازد. شعبان رفایی یکی از اشخاصی است که از سالهای نخست حضور امام(ره) در جماران به عنوان پاسدار امام(ره) مشغول بوده است. این نوبت از انعکاس به گفتوگو با وی اختصاص دارد.
آیا فکر میکردید روزی پاسدار امام(ره) شوید؟
من زمان قبل از انقلاب و تظاهرات با پدرم که صحبت میکردم، میگفتم اگر امام(ره) انشاالله ایران بیاید، من چند وقتی در منزل امام(ره) میروم. پدرم گفت اگر امام(ره) بیاید ایران، هیچ وقت تو را راه نمیدهند. همان جا انگار خدا داشت آرزوی مرا مینوشت. پدر من مغازهدار بود و رو به روی مغازهمان ژاندارمری بود و چون چند تا از ژاندارمها با پدر من آشنا بودند و از مغازه ما نسیه میبردند، گفتند که ما میتوانیم کاری کنیم که پسرت سربازی نرود، اما من سربازی رفتم. بعد رفتیم قم و عضو کمیته شدیم و چون ما آموزش سربازی دیده بودیم کار کمیته برای ما راحت بود. یک روز گفتم بچهها من میخواهم امام(ره) را ببینم، ولی هیچ کس اهمیت نمیداد، تا روزی که گفتند برای اقامتگاه امام(ره) چند نیرو میخواهیم. به ملاقات ایشان رفتیم. من شیفته امام(ره) بودم و فقط به امام(ره) نگاه میکردم. حاج مصطفی رنجبر از قدیمیهای قم بود. به من گفت از این به بعد مواظب امام(ره) باش. گفتم چشم، تا آخر عمرم.
از اولین باری که امام(ره) را دیدید بگویید.
محو تماشای امام(ره) بودم و لذت میبردم. ملاقات که تمام شد آقایی به نام دخانچی به فرمانده ما (شهید احمد کاظمی) گفت من چند تا نیرو میخواهم. ایشان هم گفت هر چند تا میخواهید انتخاب کنید. با خود گفتم هیچ جایی بهتر از خدمت به امام (ره) نیست. وقتی برای اولین بار رفتیم بیت امام(ره) اکثر دوستان سرباز بودند. زمانی که خدمتشان تمام میشد، خدمت امام(ره) میرسیدند تا با ایشان خداحافظی کنند. یک بار امام(ره) فرمود برای چه؟ گفتند خدمتمان تمام شده. امام(ره) فرمود خدمت تمامشدنی نیست. شما تا هستید باید سرباز باشید.
خاطرهای از توجه امام(ره) به مردم در ذهن دارید؟
امام(ره) هفتهای یک بار میرفتند مدرسه فیضیه قم. بعضی از شبها هم به منزل علما و آشناهایشان میرفتند. یک مسیر ثابت بود که از آنجا میرفتند. یک بار نیروهای حفاظت میخواستند برای رعایت امنیت از یک مسیر دیگر بروند. امام (ره) پرسید چرا از این طرف میروید؟ گفتند میخواهیم از یک مسیر دیگر برویم. امام(ره) فرمودند مردم منتظرند، از همین مسیر بروید. دیدم که امام(ره) چقدر مراقب مردم و به فکر مردم هستند و آنها را دوست داشتند.
چه شد به تهران و جماران آمدید؟
امام(ره) دچار بیماری قلبی شدند و به بیمارستان قلب شهید رجایی آمدند. من یک دوستی داشتم، از او خواهش کردم مرا به بیمارستان امام(ره) بفرستد. آمدیم بیمارستان قلب و بعد آمدیم خیابان دربند. بعد آمدیم جماران و دیدیم مردم اسپند دود کردند و آبپاشی کردند. یک صفایی داشت. خیلی خوشحال بودند. بوی اسپند و گلاب و عطر فضا را پر کرده بود. امام(ره) را داخل خانه گذاشتیم و برگشتیم، چون ما سپاه قم بودیم. رفتیم آموزش پادگان امام علی(ع) و چند وقتی آنجا بودیم و دوباره خدمت امام(ره) رسیدیم.
برخورد امام(ره) با رزمندگان چگونه بود؟
بیشتر رزمندگانی که خدمت امام(ره) میرسیدند، میگفتند آقا دعا کنید ما شهید بشویم. امام(ره) لبخند میزدند و میگفتند انشالله پیروز باشید. این جملات زیاد تکرار میشد. شوهر خواهرم که خطبه عقدشان را امام(ره) خواندند، در آن لحظه گفتند آقا دعا کنید ما شهید بشویم. امام(ره) لبخندی زد و گفتند انشالله پیروز شوید. چند وقت بعد از ازدواجشان ایشان شهید شدند.
از بازرسیهایی که در دیدارهای امام(ره) انجام میدادید، خاطرهای دارید؟
بازرسی بدنی برای همه وجود داشت و جایگاه افراد تغییری در آن ایجاد نمیکرد. شهید صیاد شیرازی هم که خدمت امام(ره) میرسیدند، قرآن را در میآوردند، میبوسیدند و کنار میگذاشتند. بعد اسلحه را زمین میگذاشتند و همینطور میایستادند تا ما بازرسیشان کنیم. ما شرمنده میشدیم که باید ایشان را بگردیم. یک بار من به دوستان گفتم که آقای لاجوردی را نگردند. خوب خیلیها دوست داشتند بازرسی نشوند و برایشان افتخاری بود. ولی ایشان به دوستان گفتند چرا نگشتید؟ به من اشاره کردند و گفتند ایشان گفته. آقای لاجوردی جذبه خاصی داشت. گفت دستور میدهم که مرا بگردید. حتی کفشهایش را در آورد و میگفت کفشم را هم بگردید.
چه خصیصه فردی دیگری از امام(ره) به چشم دیدید؟
نظمشان و احترام به دیگران و نورانی بودن و جذبهشان. رأس ساعت ۸ زمانی بود که مردم برای ملاقات حضوری میآمدند. حتی یک ثانیه هم تأخیر نداشتند. یادم هست شهید مدنی میخواست همراه امام(ره) از منزل وارد حسینیه شود. امام (ره) از ایشان خواهش میکردند وارد شوند و ایشان از امام(ره) که زودتر داخل حسینیه شوند. یک بار هم یکی از علمای آفریقا به حسینیه آمد. همین طور که خانه امام(ره) را نگاه میکرد، میگفت شبیه رسول... شبیه رسولالله... و چند بار تکرار کرد. برخی دوست داشتند ببینند بیت امام(ره) چگونه است. معلوم بود برای تحقیق میآمدند. ما بازرسیشان میکردیم و میرفتند بالا. یکی از آنها گریه میکرد و میگفت آقا به ما دروغ گفتند. به ما دروغ گفتند که خانه امام(ره) شبیه کاخ است.
گزارش خطا
پسندها:
۰
ارسال نظر