یادداشت
تفکرات اشتباه در برنامهریزی و اجرای فعالیتهای فرهنگی و هنری- محمد فرجزاده
محمد فرجزاده
فعالیت فرهنگی و هنری، موتور محرکۀ پویایی اجتماعی و روحیۀ جمعی یک جامعه است. در ایران، با پیشینۀ تمدنی کهن و غنای فرهنگی بینظیر، این عرصه از اهمیت دوچندانی برخوردار است. با این حال، برنامهریزی و اجرای این فعالیتها همواره با چالشها و تفکرات اشتباهی روبهرو بوده که گاهی مانند سنگی بزرگ، راه پیشرفت و اثرگذاری عمیق را مسدود میکند.
یکی از بنیادیترین تفکرات اشتباه، نگرش «فرهنگ به مثابۀ هزینه» است، نه «سرمایهگذاری». در این نگاه، بودجههای فرهنگی در مواقع بحران اقتصادی، نخستین قربانیان هستند. این در حالی است که سرمایهگذاری در فرهنگ، سرمایهگذاری بر روی «سرمایه انسانی» و «انسجام اجتماعی» است و اثرات بلندمدت آن در کاهش آسیبهای اجتماعی و تقویت هویت ملی، به مراتب ارزشمندتر از بسیاری از پروژههای کوتاهمدت است.
چالش دیگر، دیوانسالاری پیچیده و نگاه بخشنامهای به مقولۀ فرهنگ است. هنر ذاتاً پدیدهای سیال، زنده و گاه عصیانگر است. هنگامی که در دالانهای طولانی مجوزها و دستورالعسانعطافناپذیر گرفتار میآید، جان و جریان طبیعی خود را از دست میدهد. این فرآیند خستهکننده، انرژی خلاق هنرمندان را به جای خلق اثر، صرف عبور از موانع اداری میکند.
تفکر اشتباه دیگر، نگرش یکسانساز و تکصداست. فرهنگ ایران، آمیزهای رنگینکمان از اقوام، زبانها، مذاهب و علایق است. برنامهریزی متمرکز که تنها یک الگوی خاص را برای کل کشور در نظر میگیرد، محکوم به شکست است. این نگاه، گنجینۀ عظیم «تنوع فرهنگی» را نادیده میگیرد و به جای تقویت آن، به حذف یا حاشیهرانی بسیاری از ظرفیتها میپردازد.
در کنار این موارد، چالش فقدان مطالعات میدانی و ارزیابی علمی به شدت احساس میشود. بسیاری از برنامهها بر اساس سلیقههای شخصی، حدس و گمان و یا تجربیات گذشتهای که دیگر تکرارپذیر نیستند، نوشته میشوند. بدون پژوهش در مورد نیازها، ذائقه و دغدغههای واقعی جامعه، نسل جوان، فعالیتهای فرهنگی همچون شلیک تیری در تاریکی است که امیدی به اصابت آن نیست.
همچنین، شکنندگی بخش خصوصی و وابستگی بیش از حد به نهادهای دولتی، آسیب دیگری است. به تدریج فضای رقابتی و تنوع لازم برای شکوفایی از بین میرود. تقویت بخش خصوصی و خیرین فرهنگی میتواند به ایجاد اکوسیستمی پویا و چندصدایی بینجامد.
چالش نسلها نیز از موضوعات مهم است. شکاف بین نسلی و عدم درک درست از زبان و دغدغههای نسل جدید، منجر به تولید آثاری میشود که با مخاطب خود ارتباط برقرار نمیکند. برنامهریزی فرهنگی نیازمند مشاوره و به کارگیری نیروهای جوانی است که پل ارتباطی بین سنت و مدرنیته باشند.
در پایان باید به ترس از نقد و نپذیرفتن اشتباهات اشاره کرد. در فضایی که نقد سازنده جایی ندارد، هیچ برنامهای امکان اصلاح و بهبود نمییابد. فرهنگ زنده در گفتمان و گفتوگو رشد میکند، نه در سکوت و تائیدهای اجباری.
برای عبور از این چالشها، نیازمند تغییر نگرش به تسهیلگری، واگذاری گزیدههایی از میدان به مردم و بخش خصوصی، سرمایهگذاری بر روی پژوهش و آموزش نیروی انسانی متخصص، و مهمتر از همه، اعتماد به مردم و هنرمندان هستیم. تنها در این صورت است که میتوان از گذرگاه دشوار امروز، به افق روشن فردای فرهنگی ایران امیدوار بود.